eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
تو را ندیدم نرگسم با چشم خود اما خریدارت شدم با جان دل ....... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بسم الله النور لولاک لما خلقت الافلاک لبخند زد، زمین و زمان آفریده شد خوشحال‌تر شد و هیجان آفریده شد چرخید سمت راست و چپ، شرق و غرب شد آری افق کران به کران آفریده شد این بی کرانه کیست که از آبروی او یکباره آب‌های روان آفریده شد؟ تا لایق جلال قدم‌های او شود با این‌همه شکوه، جهان آفریده شد وقت نماز بود، غروب حجاز بود رو کرد سوی قبله، اذان آفریده شد نامی بلند بر لبش آورد: یاعلی قلب آفریده شد، ضربان آفریده شد آری محمد است -درود خدا به او- تا مدح او کنیم، زبان آفریده شد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
با بعثتِ او چراغِ حق روشن شد صحرا و کویر و خارها گُلشن شد با نورِ رسالتِ اَبَرمَردِ جهان اخلاق و اُصولِ دینِ حق، مُتقَن شد‌ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با بعثتِ او شب و سیاهی کم شد ایمان و دلِ ستاره‌ها مُحکم شد با تابشِ نورِحق به رُخسارِ جهان رخشنده و زنده عالَم و آدم شد فرا رسیدنِ عید مَبعث برهمه‌ی مُسلمانانِ جهان مُبارک باد.🌹 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای‌نام‌تو‌بر‌جبین ارکان حیات‌ ذکرسخنت‌فروغ‌تابان نجات‌ گویم‌زپس‌ نام‌درخشنده‌ی‌تو‌ برخاتم‌‌انبیا‌ء وقرآن صلوات مبعث‌رسول‌خوبیها‌‌بر‌همگان‌‌ مبارک🌺 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دخترک فال گیر دختر ژولیده موی فال گیر ابری آشفته، فالم رابگیر مثل گیسویت پریشانی چرا؟ مثل دستانت پری از سرد سیر می دهی بد جور بوی بی کسی شک ندارم یا یتیمی یا "یسیر " کودکی های مرا دزدیده ای؟ خواب روی کارتن ، زیر حصیر ما دو، همزادان با درد آشنا هر دومان در چنگ غربت ناگزیر چشم هایت گرچه استقلالی اند داغ هایت سرخ و گرم و دور و دیر حرف استقلال شد؛ رفتی کجا ؟ صبر کن؛! من با تو هستم هم مسیر رنگ پیروزی ندیده هیچ وقت ما دو استقلالیان بی نظیر سرخ یا آبی، چه می چربد به ما؟ حرفی از زردی بزن؟،از این حقیر عاقبت تقدیر این مرد غریب در چه دیدی؟ ای نجیب سر به زیر برکه ای متروکه در فال من است ؟ یا که دستان پر از پوچ کویر؟ عکس قوی بی قرار تشنه ایست؟ در دمای آفتاب ظهر تیر؟ فال قهوه تلخ می آید به کام ! فالی از حافط برای من بگیر 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بی سر و سامان.mp3
4.07M
با همه‌ی بی‌سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی‌ام! خوب‌ترین حادثه می‌دانمت خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام حرف بزن،حرف بزن، سال‌هاست تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام... 