eitaa logo
کلبه ی شعر
2.1هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت حال من بد بود اما هیچ‌کس باور نداشت! خوب می‌دانم که "تنهایی" مرا دق میدهد عشق هم در چنته‌اش چیزی از این بهتر نداشت! زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه‌ام ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!   حال من، حال گل سرخی‌ست در چنگ مغول هیچکس حالی شبیه من به‌جز "قیصر نداشت! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
می ترسم بعد از مرگ یکدیگر را برای همیشه گم کنیم بیایید زیر اولین درخت گلابی آن دنیا باهم قرار بگذاریم ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در چهره آرامم ولی، منگر به این آرامشم در من جهانی روز و شب پیوسته بلوا‌ می‌کند ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شعر هوشنگ ابتهاج برای استاد : با من بی‏کس تنها شده یارا تو بمان همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی‌ام تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان داغ و درد است همه نقش و نگار دل من بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان زین بیابان گذری نیست سواران را لیک دل ما خوش بفریبی است‌، غبارا تو بمان هر دم از حلقه عشاق‌، پریشانی رفت به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان «‌سایه‌» در پای تو چون موج دمی زارگریست که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ما وارث ذوالفقار، تیغی دو دَمیم با صاعقه های آسمان هم قسمیم سر را به کف دست گرفتیم اکنون سینه سپر مدافعان حرمیم ✅️عضوکانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چون‌ که می‌سنجم تو را با آنچه در من بوده است خانه‌ای آباد در شهرِ خرابی بوده‌ای 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 شانزدهم💚🍀 بعد امیررضا رو صدا کرد.امیررضا از اتاقش بیرون اومد و گفت: -جانم بابا؟ -بیا بشین. امیررضا نشست.حاج محمود به فاطمه گفت: -اون پسره همکلاسیته؟ -نه. -دانشگاه میاد؟ -گاهی میبینمش. حاج محمود به امیررضا گفت: _میتونی از این به بعد فاطمه رو هرجایی خواست بره،ببری و بیاری؟ امیررضا گفت:_بله،حتما. -هروقت کاری برات پیش اومد یا نتونستی قبلش به من بگو،خودم میرم. -چشم. فاطمه گفت: _ولی بابا اینجوری که شما و رضا از کار تون میفتین! امیررضا گفت: _من کاری مهمتر از مراقبت از آبجی کوچیکم ندارم. به شوخی گفت: _هنوزم بچه ای و باید مواظبت باشیم. پس کی میخوای بزرگ بشی نی نی کوچولو؟ -هروقت ظرف شستن یاد گرفتم،خان داداش زهره خانوم و حاج محمود هم لبخند زدن. حاج محمود به امیررضا گفت: _تو دانشگاه هم حواست بهش باشه ولی از دور.کسی متوجه نشه. -چشم بابا،حواسم هست. از فردای اون شب، فاطمه دانشگاه میرفت.برای اینکه خیلی وقت امیررضا رو نگیره،کلاس هایی که استادش به حضور و غیاب حساس نبود،غیرحضوری میخوند. باشگاه و جاهای مختلفی هم که قبلا میرفت، دیگه نمیرفت.امیررضا تو دانشگاه هم از دور مراقب بود. چندبار افشین رو دید که روی نیمکتی سر راه فاطمه می نشست و خیره نگاهش میکرد.اما فاطمه حتی نگاهش هم نمیکرد.امیررضا هم هربار بیشتر عصبانی میشد.افشین هم برای اینکه امیررضا رو عصبانی کنه،اینکارو میکرد. چند روز گذشت. امیررضا،فاطمه رو رسوند خونه و دنبال کارهاش رفت.به مغازه ای رفت.وقتی از مغازه بیرون اومد،افشین جلوش ایستاد. با لحن تمسخرآمیزی گفت: _تا کی میخوای راننده شخصی باشی؟ امیررضا عصبانی نگاهش میکرد.افشین گفت: _نگاه و اخمت خیلی شبیه خواهرته.ولی چشم هات شبیه نیست،چشم های خواهرت خیلی قشنگ تره. امیررضا که دنبال فرصت بود، چنان مشتی به افشین زد که افشین یه کم دور خودش چرخید.چند مشت دیگه هم زد و افشین بدون اینکه از خودش دفاع کنه،روی زمین افتاد.روی سینه ش نشست و مدام به سر و صورتش ضربه میزد. مردم جمع شدن و به سختی امیررضا رو جدا کردن. پلیس.... ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
