مرحـوم حاج اسماعیل دولابی میفرمـود ما
مثـل بـچـه ای هستيـم كه پـدرش دسـت او
را گرفـتـه است تا به جايی ببـرد و در طـــول
مسير از بازاری عبور می كنند...
بچه شيفته ی ويترين مغازه هـا می شـود و
دسـت پدر را رها کرده و در بازار گم میشود!
وقتی هـم مـــتوجه می شـود كه ديگر پـدر را
نمی بينـد ، گمـان می كنـد پدرش گم شـده
اسـت، در حالی كه در واقع خودش گم شده
است.
انبياء و اولياء ، پدران خلقند و دست خلائق
را می گيرند تا آنهـا را به سلامت از بازار دنيـا
عبور دهند...
اما غالـب خلائـق، شيفتـه ی متاع هـای دنيـا
شده اند.
امـام زمـان عجـل الله تعالی فرجـه الشريـف
هـم گـم و غائـب نشــده اسـت، مـا گـم شده
ايم💔
[ اَلسّــــلامُ عَلَیْـــکَ یا صـاحِـــــبَ الـزَّمـــانِ ]
#سخنان_ناب_بزرگان
@shafigh_313
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌شاه کلید حل مشکلات از کلام شیخ نخودکی اصفهانی
#شاه_کلیدحل_مشکلات
@shafigh_313
🔹امام حسن عسکری علیهالسلام به شیعیان و دوستان خود هفت وصیت وسفارش فرمودند:
1- تقواى الهى را پیشه كنید
2- در امور دین ورع داشته باشید
3- کوشش و تلاش شما برای خدا باشد
4- در صحبتها صداقت نشان دهید
5- هركس امانتى را نزد شما نهاد خواه نیکوکار و یا زشت کردار، آن را سالم تحویلش دهید
6- سجدههاى خود را در مقابل خداوند طولانى كنید
7- به همسایگان خوش رفتارى و نیكى نمائید.
📚 تحفالعقول ص۴۲۷
#حدیث
@shafigh_313
🔆ثروتمند
⚡️هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید: ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین؟
⚡️کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
⚡️آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم.
⚡️زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من؟ ه نه!
⚡️دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.
⚡️آن ها در حالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
⚡️فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
⚡️صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نمیدن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چهارم آدم ثروتمندى هستم.
#داستان
#تلنگر
@shafigh_313