🎙‌ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🎬: روزها از حضور فضه در خانه دختر پیامبر می گذشت ، خانه ای که انگار نه یک خانه ،بلکه کلاس درس انسان شناسی و انسان سازی و خدا شناسی بود و راه و رسم بندگی و بندگی کردن را می آموخت و فضه شاگردی ممتاز در کلاس عدالت علوی و زهد و عرفان فاطمی بود و چه خوب درس ها را با جان و دل می گرفت ، گویی می بایست خوب تعلیم ببیند تا در آینده ، خود استادی باشد برای انسان های خداجو و حقیقت طلب... فضه مثل بقیه روزها ،کارهای خانه را که به طوری مساوی بین او و بانوی خانه تقسیم شده بود ، انجام داد و حال که کار روزانه اش تمام شده بود ،به قصد مسجد از خانه بیرون آمد ،او از مولایش علی و خانمش زهرا یاد گرفته بود که همیشه قبل از اذان ظهر ، نماز مستحبی بخواند. بنابراین وضو گرفت و پیش به سوی مسجد روانه شد تا او هم از قافلهٔ سرسپردگان الهی دور نماند. وارد مسجد شد و تک و توک افرادی مشغول نماز بودند و آن میان قامت رشید علی که خاضعانه در برابر معبودش خم و راست می شد ، انگار مثل خورشیدی جان بخش ، می درخشید. فضه که هنوز قطرات وضو بر صورتش نمایان بود ، دستی به صورتش کشید و به رسم پیامبر که بارها دیده بود بر خاک سجده می کند ، مهر نماز را پیش رویش گذاشت ، می خواست نماز مستحبی را شروع کند که متوجه شد ولوله ای در مسجد افتاده... سر و صدا از سمت مردها می آمد ، فضه چون دخترکی کنجکاو ،از جابرخاست و خود را به نزدیک جایگاه مردها رسانید و سرکی کشید تا ببیند چه خبر شده... پیامبر را دید که همراه عده ای از یارانش وارد مسجد شده است و همگان به نقطه ای خیره اند...گویا زمان ایستاده بود و به این جماعت شوکی وارد شده بود ، هیچ‌کس پلک نمی زد و همه محو صحنهٔ پیش رویشان بودند. فضه رد نگاه پیامبر و جمع اطرافش را گرفت و متوجه شد همگان خیره به مولای او، علی هستند. علی در رکوع بود و در کنارش فردی تهی دست که انگشتری گرانبها در دست داشت ، ایستاده بود. درست است که فاصله کمی دور بود ، اما حدس زدن اینکه ،کدام انگشتر در دست آن فقیر تهی دست است برای فضه کار مشکلی نبود . چون او خوب می دانست ان انگشتر چیست و از آن کیست و چقدر گرانبهاست...انگشتری که هدیهٔ نجاشی بود. در این هنگام ناگهان یکی از اطرافیان پیامبر سکوت حاکم بر مجلس را شکست و گفت : آهای مردم ، آهای مسلمانان...همهٔ شما مرا می شناسید ، من عبدالله بن سلام هستم و همگان مرا به نام دانشمندی می شناسند که قبلا به دین یهود بودم و تازه اسلام آورده ام... با این سخنان عبدالله بن سلام ، توجه همگان به آن سمت جلب شد..‌ ...🌷 🖍به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🎬: فضه همانطور که خیره به صحنهٔ پیش رویش بود ،انگار سرا پا گوش شده بود. عبدالله بن سلام شروع به سخن گفتن نمود و گفت : همگان مرا می شناسید ، چندی پیش به دین یهود بودم و از علمای آن نیز به حساب می آمدم ، با مبعوث شدن محمدبن عبدالله صلی الله علیه واله ، به پیامبری ، با تحقیق فراوان دریافتم که راه او‌ حق و کلام او حق و دین که او آورده ،حق است و همانا اسلام نیست مگر همان دین موسی و دین عیسی اما کامل تر و جامع تر و آخرین دینی که از سوی خدا برای بندگان آمده است ، پس چون حق و حقیقت را یافته بودم ، به دین اسلام در آمدم و خیلی هم از مریدانم به تبعیت از من و با شنیدن سخنان پیامبر مسلمان شدند... امروز به محضر رسول خدا رسیدم و سؤالی را که مدتها ذهنم را مشغول کرده بود ،از ایشان پرسیدم... شاید سؤال