َ  💢 آرامش آسمان شب   ⭐️سهم قلبتان   💢و خداوند،روشنی بی خاموش   ⭐️تمام لحظه هايتان باشد   💢در این شب زیبا   ⭐️آرزو دارم غیر از خدا   💢محتاج کسی نشوید   ⭐️شبتون بخیر   💢فرداتون   ⭐️پر از موفقيت           ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون در پناه‌ خدا 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تو ماه شدی تا که سیاهی برود آیینه شدی تا که تباهی برود ای کوه ،غمِ نبودنت جانکاه است نگذاشته ای به سینه آهی برود! 💠💠💠💠💠 🆔@nabzeghalam شاعرانه ای برای شما ادب دوستان 🔖نبض قلم🖊 💠@nabzeghalam 💠@arayehha ⏪برای صیانت از شعر👇 لطفا ارسال شعر با نام شاعر امانت‌دار باشیم🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هـمراه خـود نسیم صبا می بـرد مرا یارب چو بوی گل به کجا میبرد مرا؟ سوی دیار صبح رود کاروان شب باد فنا به ملک بقا می برد مـرا      🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون بخیر 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دوست داشتن... - دوست داشتن....mp3
5.23M
صبح‌ چهارشنبه 6 دی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
45.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀اگر عباس ماه هاشمین است 🥀هنر جوی امیر المومنین است 🥀اگر اسطوره‌ی فخر و ادب شد 🥀چو مامش حضرت ام‌البنین است 🏴سالروز وفات شهادت گونه حضرت ام‌البنین (س) تسلیت باد. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست شریعتی که در آن حكم‌ها قیاسی نیست خدا کسی است که باید به دیدنش بروی خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست به «عیب پوشی» و «بخشایش» خدا سوگند خطا نکردن ما غير ناسپاسی نیست به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ما ملت استقامتیم ای دنیا جان برکف و سروقامتیم ای دنیا از عزم و اراده‌هایمان کم نشود ما منتظر شهادتیم ای دنیا ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{نالد به حال زار من امشب سه تار من این مایه‌ تسلی شب های تار من یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی یادت بخیر یار فراموشکار من ...} 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 عباس باید مادرش ام‌البنین باشد چون عشق زهرا در دل مادر عجین باشد بعد از نگاه فاطمه ام‌البنین آمد تا مرهم زخم امیرالمؤمنین باشد بعد از نگاه فاطمه زهرای دیگر بود آمد تسلای دلِ اولاد دین باشد روزی که آمد خانه‌ی مولا... کنار در گفت مرثیه‌دار شهادت در زمین باشد با کودکان فاطمه خواند روضه‌ی مادر گفت جایگاه فاطمه عرش برین باشد من را قیاسی نیست با زهرای اطهر چون من قطره و زهراست... دریای یقین باشد من را قیاسی نیست با زهرای کوثر چون او رشته‌های چادرش حبل‌المتین باشد من هم کنیز فاطمه هستم و اولادش اولاد زهرا.... از برایم نور عین باشد عباس باید زاده‌ی ام‌البنین باشد دامان بانویی که سقا آفرین باشد عباس گر بهر حسین در کربلا سقاست چون زاده‌ از یک مادری خیر آفرین باشد ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
523771649_-1492226429.mp3
4.95M
🎙 🎼 دورت بگردم❤️ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
