eitaa logo
کانال اشعارشاعروذاکراهل بیت حاج سیدهاشم وفایی
349 دنبال‌کننده
326 عکس
12 ویدیو
0 فایل
اشعار مذهبی حماسی واجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
هی ببینمت ای بهترین پدیده ،الهی ببینمت خورشید من ،سپیده، الهی ببینمت این وعده ی خداست که روزی تو می رسی موعود برگزیده، الهی ببینمت ای آفتاب صبح تماشایی بهار روشن تر از سپیده، الهی ببینمت یا ایهالعزیز، به سجاده ی نیاز اشکم به ره دویده ، الهی ببینمت این اشک ها امان دلم را بریده اند ازپشت ابر دیده ،الهی ببینمت از بس ندیدمت شب هجران روی تو خواب از سرم پریده، الهی ببینمت موی سفید، زمزمه در گوش می کند عمرم به سر رسیده، الهی ببینمت ای یادگار و منتقم فاطمه بیا بر تربت شهیده، الهی ببینمت چشم انتظار توست «وفایی» و از همه یک زمزمه شنیده ، الهی ببینمت
میلادیه حضرت زینب سلام الله علیها بلورنور بازاعجازآفرین درخلقتش اعجازکرد برهمه خلق جهان ازخلقت خود نازکرد بانسیم مهرخود،درگلشن پُرنور وحی غنچه ای بارنگ وبوی یاس عصمت بازکرد زینت دامان زهرا کردتااین غنچه را باغ هستی را ازاو،آئینه دار رازکرد چشم زینب رابه چشمان حسین خودگشود هردو رابا یک تبسّم مظهر اعجاز کرد در بهشت سبز عصمت ،پیش چشم باغبان زندگانی را کنار لاله ها آغازکرد نورمی بارد ، زبس ازآفتاب نام او نام اورا جبرئیل ازآسمان آوازکرد ازهمان روزنخستین این همای صبروحلم تا افق های بلند بندگی پروازکرد مکتب تقواوعصمت، این بلورنوررا درحضورنورمُطلق، بنده ای ممتازکرد دردل دریائیش غم قطره قطره جمع شد چشم اورا چون صدف پیوسته گوهرسازکرد درسرشت غرق نورش دردوغم گرریشه کرد دردخودرا باخدای خویشتن ابرازکرد بعد عاشورا همین بانودرآفاق جهان نغمۀ سرخ حسینی راطنین اندازکرد شکرلله بانسیم رحمت خود،کردگار درمدیح او«وفایی»راسخن پردازکرد
صبرآفرین باغ را ای لاله ها تزئین کنید باشقایق های خود رنگین کنید باغ را آذین ببندیداز بلور بانوی گل می رسددرباغ نور باغ را ای باغبان گل پوش کن گوش شو،سرتا به پا وگوش کن این نویداز عرش اعلا می رسد دخترکبرای زهرا می رسد نغمه ی عشق ومحبّت برلب است ذکرخاص وعام زینب زینب است این گل زهراصفت بازیب وزین آمده پیوندبندد باحسین درولادت گـردلش خون رنگ بود بهردیدارگُلش دل تنگ بـود دردلش گنجینه ی اسرار داشت بـاحسینش یک جهان گفتارداشت آفتاب وماه زهرا دیدنی است وصف این دیداربس بشنیدنی است هردو نوری کبریایی داشتند رازهایی کربلایی داشتند   ناگهان ازجانب ربّ جلیل گشت نازل برپیمبر جبرئیل داشت باتبریک پیغامی زرب گفت این گل زینب است وزین اب اوبودیاس بهار فاطمه اوبود آئینه دارفاطمه اوبه راه حق بودصبرآفرین ازخدابرسعی اوصدآفرین درحریمش صبردارد اعتکاف می چکدازدامنش عطرعفاف آمده تاصبر را معنا کند خیمۀ ایثاررا برپا کند زینب آمد عشق راسامان دهد زینب آمد درد را درمان دهد زینب آمد لاله ی صحراشود وارث صبر دل زهرا شود گربه زهرا نیست همتای دگر زینب او هست زهرای دگر نامی ازعشق و وفا برلب نبود گر«وفایی» خلقت زینب نبـود  
شب رؤیایی من چسان باز کنم دفتر دانایی را که ندادند به من سرمه ی بینایی را شب میلاد تو جبریل امین گفت زشوق کی فراموش کنم این شب رؤیایی را آسمان مشتری نور تجلای تو شد دید چون در رخ تو جلوه ی زهرایی را حوریان موسم میلاد تو پیدا کردند ازغبار قدمت سرمه ی بینایی را عرشیان نام تورا زینت و زینب خواندند چون گشودند زهم مصحف یکتایی را توهمان عطر دل انگیزی بهاری که خدا با تو بخشید صفا گنبد مینایی را روز میلاد تو از عرش به رضوان گفتند که تماشا کند آن روز تماشایی را محفل عشق بود خانه ی زهرا وخدا داده زینت زتو این بزم پذیرایی را غنچه ی روی تو خندید چو بر روی حسین دید با شوق علی جلوه ی زیبایی را دامن فاطمه دانشگه ایمان تو شد دوست داده به تو این رتبه ی والایی را جلوه ات قامت صبری است که خیاط ازل دوخته برقد تو رخت شکیبایی را این عجب نیست اگرباد صبا یافته است ازنسیم نفست معجز عیسایی را فصل گل ای گل زهرا ز «وفایی» بپذیر همه ی هستی او این دل شیدایی را
رباعیات میلاد آرام دل حسین زینب که ازاو عشق وشرف نام گرفت ازوصل حسین خویش چون کام گرفت برلوح محبت ووفا عشق نوشت آرام دل حسین آرام گرفت تاج گل درباغ بهشت حوریان سرمستند تاجی زگل یاس به سرها بستند تا در قدمش سبدسبد گل ریزند آماده یوصل روی زینب هستند حدیث صبر آنان که حدیث صبر او را گفتند ازعشق ومحبتش سخن ها گفتند با آمدن عقیله ی هاشمیان تبریک به حیدر و به زهرا گفتند
به بهانه شهادت حضرت جعفر طیار علیه السلام گوهر نورانی باز کردم دفتر گل را به رویم بارها دیدم عطر ناب تو پیچیده در گلزارها بر زبانم نام تو یک بار جاری شد،ولی از تو باید گفت چون قند مکرر،بارها جعفر طیاری و در آسمان و در زمین محو و مبهوت تو باشد ثابت و سیارها از زمانی که دل خود را سپردی بر رسول جا گرفتی چون علی در سینه ی دلدارها چهره و اخلاق تو وقتی شبیه مصطفی است باید از خوی تو بنویسد ملک طومارها گوهر نورانی قدر و مقامت دیدنی است آفتاب حُسن تو افتاده بر دیوارها این نمازی که ز تو مانده به عالم یادگار واکند در عالم هستی گره از کارها درکنار حضرت حمزه شدی یار رسول موج زد خون تو و جوشیده شد عمارها روز مردی و شجاعت، بین توفان نبرد انعکاس از تو گرفته جلوه ی ایثارها ای زلال معرفت ،ای چشمه ی جوشان عشق بُردی ا ز آئینه ی دین مبین زنگارها تا به معراج شهادت رفتی و با رفتنت موج نور انداختی بر روی گل رخسارها پرچم از دستت نیفتاد و دو دست تو فتاد می درخشد نام تو در صدر پرچمدارها می برد این مرثیه ما را کنار علقمه می دهد سر پنجه ی غم بر دلم آزارها التفاتی بر «وفایی» کن که ای روح بهار گل شوند از یک نگاه تو تمام خارها
السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
چشمه ی زمزم ای خوشا آن کس که دم از آل پیغمبر زند دست خود بردامن صدیقه ی اطهر زند باز گردد بررُخش درهای جنّات نعیم هرکه دراین آستانه حلقه ای بردر زند هرکه این جا چشم خود را چشمه ی زمزم کند دربهشت آرزوها ساغر از کوثر زند آن که دربزم عزای فاطمه اشکی نریخت روز واویلا دو دست خویش را برسر زند نزد زهرا قدسیان خاکسترش را می برند هرکه چون پروانه این جا درشرر پرپر زند بشکند دستی که با یک ضرب سیلی ازجفا بر رخ یاس علی ،او رنگ نیلوفر زند ازحساب خود «وفایی» غم ندارد روز حشر مُهر خود را گرکه زهرا پای این دفتر زند
ياس نبوی ای كه انسيّه ای ومهرمُجسّم داری برتراز آدمی و جلوه ی آدم داری كعبه ی عصمتی و قبله ی ايمان و اميد در زلال نگهت چشمه ی زمزم داری عالمه،فاضله وانسيّه الحورایی فخربرهاجرو برساره ومريم داری چشمه ی خيركثيری وسپهرحسنات بارش رحمتی و فيض دمادم داری يازده آينه ازنورتوتابنده شد ند مركزنوری واشراف برعالم داری تاكه دين دست خوش فتنه وكينه نشود درره دين همه جاعزم مصمّم داري هيچ كس چون تونكرده است حمايت زعلی دردل ازغُربت اوحجله ی ماتم داری غاصبان رابه سراشيبی بن بست كشاند ماجرائی كه ازآن كوچه ی پُرغم داری گل ياس نبوی هستی وعمرت چون گل غم بسيار ولی زندگی كم داری سيرتاريخ گواهست كه ای ياس كبود فاطميّه نه همين بوی محّرم داری ای «وفایی»غم مادرچه ملال انگيزاست دربغل ازغم او زا نوی ماتم داری
کوه مصیبات آتش افتاده به جان همه اما چه شده؟ همه جمعند در خانه ی مولا چه شده؟ آسمان ناله زدو گفت درآن جا چه شده؟ فاطمه پشت در افتاده خدایا چه شده؟ دودی از آتش آن در به سماوات رسید گل یاس نبوی را چه جراحات رسید به فلک ناله ای از مادر سادات رسید که خبر داشت که درعالم بالا چه شده؟ آسمان دید که برعرش طنین افتاده شعله بربال وپر روح الامین افتاده غنچه پرپر شده وگل به زمین افتاده وای فضه توبگو پهلوی زهرا چه شده؟ فضه میگفت که از چشم گهربار بپرس من نگویم چه شده از درودیوار بپرس فاطمه روی زمین است زمسمار بپرس آه مسمار درخانه دراین جا چه شده؟ درهیاهو که همه فتنه گران همدستند ناگهان آتش و بیداد بهم پیوستند عده ای دست علی را به طنابی بستند بی حیا مردم بی شرم شمارا چه شده؟ گرچه مأمور به صبراست تواناست علی دربر کوه مصیبات شکیباست علی خیزای فاطمه ازجای که تنهاست علی خیزازجا وببین حرمت مولا چه شده؟ نظر گل به سوی خرمنی ازخارافتاد مثل آتش به دل اهل ستمکار افتاد بازوی فاطمه با ضربتی ازکار افتاد یارتنهای علی در براعدا چه شده؟ به خداوند ،گل لم یزلی زهرا بود درشب غربت وغم نورجلی زهرا بود تا که جان به تن یار علی زهرا بود ای «وفایی» چه بگویم گل طاها چه شده؟
بزم محبّت بهشت اُنس ما از گلشن جنّت نمی ماند دراین گلشن گُلی بی بارش رحمت نمی ماند براین درگه چو رو کردی غم روزی مخور هرگز که مهمان دراین خانه بی قسمت نمی ماند هر آن کس حرمت بزم محبت را نگه دارد به روز بی کسی بی حرمت و عزت نمی ماند در این جا فرصت خود را به کسب معرفت طی کن که تا چشمان خود را واکنی ،فرصت نمی ماند اگر این جا نشوید اشک حسرت چهره ی ما را برای ما به رستاخیز جز حسرت نمی ماند به اخلاص و یقین کن پیروی از مکتب زهرا که این گوهر به روز حشر بی قیمت نمی ماند بخوان ازغربت بانوی گُل غم نامه ای، بلبل اگر چه درغم او بهر ما، طاقت نمی ماند عجب نبود «وفایی» ازسخن گفتن اگر افتد چوآید گریه از ره ،فرصت صحبت نمی ماند
جان جهان باغ را آتش زدند وباغبان را می برند شدزمین گریان چومی دید آسمان را می برند یک طرف گل های باغ از غم گریبان می درند یک طرف با دست بسته باغبان را می برند پیش چشم لاله های باغ گلچینان چرا همره خود جلوه ی باغ جنان را می برند پشت درافتاده بانوی بهشت احمدی دوزخی طبعان امیر مومنان را می برند جان عالم برلب آمد باعث خلقت چودید عده ای با ریسمان جان جهان را می برند آی جبریل امین یکدم فرود آی وببین راز دارومحرم راز نهان را می برند دست عترت دامن پاک ولایت راگرفت دید چون سرمایه ی امن وامان را می برند تا که زهرا حافظ این بوستان سرمدی است کی« وفایی »طایر عرش آشیان را می برند