من ، پرسش خیلی از شماها هم باشد ، پس خوب گوش کنید که من چه پرسیدم و پیامبر چه پاسخ داد... عبدالله بن سلام با اشاره به پیامبر ادامه داد : به رسول خدا عرضه داشتم ،یا پیامبر، فاصلهٔ خانه های ما از مدینه دور است و ما در میان یهودیان، بی سرپرست و بی پناهیم، آنها از اینکه ما مسلمان شده ایم و شما را تصدیق کرده ایم ناراحت هستند و با ما دشمنی می ورزند و سوگند یاد کرده اند که با ما قطع ارتباط کنند . اکنون به وجود شما پشت گرمیم و به زیارت شما دلخوش داریم، اما نمی دانیم پس از شما چه کنیم ؟ حضرت موسی در زمان حیاتش یوشع بن نون را به عنوان جانشین خویش معرفی کرد، تا مردم بدانند پس از او به چه کسی مراجعه کنندو به وجود چه شخصی دلگرم باشند. اکنون شما چه کسی را به عنوان جانشین پس از خود معرفی می فرمایید؟ در این هنگام ،قبل از پاسخ دادن پیامبر، امین وحی ، جبرئیل این فرشتهٔ خداوند بر پیامبر نازل شد و جواب مرا از زبان خداوند هستی برایمان به ارمغان آورد... جوابی که در قرآن ثبت شد و بی شک در تاریخ ثبت خواهد شد... جبرئیل فرمودند ، خدا پیغام داده و فرموده :... ...🌷 🖍به قلم :ط_حسینی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شعر
السلام علیک یا رسول الله اکسیر رحمت زمین آکنده از جهل و زمان هم غرق حیرت بود هم این محروم از عزت ، هم آن محکوم ذلت بود درخت آدمیت هم سترون بود و بی حاصل جهان هم مملو از غدر و جفا و ظلم و ظلمت بود نمی روئید چیزی جز " عنا " در مزرع دنیا تمام حاصل سعی بشر هم رنج و زحمت بود نمی آمد به گوش آن روز آوایی به جز شیون شعار اصلی آن روز هم شعر منیت بود هنر آن روز تنها جنگجویی بود و خونریزی قوانین هم همه در خدمت اصحاب قدرت بود غبارآلود بود عالم ، پر از کابوسهای تلخ فضای زندگانی هم فضای رعب و وحشت بود پر از تردید بود آن روز تاریخ بشر یکسر کتاپ سرنوشتش هم پر از اوراق نکبت بود " خدا " هم در حصار ناخدایان بود ناپیدا نظام حاکمیت هم نظام بربریت بود نشانی از کرامتهای انسانی نبود آن روز شرافت مرده بود و صدق در حال هزیمت بود نه جاری بود رود عاطفه در بستر جانها ، نه دلها میزبان جرعه ای مهر و محبت بود وفا موهوم بود و لطف رویا ، عشق افسانه حیا پژمرده بود و شرم هم مطرود ملت بود نهال علم بی بر بود و باغ حلم بی میوه مروت مرده و مردی غریق بحر رخوت بود به جرم بی گناهی دفن می شد زنده دختر ها چنین آداب زشتی آن زمان شرط طریقت بود افق ها تیره بودند ، آسمان تاریک و ظلمانی سیاهی رنگ غالب بود و صدرنگی فضیلت بود به ناگه در همان ایام و در بین همان ملت ، رسالت یافت مولودی که مامور هدایت بود بلی ، نور خدا در قامت پیغمبر رحمت تجلی کرد همان مولود موعودی که خلقش رمز خلقت بود از آن پس شد دگرگون چهره تاریخ انسانی زمین هم بعد از آن آماج بارشهای رحمت بود دگر رونق گرفت آیین ایثار و جوانمردی زمان هم باز جولانگاه اصحاب کرامت بود دوباره شد میسر فتح راه رشد و دانایی محمد فاتح دروازه های علم و حکمت بود حمید ، او جامع اضداد بود و محور وحدت ! کرامتهای اخلاقش بشر را زیب و زینت بود 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky