eitaa logo
زهراکریمی (شفیق)
242 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
5 فایل
باسلام خدمت اعضاء محترم با کانال مذهبی شفیق درخدمت شما بزرگواران هستیم حضور شما باعث افتخار ودلگرمی ما هست و به ما امیدمیدهد برای تلاش بیشتر پس باماباشیدو کانال خودتون را همراهی کنید ممنونم. خادم شما مدیر کانال ارتباط با مدیر کانال @zahrakarimi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمریست که از حضور او جا ماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم او منتظر است تا که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم 🌺@shafigh_313🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شفیق
... عمریست که از حضور تو جاماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم تــــو منتظری تا که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم... 🌺@shafigh_313🌺
💥حدیث 🌸🍃امام صادق (علیه السلام) : 🙍‍♂پسران نعمت‏ند و دختران خوبى،🙍 خداوند از نعمت‏ها سؤال می ‏كند و به خوبی ‏ها پاداش می دهد.🌹 📚 كافى، ج ۶، ص۷، ح۱۲ 🌺@shafigh_313🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚گذر عمر را دریابیم از فرد حکیمی پرسيدند: شگفت‌انگيزترين رفتار انسان چيست؟ پاسخ داد: از كودكى خسته می‌شود، براى بزرگ شدن عجله می‌کند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود می‌شود. ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه می‌گذارد. سپس، براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج می‌کند. طورى زندگى می‌کند كه انگار هرگز نخواهد مرد و بعد طورى می‌میرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است! آنقدر به آرزوهای دور و محال فكر مى‌كند كه متوجه گذر عمر خود نيست. 🌺@shafigh_313🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 ✅قدردانی باشیم . در زمان‌های قدیم مردمی بادیه‌نشین زندگی می‌کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می‌خواست در طول روز پسرش کنارش باشد. اين امر مرد را آزار می‌داد و فكر می‌كرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت: مادرم را نیاور، بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار که از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت: باشه آنچه می‌گویی انجام می‌دهم! همه آماده کوچ شدند، زن هم مادرشوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک‌ ساله خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود، مرد به پسرش علاقه فراوانی داشت، اوقات فراغت با او بازی می‌کرد و از دیدنش شاد می‌شد. وقتی مسافتی را رفتند و هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند، مرد به زنش گفت: پسرم را بیاور تا با او بازی کنم. زن به شوهرش گفت: او را پیش مادرت گذاشتم!! مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی؟؟!! همسرش پاسخ داد: ما او را نمی‌خواهیم زیرا بعدها او من را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی، خواهد گذاشت تا بمیرم! حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد، سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگ‌ها به سمت آنجا می‌آمدند تا از باقیمانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد وقتی رسید؛ دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگ‌ها دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می‌کند و تلاش می‌کند که کودک را از گرگ‌ها حفظ کند. مرد گرگ‌ها را دور کرد و مادر و فرزندش را باز گرداند و از آن به بعد، موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر می‌کرد و خود با اسب دنبالش روان می‌شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می‌کرد و مقام زنش در نزدش بالا رفت. "انسان وقتی به دنیا می‌آید، بند نافش را می‌برند ولی جایش همیشه می‌ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود ..." اگر مادری در قيد حيات داريد؛ حداقل يک تماس با محبت با او بگيريد تا صدای كودكی كه سال‌ها عاشقانه بزرگش كرده بشنود و از ته دل شاد شود ... و اگر "مادران آسمانی" داريد؛ برای شادی و آرامش روحشان فاتحه‌ای بفرستید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا