ماه کم کم فروغ نورش را
به سوی فرش،خاک ره می کرد
نقره نقره بلور می افشاند
تا به شمس ولا نگه می کرد
آسمان با تمام زیبایی
از زمین می گرفت زینت وزین
زیر لب هر فرشته ای می گفت
عرض تبریک وتهنیت به حسین
تا ز رخساره ی رقیه ی او
محرم راز حق حجاب افکند
گرمی دیگری رخ ماهش
بر دل وجان آفتاب افکند
دختری آمده که از طفلی
غرق یاد خداست خلوت او
نقش توحید ،جلوه ی نابش
رنگ شرم وحیاست، طلعت او
ازهمان دوره ی طفولیت
شرف وعزت وفضیلت داشت
محو او بود زینب کبری
بس که بر فاطمه شباهت داشت
جای دارد که هاجر ومریم
محو قدر وجلال او باشند
عجبی نیست قدسیان فلک
مادحان کمال او باشند
فرصت این گل بهشت حسین
مثل عمر تمام گل ها بود
سه بهار تمام زندگی اش
غرق انوار حق تعالی بود
هرکسی حاجتی از او می خواست
با دعا از خدا تمنا کرد
با همان دست های کوچک هم
گره های بزرگ را وا کرد
سعی او درتعالی مکتب
داده عزت به نهضت اسلام
نقش بسته به دیده ی تاریخ
رد پایش زکربلا تا شام
هم صفات حمیده دارد او
هم سفیر قیام عاشوراست
زد شراره به خرمن بیداد
دختری که شهیده ی باباست
چون«وفایی» به هر کجا برسیم
ما به این خانواده مدیونیم
بی نیازیم ازجهان تا ما
سائلان رقیه خاتونیم
#سید_هاشم_وفایی
سه ساله
ای غنچه نوشکفته ای پاک سرشت
رضوان به سرت ریخت گل از باغ بهشت
تاریخ نویس آفرینش امروز
ازعمر سه ساله ی تو تاریخ نوشت
صلوات
نور دگر از قبیله ی نور آمد؟
یا شعشعه ای به وادی طور آمد؟
با آمدن رقیه ی بنت حسین
بانگ صلواتی ز ره دور آمد
#سید_هاشم_وفایی
اسير نفس
اگر به ديده ی ظاهر، نهانی از نظرم
چو نورديده نشستی، درون چشم ترم
اگر چه بی خبر از عالم خودم، امّا
گمان مدار كه از تو ،هميشه بی خبرم
اگركه راه درازی است، بين من با تو
منم كـه در ره جُرم و گناه درسفرم
بيـا زلال محبت ،دمی مرا درياب
كه در شرار گناهان خويش شعله ورم
چگونه با تو بگويم، اسير نفس شدم
كه شرم می چكد از ديدگان خون نگرم
بيا كه بال و پرم گناه سوزانده است
دگر برای پريدن نمانده بال و پرم
دلم گرفته كجایی، بيا اميد دلم
ز جمعه های بدون تو خون شده، جگرم
اگرچه فرصت عمرم كم است و ،فرصت نيست
ولی هنوز، به راه وصال منتظرم
تمام عمر دعای فرج به لب دارم
بدان اميد كه فيضی از اين دعا ببرم
وفایيم» كه پُر از ظلمت است زندگيم
بيا و نور بده برمن و شب و سحرم
#سید_هاشم_وفایی
شهید سیدحسن نصرالله
سید حزب الله
کسی که داد عزت او قطیف و قدس و لبنان را
رقم زد او ز سعی خویش آزادی جولان را
همان سید که پیش روبهان غرید چون شیران
که بنیان کرد آن جا بیشۀ رزم دلیران را
عزیزی که به تقوا زندگی را کرد نورانی
به حزب الله معنا داد آیین مسلمان را
جهاد فی سبیل الله شد سرلوحۀ عمرش
پشیمان کرد از نیرنگ های شوم شیطان را
شجاعت موج می زد در بیان و در کلام او
خروشان کرد عزم و جزم او دریای جوشان را
شهیدی که شهادت منتهای آرزویش بود
نمی افکند از لب آیه های ناب قرآن را
اگر یک ناخدا جان داد در این بحر طوفان زا
به دست دیگری دادند این کشتی و سکان را
گرفتار است فرعون زمان در موج این طوفان
فرستاده خدا برمرگ او این موج طوفان را
به زودی قبله گاه مسلمین آزاد می گردد
که خواند قدس بر درگاه خود جمع پریشان را
چه زیبا می شود روزی که در این قبلۀ امید
خدا سازد عیان ماه رخ مهدی دوران را
به یمن وعدۀ صادق ،طلوع صبح نزدیک است
مزین کن «وفایی» از بلور اشک چشمان را
#سید_هاشم_وفایی
پاداش
نصرالهی و تو را رشادت باشد
روشن رهت از نور سعادت باشد
سی سال مجاهدت نمودی، آری
پاداش مجاهدت شهادت باشد
#سید_هاشم_وفایی
هدایت شده از کانال اشعارشاعروذاکراهل بیت حاج سیدهاشم وفایی
پاداش
نصرالهی و تو را رشادت باشد
روشن رهت از نور سعادت باشد
سی سال مجاهدت نمودی، آری
پاداش مجاهدت شهادت باشد
#سید_هاشم_وفایی
نسيم رحمت
ماهی به روشنایی رحمت دميده است
مهمانی خدای تعالی رسيده است
بربندگان سائل خود بانی وجود
خوانی به وسعت كرم وجود چيده است
چون گُل شكفته اند تمامی مؤمنان
زيرا نسيم رحمت يزدان وزيده است
درحيرتم چگونه بيايم، كه ميزبان
زين ميهمان غمزده خيری نديده است
ازبس كه شعله ورشدم ازآتش گناه
اشكم به روی چهره، زخجلت چكيده است
رسوا نكرده است مرابين خاص و عام
پرده به روی معصيت من كشيده است
عمری اسير پنجه ی نفس و گنه شدم
رنگي به رُخ ندارم و رنگم پريده است
روكرده ام به رأفت پروردگار خويش
آوای ربنای مرا او شنيده است
باورنمي كنم! كه شدم تَحبس الدّعا
زيراخدا مرا به سوی خودكشيده است
سیراب شدز کوثر رحمت هرآن كسی
کزجام عفو ورحمت يزدان چشيده است
غافل مشو «وفایی»ازين مه ،كه كردگار
آن را برای عفوگنه برگزيده است
#سید_هاشم_وفایی
ضیافت
حیف است که راه اشتباهی برویم
درجاده ی تیره وتباهی برویم
برگرد ازاین مسیر و روکن به خدا
باید به ضیافت الهی برویم
#سید_هاشم_وفایی
ضيافت الله
بـا سوز دل و نـالـه و بـا آه بيــا
بـا شـرم حضـور و دل آگــاه بيا
اكنون كه خدا سفرة رحمت چيده است
ای بنده ، سـوي ضيــافت الله بيا
#سید_هاشم_وفایی
پرستوی مهاجر
بنده ی بشکسته بالم، خیزو بال و پربزن
با شکسته بالیت برآشیانم سر بزن
من به بام رحمت خود سفره چیدم بهرتو
ای پرستو مهاجر باز بال و پر بزن
ازچه سرگردان شدی درکوچه های معصیت
سوی درگاهم بیا و حلقه ای بر در بزن
گر براین در روکنی با کوله بار معصیت
من به تو هرگز نگویم روْ در دیگر بزن
تشنه ی رحمت تو هستی ،کوثر رحمت منم
روی بر این کوثر رحمت کن و ساغر بزن
من ز مادر مهربان تر با تو هستم ، پیش من
حرف دل را نیمه ی شب با دو چشم تر بزن
من که غفار الذنوبم من که ستار العیوبم
تا که بخشایم گناهت، باز بر من سر بزن
گر خجالت می کشی سویم بیایی ، باز هم
دست خود بر دامن اولاد پیغمبر بزن
ای«وفایی» ازچه رو غافل شدی از من بیا
دیگران را کن رها، تنها در داور بزن
#سید_هاشم_وفایی
صدای دعوت
به غیر مهر و محبت چه دیده ای برگرد
کبوترانه چرا پر کشیده ای برگرد
تمام عمر قدم در ره خطا زده ای
به جز تباهی و ذلت چه دیده ای برگرد
اگر چه عبد من آلوده و سیه رویی
کجا ز رحمت من دل بریده ای برگرد
چرا اسیر شب تیره ی گنه شده ای
اگر که چشم به راه سپیده ای برگرد
هوای نفس تو را می برد به سوی جهیم
«ز برزخی که خودت آفریده ای برگرد»
چقدر فاصله داری میان خود با من
نفس بریده شدی بس دویده ای برگرد
دوباره تشنه ی لاتقنطوی ...من شده ای
همیشه از می رحمت چشیده ای برگرد
ره انابه و توبه به روی تو باز است
اگر که میوه ی ممنوعه چیده ای برگرد
خدای توبه پذیر توام کجا رفتی
اگر به آخر خط هم رسیده ای برگرد
پرندگان مهاجر تمام برگشتند
تو هم به همره آنان پریده ای برگرد
«وفایی»از چه ز درگاه من گریزانی
صدای دعوت من را شنیده ای برگرد
#سید_هاشم_وفایی