در گوشه ای مظلوم را آواره کردند
از کودکان کشتار را افسانه کردند
آه از نهاد کودکان بر آسمان رفت
تا بی تفاوت را بلا گیرد چنان رفت
باری خدایی هست؛ این جا نقش دارد
چرخی به دست و گردش ایام در پیش
دیگر جهان آرامشش را خواب بیند
تا بی تفاوت ها بمیرند سخت در پیش
سالی ز خون و جنگ و کشتار است در پیش
تا انتقام کودک پر اشک گیرد
دنیا پر از طوفان و سیل و صد بلا پیش
تا ریشه ساکت شدن را جمله چیند
آری جهان دیگر ندارد لحظه ای خوش
صدها هزاران کودک آواره ای را
چشم انتظار دست های مردمان است
آهی که گیرد جمله بخت این زمین را
من نیز گویم اف بر این دنیای ناچیز
گر این جهان را خشم ایزد در بگیرد
من نیز خوشحالم که آهی آتشین را؛
باید بریزد شعله اش بر بی تفاوت
هرگز نشاید گوشه ای در خون بمیرند
وان گه دگرها خوش خرام و غرق در خویش
جانا! خدایا! خشم را بر این جهان گیر
تا ما بسوزیم
مرگ سوزد
خشم سوزد
هم عشق هم نان هم تفاوت ها بسوزد...
جانا! سزای ماست این طوفان مردن...
#شیخ_شوخ_شهرآشوب
#فارغ_از_قالب_شعری
شاعرانه های شیخ شوخ شهرآشوب
شاعر، قاضی و نویسنده