| مراسم عزاداری ایام فاطمیه 📓قرائت حدیث شریف کساء: حاج سیدهاشم وفایی 🎤 سخنران : حجت الاسلام والمسلمین رضایی تهرانی ▪️مداح : حاج امیرعارف 📆 زمان:چهارشنبه ۲۳ آبان ماه (به‌مدت ۵‌شب) شروع مراسم ساعت : ۱۸:۳۰ 📌 مکان: امام رضا(ع)۲۳- حسینیه دفترنماینده ولی فقیه در استان خراسان رضوی 🌐Alamolhoda.com 🆔 @Alamolhoda_com
شب وداع امید جان خسته ام، ازبرمن سفرمکن بمان به پیش من مرو، مرا توخونجگرمکن بی تو غریب وبی کسم ، مرومرو هم نفسم آتش سینه ی مرا ، بیا وشعله ور مکن میان سوزو ساز خود، به چشم نیمه باز خود به یاد محسنت دگر ، نظر به سوی درمکن زدل که آه می کشی، مرا زغصه می کُشی نثار قلب وجان من، زآه خود شررمکن روح من وروان من، سوخت چوشمع جان من برای غُربت علی گریه تواز جگر مکن صبرمن وقرار من، دلبرو غم گسار من به سوگ وهجرروی خود، مرا تونوحه گر مکن بین حصار دردوغم، زسنگ هجران والم توای شکسته بال من، مرا شکسته پرمکن تو گفته ای که یاعلی ، مراکفن نما ولی نگفته ای که بررُخ کبود من نظر مکن غم دلت نهفته ای، شب وداع گفته ای هیچ کسی راتو علی، زتربتم خبرمکن «وفایی» شکسته دل ، که گشته ای زمن خجل جز به عزای فاطمه، زاشک دیده ترمکن
نمازآخر ازروی بستر برنمی دارم سرم را آهسته می بندم دوچشمان ترم را تاآن كه پرپر گشتنم راكس نبيند کردم برون گُل های یاس و پرپرم را پوشانده ام رخسار نيلی را،كه شايد حيدر نبيند گوشه ی چشم ترم را چون روبرو گشتند با من غنچه هايم اسماتوخود درياب حال دخترم را هجده ورق از دفتر عمرم تمام است آماده ام بندد شهادت دفترم را كردم وضو ازاشك وهنگام شهادت خواندم دراين بسترنماز آخرم را چيزی نمانده تا نهان ازچشم دشمن پنهان كند در شب علی خاكسترم را ترسم علی از پا بيفتد ای «وفایی» بردوش خود وقتی بگيردپيكرم را
کلمینی فاطمه چشم خود را باز کن ای یار تنهای علی یک نگاهی کن به اشک سرخ سیمای علی حالتی چون محتضر دارم ز پا افتاده ام باز احیا کن علی را ای مسیحای علی کلمینی فاطمه ،جان علی برلب رسید رفته تاب وطاقت از جان توانای علی یاس من گلبرگ رویت را چرا کردی نهان؟ رنگ نیلوفر شده رخسار زهرای علی زینبت یک سو حسینت باحسن در یک طرف از جگر نالند در این شام یلدای علی نیست تسکینی مرا در این فراق سینه سوز غیر غم ناله نمی جوشد ز آوای علی گرکه دود آه من، سر می کشد بر آسمان آتش داغ تو افتاده براعضای علی با کدامین حال ،روی دوش خود گیرم تو را قوتی دیگر نمانده در سراپای علی ای «وفایی» آمده وقت نماز غربتم کو اذان گوی غریبی در مصلای علی
سند غربت کوکب روشن من، ای مه منظومه ی من آه ای دخترک خسته ومظلومه ی من مدتی می گذرد خواب نداری بنشین به روی پای خودت تاب نداری بنشین ازچه بردیده ی من دیده ی خود دوخته ای توچه دیدی به رخ من که چنین سوخته ای گرچه روزمحن من شب یلدای شماست این کبودی سند غربت بابای شماست سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود دخترم چون توکسی ام مصائب نشود آنقدرداغ ببینی که دلت داغ شود لاله های جگرت زینت هرباغ شود چهره ی غرق به خونی زپدر می بینی آه ازآن لحظه که در تشت جگرمی بینی دل شرر دارد وچشمان ترم می سوزد تا تو را می نگرم من، جگرم می سوزد شدسرشته غم واندوه به آب وگل تو همه فریاد برآرند امان از دل تو گل یاس چمنم، ای گل دردانه ی من گوش کن برسخنم روشنی خانه ی من دل تو چون دل من همدم اندوه وبلاست پیش روی تو عزیزم سفرکرب وبلاست باخبرباش که من پیرهنی دوخته ام پیرهن که چه بگویم، کفنی دوخته ام گرچه دربین مصیبات وبلا تنهایی تودرآن وادی طف نایبة الزهرایی روشنی بخش دلم دل زغمت تاریک است دخترم گریه مکن روز دهم نزدیک است صحبت ازقتلگه وسینه ی افروخته است لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است