یا گرمی یک بوسه به پیشانی من باش یا علت یک عمر پریشانی من باش با فاصله ای امن که آسیب نبینی بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چگونه زنده خواهم ماند در دنیای بعد از تو میان خاطرات مانده از شبهای بعد از تو چطور از شانه ام زلف تو را پرچین کنم دیگر که بادی نیست باران نیست در فردای بعد از تو چطور اندوه بر دارم من از چشمان محزونی که امیدش به ماندن نیست در یلدای بعد از تو چقدر آیینه برگیرم بگردم دور این شهر و ننوشم جرعه ای از ساغر مینای بعد از تو من از اهل جنون هستم از آنهایی که مجنونند که هرگز بر نمیتابند یک  لیلای بعد از تو تو در این کهکشان مثل طلوع عشق می مانی که نوری نیست در آنسوی ناپیدای بعد از تو تو شعر صائبی هر روز تکرارت دل انگیز است هزاران دل فدای نام نامیرای بعد از تو ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفس در پرده ی دل می سراید ز سعدی نکته درد آشنایی «غرض نقشی ست کز ما باز ماند که هستی را نمی بینم بقایی مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق مسکینان دعایی ...» (تضمین از ) 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
وقتی که ندارم ز گُلم هیچ نشانی بگذار که اصلا بشود جنگ جهانی! ✅️ ‌عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با‌ لب‌ سُرخت‌ مرا‌ یاد‌ خدا‌ ‌ انداختی روزگارت‌ خوش‌ که‌ از میخانه‌ مسجد‌ ساختی! روی‌ ماه‌ خویش‌ را‌ در‌ برکه‌ میدیدی‌ ولی... سهم‌ ماهی‌ های‌ عاشق‌ را‌ چه‌خوش‌ پرداختی! ما‌ برای‌ باتو‌ بودن‌ عمر‌ خود‌ را‌ باختیم‌ بد‌ نبود‌ ای‌ دوست‌ گاهی‌ هم‌ تو‌ دل‌ می باختی‌ من‌ به‌ خاک‌ افتادم‌ اما‌ این‌ جوانمردی‌ نبود‌ می‌ توانستی‌ نتازی‌‌‌ بر‌ من‌ اما‌ تاختی‌ ! ای‌ گفتی‌ عشق‌ را‌ از یاد‌ بردن‌ سخت‌ نیست‌ ! عشق‌ را‌ شاید‌ ولی‌ هرگز‌ مرا‌ نشناختی‌ ..‌. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 💚🍀 پلیس اومد و هردو رو به کلانتری بردن. افشین از امیررضا شکایت کرد. تو راهروی کلانتری نشسته بودن.با خونسردی گفت: -خواهرت هم بخاطر تو هر کاری میکنه؟ امیررضا تازه متوجه شد، که افشین از اول نقشه داشته عصبیش کنه تا باهاش درگیر بشه.عصبانی تر شد ولی سعی میکرد آرام باشه.اما افشین دست بردار نبود.گفت: _بهتره فاطمه هم... امیررضا بلند شد و با پا محکم تو دهان افشین زد.دهان افشین پر خون شد. -اسم خواهر منو به زبان کثیفت نیار. -داداش!!! امیررضا و افشین سرشون رو برگردوندن. فاطمه بود که با تعجب و نگرانی به امیررضا نگاه میکرد. امیررضا گفت: _تو اینجا چکار میکنی؟!! برو خونه. افشین گفت: _داداشت چقدر برات مهمه؟ اون که بخاطر تو هر کاری میکنه.تو هم بخاطرش... امیررضا نعره زد: _دهان تو ببند آشغال افسر پرونده از اتاق بیرون اومد و گفت: _چه خبره؟ به سربازی که مراقب امیررضا بود گفت: _بیارشون تو. امیررضا به فاطمه نگاه کرد و گفت: _جان رضا برو خونه. امیررضا و افشین رو بردن تو اتاق. فاطمه همونجا روی صندلی نشست.به زمین خیره شده بود و اشک میریخت. حالش خیلی بد بود.بهتر که شد،دربست گرفت و رفت خونه.تو راه با پدرش تماس گرفت و جریان رو تعریف کرد. -ببخشید بابا،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین. -دخترم،اگه مطمئنی کارت درست بوده پس قوی باش.شاید امتحانه که تا کجا پای ایمان و عقایدت میمونی. -بابا،به رضا بگین من خونه م و پامو از خونه بیرون نمیذارم.خیالش راحت باشه. افشین کسی رو مامور کرده بود بعد از اینکه با امیررضا درگیر شد و راهی کلانتری شدن به فاطمه خبر بده. حاج محمود رسید. این بار امیررضا با افشین تو اتاق کلانتری بود.حاج محمود نگاه گذرایی به افشین کرد و سمت امیررضا رفت.افشین به رفتار حاج محمود با پسرش هم با دقت نگاه میکرد.امیررضا تا متوجه پدرش شد، ایستاد و با احترام سلام کرد. حاج محمود پسرش رو بغل کرد و آرام نزدیک گوشش گفت: _فاطمه گفت بهت بگم خونه ست و پاشو از خونه بیرون نمیذاره.خیالت راحت باشه. افشین نمیشنید حاج محمود به پسرش چی میگه ولی دید که امیررضا نفس راحتی کشید. حاج محمود از امیررضا جدا شد.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky