شب یلدائی
خیز بر گلشن سزسبز ولا سر بزنیم
ساغر از چشمه ی جوشنده ی کوثر بزنیم
خیز تا آن که به پای دل غمدیده ی خویش
قدمی درحرم موسی جعفر بزنیم
شرط آزادگی آن است که با پیرویش
تیشه بر ریشه ی بیداد ستمگر بزنیم
به حضورش ز ره صدق سلامی ببریم
به هوای سرکویش ز وفا پر بزنیم
گرچه دوریم ز درگاه شریفش ،اما
خیز تا حلقه ای از اشک برآن در بزنیم
جای دارد به سرافرازی خود ناز کنیم
گر به خاک حرمش بوسه مکرر بزنیم
سزد ازماتم او در شب یلدایی غم
با دل غمزده بر سینه و برسربزنیم
به جگر گوشه ی او تسلیتی برگوئیم
ناله ها با پسرش از دل مضطر بزنیم
غم او چون غم زهراست سزد درغم او
حرفی از ماتم زهرای مطهر بزنیم
گر«وفایی» طلبی خیر دو دنیا، باید
دست بردامن اولاد پیمبر بزنیم
#سیدهاشم_وفایی
طور وفا
از بس تنت کاهیده از جور وجفا بود
گویی که بر سجاده، جای تو عبا بود
یک لحظه غافل از خدای خود نگشتی
لب های تو مشغول ذکر ربنا بود
موسی شدی و طور تو شد کنج زندان
موسی، همه شب، مات این طور وفا شد
برغُربتت زنجیرها خون گریه کردند
خوناب غم هایت روان، از ساق پا بود
هر روز روزه بودی و هنگام مغرب
با تازیانه وقت افطار شما بود
در زیر زنجیر گران، خون گلویت
یادآور خون شهید کربلا بود
از معنی «قعرالسجون» گودال پیداست
گودال سرخی که برایت آشنا بود
چون فاطمه تو مستجاب الدعوه بودی
عجل وفاتی آرزویت از خدا بود
بی حُرمتی کردند بر جسم شریفت
جسمت به روی تخته ای از در چرا بود
هرجا «وفایی» با دل خونین نظر کرد
شیعه به پاس این مصیبت، در عزا بود
#سیدهاشم_وفایی
منم گدا
غبارم و فتاده ام به پایش
هوائیم چو ذره در هوایش
خدا نگیرد از دلم ولایش
من و ولای، موسی بن جعفر
منم گدای موسی بن جعفر
فدای نغمه های یارب او
فدای سجده های هرشب او
فدای غربت و غم و تب او
سرم فدای موسی بن جعفر
منم گدای موسی بن جعفر
شنیده ام ز غصه او فسرده
پای ورا زنجیرها فشرده
شنیده ام که تازیانه خورده
دل و عزای موسی بن جعفر
منم گدای موسی بن جعفر
سوده شده چرا تنش خدایا
فدای زخم گردنش خدایا
به روی شانه بردنش خدایا
نبود سزای، موسی بن جعفر
منم گدای موسی بن جعفر
#سیدهاشم_وفایی
خونین دل
هشتمین مولا، با سینه ای خسته
از غم بابا ، شال عزا بسته
می چکد اشکِ ، او از غم بابا
آه و واویلا صد آه و واویلا(2)
آن که خونین دل، از این زمانه شد
پیکرش مجروح، از تازیانه شد
زنده شد بهرش ،داغ و غم زهرا
آه و واویلا صد آه و واویلا(2)
وای از آن مولا، از قلب صدچاکش
خون روان گشته، از حنجر پاکش
سلسله زخمی، کرده گلویش را
آه و واویلا صد آه و واویلا(2)
آن که در زندان ، کاهیده پیکر شد
ازچه تابوت ، او تخته ی در شد
غُربت او زد، آتش به جان ما
آه و واویلا صد آه و واویلا(2)
گر رضای او، قدی کمان دارد
پای تابوتش زهرا فغان دارد
کرده از داغش ، بزم عزا برپا
آه و واویلا صد آه و واویلا(2)
گرچه او رفته، راه و مرامش هست
درجهان زنده، نام و پیامش هست
کاظمین او ،شد قبلــه ی دل ها
آه و واویلا صد آه و واویلا(2)
#سیدهاشم_وفایی
هدایت شده از کانال اشعارحاج سیدهاشم وفایی
بعثت
برتاج رسول وخلعت اوصلوات
برنور وجود و طلعت او صلوات
درمحفل جشن مبعث او با شوق
بفرست به پاس بعثت اوصلوات
ذکر صلوات
از دوست تورا اگرکه چشم یاری است
برخیز که فصل طرب وبیداری است
دربعثت پیغمبرنور و رحمت
ذکر صلوات روی لب ها جاری است
نور خداوند
هردل که فروزنده چومهروماه است
ازبعثت پیغمبـــر مــا آگــاه است
آئینـه ای از نور خـــداونــدی او
ذکر صلــوات بر رســول الله است
#سیدهاشم_وفایی
سجادۀ گل
امشب دلم لبریز شور وبی قراری است
سرشار از عطر دل انگیز بهاری است
صحن دل من از فروغ نور امید
همچون رواق صحن ها آئینه کاری است
از کوثر جوشنده ی عشق ومحبت
امشب شب کام وشب رفع خماری است
درموسم وفصل گل افشانی بعثت
یک چشمه اشک از آبشار دیده جاری است
درگلشن هستی شکوه دوست پیداست
درهر طرف گل نغمه ی گرم قناری است
دربزم پرشور ونشاط مبعث ای دل
گفتم به طبع خود شب خدمت گذاری است
با موجی از شور وامید وشادمانی
گفتا مرا از لطف حق امیدوای است
بگذار اشک از دیدگان خود فشانم
تا نام سرسبز محمد را بخوانم
آن شب حرا آئینه ی نور خدا بود
آواز ذرات جهان یا ربنا بود
درخلوت اسرار و پشت پرده ی غیب
تنها محمد بود وجبریل وخدا بود
بشنید «اقراءباسم ربک»یا محمد
مبهوت درآواز گرم آشنا بود
آمد به گوشش تا صدای «قم فانذر»
سرتا به پا غرق فروغ کبریا بود
وقتی نبی سجاده ی گل پهن میکرد
سرشار از عطر مناجات ودعا بود
انوار یکتایی به رویش موج می زد
دیدار رویش آرزوی انبیا بود
اهل یقین با یاد او احرام بستند
آری محمد کعبه ی اهل وفا بود
حبریل دربین زمین و آسمانها
با این سروش جانفزا غرق نوا بود
درچشم خوداوچشمه ی خورشید دارد
بر روی دستش پرچم توحید دارد
بعثت همان گلبانگ سبز آسمانی است
بعثت همان خورشید گرم ومهربانی است
بعثت غروب نور شمع ظلمت وغم
بعثت طلوع آفتاب زندگانی است
بعثت شکوفایی نخل استقامت
بعثت به باغ دین شروع باغبانی است
بعثت ستیغ نور شد در شام ظلمت
بعثت شکوه لحظه های ارغوانی است
بعثت رسالت بود بر دوش پیمبر
آن رایت سبز همیشه جاودانی است
بعثت همان ابر پراز باران رحمت
بعثت همان خوان بزرگ مهمانی است
بعثت بشارت داشت برخلق دوعالم
بعثت همان پیک امید وشادمانی است
بعثت برای محرمان خلوت دوست
یک پرتوی از راز واسرار نهانی است
بعثت شکوه وارمغان ایزدی بود
آئینه ای زیبا زنور احمدی بود
آمد نبی تا برهمه امید بخشد
برسرد مهری زمان خورشید بخشد
آمد نبی با پرچم یکتا پرستی
برکائنات انگبزه وامید بخشد
آمد نبی تا بربلندای زمانه
با دست مهرش پرچم توحید بخشد
آمد نبی تا با یقین وعشق وایمان
دل را رهائی از غم وتردید بخشد
آمد نبی تا برعزا شادی بپوشد
با بعثت خود عاشقان را عید بخشد
آمد نبی تا با ندای حق پرستی
از بت پرستی خلق را تجرید بخشد
آمد نبی سوی تهی دستان خسته
تا آنچه از گلزار یزدان چید بخشد
آمد نبی با مذهب اسلام وتوحید
تا مردمان را مرجع تقلید بخشد
سوی خلایق با پیام نور آمد
با آیه های روشن وپرنور آمد
او خطبه های عشق را ایراد می کرد
دل های غم آلودگان را شاد می کرد
او جوهر اندیشه ها را اوج می داد
چون آیه های نور را ایراد می کرد
ویرانی آوارهای ظلم وکین را
با دست های عاطفت آباد می کرد
از دختران زنده درگور جهالت
با نغمه های مهربانی یاد می کرد
پیوسته از یکتاپرستی گفت وآن گه
بربت پرستان جهان فریاد می کرد
وقتی که بت ها رابرون می ریخت گویی
او کعبه را بار دگر بنیاد می کرد