شب عزا برخیز تا زخون جگر دیده تر کنیم دل را به غم دهیم و زشادی حذرکنیم برخیز ای برادر غمدیده ام حسین مادر زدست رفت، پدر را خبر کنیم آخر دعای نیمه شبش مستجاب شد برخیز تا که جامه ی ماتم به بر کنیم زین پس که مادری نبود درکنارما با اشک وناله ، هرشب خود راسحر کنیم جان دادمادر وپدر ما غریب ماند گه ناله بهر مادر وگه برپدر کنیم ترسم زشرم چهره بپوشد زخاکیان گر ماحکایت رخ او با قمر کنیم پروانه جان سپُرد«وفایی»شب عزاست دل را به سان شمع بیا شعله ور کنیم
جلوه ی ایثار رفتی و دل من شده بیت الحزن تو گردیده سیه پوش محیط محن تو جزناله، نوایی زدل باغ نیاید غرق غم واندوه و الم شد چمن تو ازقصه ی غصب فدک وضربت دشمن فریاد برآورده نگاه حسن تو چندین اثر ازجلوه ی ایثار توباقی است ازضربت گلچین ستمگر به تن تو از بازو و پهلو تو نگفتی سخن ، امّا این زخم گل انداخته برپیرهن تو افکنده شراره به دل وجان ملائک دستی که برون شد زحجاب کفن تو تابوت طلب کردی ونالیدم وگفتم حجمی که نمانده است برای بدن تو پروانه ی پرسوخته ی گلشن عصمت من شمع صفت سوختم از سوختن تو ازمرحمت دم به دم توست «وفایی» گوید به همه خلق جهان گر سخن تو
سوره ی کوثر آن بانوئی که ذکرلبش یاجلیل بود دیدندسجده های نمازش طویل بود صدها فرشته محوتماشای اوشدند ازبس که جلوه های نمازش جمیل بود همتا نداشت درشرف وعصمت وعفاف قدرومقام و منزلتش بی بدیل بود خودکوثرودوچشمه ی زمزم فشان او روشن تراززلال دل سلسبیل بود تانشکند بلوردل او زسنگ غم بعدازپدرانیس دلش جبرئیل بو د فریاد خطبه خوانی آن مظهرعفاف مُهرسکوت برلب هرقال وقیل بو د عمرش پُرافتخارتراز عمر نوح شد گرچه بسان سوره ی کوثرقلیل بود درراه حفظ کعبه ی دل، جان سپرنمود وقتی نفاق دردل اصحاب فیل بود نمرودیان به آتش بیداد سوختند آن خانه را که کعبه ی صدها خلیل بود یک غنچه درتهاجم گلچین به باغ وحی درحفظ جان بانوی گل ها دخیل بو د درروز رستخیز،پُرازحسرت و غم است چشمی که بهرگریه ی براوبخیل بود مدح کسی سرود«وفایی»که حق گواست دشمن به پیش عزّت وقدرش، ذلیل بود
بوی معرفت اثری کاش که برآه دل ما بخشند مرهمی برجگر سوخته دل ها بخشند لاله ای باش دراین دایره کز روز ازل داغ رابرجگر لاله ی صحرا بخشند تاکه مجنون نشوی لذت غم رانچشی سعی کن تا که ازاین می به توصهبا بخشند ازخدا خواسته ام گربه مدینه بروم رنگ وبوئی به من ازگلشن طاها بخشند می وزد بوی بهشت ازدرو دیوار بقیع عطری ازمعرفت ای کاش که برما بخشند ما خرابیم نه آن تربت خاکی، ای دوست کاش یک لحظه به ما دیده ی بینا بخشند هیچ دانی چه بود اشک عزای زهرا آبروئی است که براهل تولا بخشند هرکه مسکین دراوست دو عالم دارد چه نیازست به او دولت دنیا بخشند گنه ما به خداوند ترازو شکن است جرم مارا مگر آن روز به زهرا بخشند بذر اشکی که درامروز«وفایی» افشاند داردامید ازآن توشه ی فردا بخشند