✨﷽✨
#پندانه
🔴جوانمردی به جان است نه جامه
مردی نزد جوانمردی آمد و گفت: تبرکی میخواهم. جامهات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردی بهرهای ببرم.
جوانمرد گفت:
جامه مرا بهايی نيست. اما سوالی دارم؟
مرد گفت:
بپرس.
جوانمرد گفت:
اگر مردی چادر بر سر کند، زن میشود؟
مرد گفت:
نه.
جوانمرد گفت:
اگر زنی جامهای مردانه بپوشد، مرد میشود؟
مرد گفت:
نه.
جوانمرد گفت:
پس در پی آن نباش که جامهای از جوانمردان را در بر کنی، که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشی، جوانمرد نخواهی شد، زيرا جوانمردی به جان است نه به جامه!
#داستان
@Shafigh_313
✍ صد بار اگر توبه شکستی، بازآ
🔹حضرت موسی (علیهالسلام) در کوه طور در مناجات با خدا عرض کرد:
یا رَبَّ العَارفِین! (ای خدای عارفان)
🔸پاسخ آمد:
لبیک! (ندای تو را پذیرفتم)
🔹سپس عرض کرد:
یا رَبَّ المُطیعین! (ای خدای اطاعتکنندگان)
🔸ندا آمد:
لبیک!
🔹دوباره عرض کرد:
یا رَبَّ العَاصین! (ای خدای گنهکاران)
🔸این دفعه سه بار شنید:
لبیک، لبیک، لبیک.
🔹موسی کلیمالله عرض کرد:
بار خدایا! حکمتش چیست که سه بار لبیک فرمودی؟!
🔸خطاب آمد:
عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند، ولی گنهکاران جز به فضل من پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناه ببرند؟!
#ای_خدای_عاصین
#پندانه
@Shafigh_313
✅قدرت تلقین
🔸روزی یک زندانی از زندان فرار میکند. به ایستگاه راهآهن میرود و سوار یک واگن باری میشود. درِ واگن بهصورت خودکار بسته میشود و قطار راه میافتد. زندانی وقتی متوجه میشود که سوار فریزر قطار شده، روی تکه کاغذی مینویسد:
«این مجازات رفتارهای بد من است که باید منجمد شوم.» هنگامی که قطار به ایستگاه میرسد، مأمورین با جسد او روبهرو میشوند. در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
منتظر هرچه باشید، همان برایتان پیش میآید.اگر منتظر شادی باشید، شادی پیش میآید و اگر منتظر غم باشید، غم پیش میآید.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پسانداز نکنید، چون رخ میدهد. پول را برای عروسی، خرید خانه، اتومبیل، مسافرت و اتفاقات خوب پسانداز کنید
#پندانه
@Shafigh_313
#پندانـــــــهـــ
وقتی پلیـس به شما میگه لطفا گـواهینامه! شما اگه پاسپورت , شناسنامه, کارت ملی یا حتی کارت نمایندگی مجلس رو هم نشون بدی بازممیگه گواهینامه...!
وقتیاوندنیاگفتننماز؛
هرچی دم از انسانیت,معرفتو... بزنی
بهت میگن همه اینها خوبه شما اصلکاری
رو نشون بده...
نماز ...🌱
📚 استاد قرائتی
#پندانه
#نماز
@Shafigh_313
👌پندانه
مردی مادر پیری داشت که همیشه از دست مادرش مینالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی و راه رفتن ضعف داشت.
مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چارهای به او نشان دهد.
شیخ به او گفت: مادر توست و مراقبت از او وظیفه توست، او تو را بزرگ کرده و از تو مراقبت کرده. الان وظیفه توست که از او مراقبت کنی.
مرد گفت: دهها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیدهام، هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از آن برایش کردهام و دیگر نمیتوانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم.
شیخ بعد از شنیدن سخنان فرزند مدعی به او گفت: تفاوتی مهم بین مراقبت کردن تو و مراقبت کردن مادرت وجود دارد و آن این است که مادرت تو را برای ادامه زندگی بزرگ و مراقبت کرده و تو از او مراقبت میکنی به امید روزی که بمیرد. پس تا عمر داری هر کاری برایش کنی نمیتوانی زحمات او را جبران کنی.
قدر پدر و مادرمان را تا زنده هستند بدانیم و از آنها با حس محبت نگهداری کنیم نه با حس اجبار. راستی! اگر آنها زنده هستند همین الان فرصت خوبی است که حتی با یک تماس هم که شده جویای احوال آنها شویم.
و اگر از دنیا رفتهاند در روز پنجشنبه با خواندن فاتحه و قرائت قرآن وصلوات نثار ارواح طیبه شهدا و صالحین بلاخص اموات خودمون آنها را از خودمون دلشاد کنیم.
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجههم🌸
#پندانه
@Shafigh_313
🌿پندانه
✍️ با افشای راز خود، به خودتان خیانت نکنید
🔹روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود. روباه از خارهای خارپشت میترسید و نمیتوانست به خارپشت نزدیک شود.
🔸خارپشت با کلاغ دوست بود. کلاغ هم به پوشش سخت خارپشت غبطه میخورد.
🔹روزی کلاغ به خارپشت گفت:
پوشش تو بسیارخوب است؛ حتی روباه هم نمیتواند تو را صید کند.
🔸خارپشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت:
درسته، اما پوشش من نیز نقطهضعفی دارد.
🔹هنگامی که بدنم را جمع میکنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده میشود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد.
🔸کلاغ با شنیدن سخنان خارپشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطهضعف خارپشت بود.
🔹خارپشت سپس به کلاغ گفت:
این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.
🔸کلاغ سوگند خورد و گفت:
راحت باش، تو دوست من هستی، چطور میتوانم به تو خیانت کنم؟
🔹چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد.
🔸زمانی که روباه میخواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خارپشت افتاد و به روباه گفت:
شنیدهام که تو میخواهی مزه گوشت خارپشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خارپشت را به تو میگویم و تو میتوانی خارپشت را بگیری.
🔹روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خارپشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.
🔸هنگامی که روباه خارپشت را در دهان گرفت، خارپشت با ناامیدی گفت:
کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ میکنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!
🔺این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد.
💢این تجربهای است برای همه ما انسانها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسانها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد.
#پندانه
#رازخودرافاش_نکنیم
@shafigh_313
💠 پندانه
✍️ گمان نیکوی مردم را به راستی تحقق کنیم تا خداى تعالى گمان ما را بهراستى تحقق دهد
🔹روزى کاروانى بزرگ در بیابان مورد حمله راهزنان قرار گرفت. خواجهای ثروتمند هم، همراه کاروان بود و زر زیادی با خود داشت.
🔸خواجه از ترس ازدستدادن مالش، آن را برگرفت و از کاروان جدا شد و با خود گفت:
در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند، این پول برایم بماند.
🔹به بیابان رفت. خیمهاى دید که در آن پلاسپوشى نشسته، کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی بر گردن داشت. پس به او اعتماد کرد و زر خویش به امانت به او سپرد.
🔸پلاسپوش گفت:
در خیمه رو و در گوشهاى بگذار.
🔹خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت.
🔸چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروانیان را به دزدى تصرف کرده بودند. پس مرد شکر خدا کرد که پول را به شخصی مطمئن سپرده است.
🔹پس از گذشت ساعتی خواجه قصد خیمه پلاسپوش کرد. چون به آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مىکردند و پلاسپوش هم در میان آنان نشسته و به نظر میآمد که رئیس آنان باشد.
🔸خواجه گفت:
آه، من مال خود را به دزدان سپرده بودم!
🔹پس خواست بازگردد، اما راهزن (پلاسپوش) او را بدید و آواز داد که بیا.
🔸خواجه از ترس جانش به نزد پلاسپوش آمد.
🔹راهزن گفت:
چه کار دارى؟
🔸گفت:
جهت امانت آمدهام.
🔹گفت:
همانجاست که نهادهاى. بردار.
🔸خواجه برفت و برداشت.
🔹یاران گفتند:
ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مىدهى.
🔸پلاسپوش گفت:
او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مىبرم. من گمان او را بهراستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز بهراستى تحقق دهد.
#داستان
#پندانه
@shafigh_313
#پندانـــــــه
✅حاج اسماعیل دولابی:
▪️ هر وقت فکر کردی و از خودت زشتی دیدی،
🔸استغفار کن؛
🔷زشتی را پاک میکند.
🔸 وقتی زیبایی دیدی، بر پیامبر و آلش صلوات بفرست؛
🔷زیبایی را زیاد میکند.
📚 #مصباح_الهدی
#پندانه
@shafigh_313
یه بار پدربزرگم نصیحت قشنگی بهم کرد؛ میگفت :
برای درکنار هم موندن باید خیلی چیزارو بخشید، خیلی حرفارو نشنیده گرفت، از خیلی کارها عبور کرد...
برای در کنار هم موندن باید بخشنده ترین و قوی ترین بود، نه زیباترین و باهوش ترین!
آدما وقتی میتونن مدتهای طولانی کنار هم بمونن که یاد بگیرن چطور با هم کنار بیان!
برای در کنار هم موندن باید یاد بگیریم چطور میشه با کوچیکترین چیزها، از زندگی لذت برد، خندید و شاد بود...
👌شادی و شادکامی آرزوی ما برای شماست
#پندانه
@shafigh_313
✨﷽✨
#پندانه
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
✍تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنهای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگرچه روزها افق را به دنبال یاریرسانی از نظر میگذراند اما کسی نمیآمد.
▫️سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پارهها کلبهای بسازد تا خود را از عوامل زیانبار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.روزی که برای جستوجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشت، دید که کلبهاش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان میرود. متأسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
▫️از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد و فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟صبح روز بعد با صدای بوق کشتیای که به ساحل نزدیک میشد، از خواب پرید. یک کشتی آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجاتدهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟آنها جواب دادند، ما متوجه علائمی که با دود میدادی، شدیم.
▫️به یاد داشته باش:اگر کلبهات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن، علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک میخواند.و فراموش نکنید هیچ کار خدا بدون حکمت نیست.
🍃#تلنگر
@shafigh_313
#پندانه
✍ آنچه خدا به تو داده، مقدمه خواسته توست
🔹شخصی از خدا دو چیز خواست: یک گل و یک پروانه.
🔸اما چیزی که به دست آورد یک کاکتوس و یک کرم بود.
🔹غمگین شد. با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
🔸چند روز گذشت. از آن کاکتوس پر از خار، گلی زیبا رویید و آن کرم تبدیل به پروانهای زیبا شد.
💢 اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید، به او اعتماد کنید. شاید آنچه خدا به شما داده، مقدمه خواسته شما باشد. خارهای امروز گلهای فردایند.
#اعتمادبه_خدا
@shafigh_313