او هرگرفتار ستم را ای «وفایی»
با شور آزادی خود آزاد می کرد
گرچه ز دست بت پرستان دید آزار
با خُلق نیکو خلق را ارشاد می کرد
تا بین مردم از نبوت از ولی گفت
اول رسول الله را مولا علی گفت
#سیدهاشم_وفایی
خورشید نبّوت
آن که رخساره ی او رنگ محبّت دارد
نور توحید بود آن چه به طلعت دارد
بی وضو جن وملک نام نکویش نبرند
نام اونزد خدا عزّت وحُرمت دارد
نام او هست صفا بخش دل اهل جهان
که به اندازه ی فردوس طراوت دارد
اوست خورشید نبّوت که زروز خلقت
مهراو دردل هرذرّه اقامت دارد
این همان محیی دین است که از روز ازل
به روی شانه ی خود مُهر نبّوت دارد
این همان سرو سرافرازو همیشه سبزاست
که به سر درهمه جا ابر کرامت دارد
این همان واسطه ی مبدأ فیض ازلی است
که زانوار خدا نور بصیرت دارد
این همان سوره ی نوراست به قرآن مبین
که دراین آیه خداوند بشارت دارد
این همان شاخه ی طوباست که درفردوس است
این همان عطر نفیس است که جنت دارد
کرد خورشید نبّوت زحرا تاکه طلوع
آسمان دیدبه رخ نور هدایت دارد
همه ذرّات دران روز به حیرت دیدند
که به قدقامت خود شور قیامت دارد
سند روشن توحید پرستی با اوست
همرهش مژده ای از صبح سعادت دارد
در ره عشق سبکبال ترین عاشق اوست
گرچه برشانه ی خود کوه رسالت دارد
تا به معراج خدا سیر وسفر کرد شبی
آن که جبریل به او عشق وارادت دارد
درحرمخانه ی حق محرم اسرار خداست
با خدا شب همه شب اوست که خلوت دارد
اوست پیغمبر رحمت که به پای میزان
برهمه اهل جهان لطف وعنایت دارد
ای «وفایی» به گل روی محمّد صلوات
بُردن نام رسول است که لذّت دارد
#سیدهاشم_وفایی
رسول عشق
شادی دوباره دردل ما خانه کرده است
درحیرتم سرور کجا خانه کرده است
سرگرم شادمانی وشور است دل که عشق
درکوچه باغ سینه ی ما خانه کرده است
درانتظار رویش آن سرو عندلیب
برنخل آرزو و وفاخانه کرده است
تا جلوه گر شود ز رخ ختم انبیا
نور خدا به غار حرا خانه کرده است
جبریل تا که سعی کند درصفای او
درمروه وصفا به صفاخانه کرده است
او نخل سرفراز کمال نبّوت است
ایمان او به عرش خدا خانه کرده است
بادانثار مقدم آن گلبن امید
اشکی که روی چهره ی ماخانه کرده است
تا جان کند ذبیح فدای رسول نور
هاجر به صخره های مناخانه کرده است
طبع لطیف شعر «وفایی» چنین سرود
شادی دوباره دردل ماخانه کرده است
#سیدهاشم_وفایی
سرود مبعث
صل علی نبینا
تمامی هفت آسمان زنورتو آذین شده
به یمن بعثتت زمین غرق گل یاسین شده
می رسد از غار حرا یا حبیب فؤ ادنا
صل علی نبینا یا مصطفی یا مصطفی (2)
سبد سبد گلهای یاس زباغ جنت آمده
تبارک الله بهرتو تاج نبوت آمده
زشادی فرشتگان پُرشده دامن فضا
صل علی نبینا یا مصطفی یا مصطفی (2)
محرم اسرار خدا محمد امین تویی
طلایه دار نوری و رهبر مسلمین تویی
مبشر مبین دین برهمه ختم انبیا
صل علی نبینا یا مصطفی یا مصطفی (2)
علم بدوش نهضتی بیا وانقلاب کن
مثل خلیل بت شکن بتکده را خراب کن
تاکه بجای بت شود کعبه پراز خداخدا
صل علی نبینا یا مصطفی یا مصطفی (2)
تاکه جهان پرشوداز نورخداوند جلی
یاور دین حق بود دوش به دوش تو علی
پس ازتو ای نبی ما علیست ختم اوصیا
صل علی نبینا یا مصطفی یا مصطفی (2)
#سیدهاشم_وفایی
هدایت شده از کانال اشعارحاج سیدهاشم وفایی
276.3K