•
💢مگه خدا تو قرآن نگفته:
«ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؟
پس دعای من کجا رفت⁉️
#اینفوگرافی
💠 @shagerde_ostad
•
بسم الله الرحمن الرحیم ✨
خب وقتشه هندزفریها رو آماده کنیم و
بشینیم پای حرفهای حضرت خالق 🌱
🔸صوت ترجمه روان و شیرینِ قرآن کریم 📖
🗓 روز هفدهم رمضان: جزء ۱۷ 👇
•
•
🔰 پیامبری با یک ادعای بی سابقه!
🔸خبرش همه جا پخش شد که محمد ادعا کرده تو یک شب از مکه، خونهٔ اُمّهانی خواهر امیرالمؤمنین، رفته به بیت المقدس، بعد از اون هم به عرش عروج کرده و بهشت و جهنم و روحهای مشغول عذاب و پاداش رو دیده!
🔹مشرکین، از شنیدن همچین ادعای بزرگ و بیسابقهای خونشون به جوش اومد!
🔸رفتن سراغ پیامبر و به ایشون گفتن: تو این جمع چند نفری هستن که بیت المقدس رو دیدن؛ تو که میگی دیشب اونجا بودی، ساختمون اونجا رو توصیف کن ببینیم راست میگی یا دروغ!
🔹پیامبر نه تنها بیت المقدس رو با تمام جزئیاتش برای مشرکین توصیف کردن، بلکه یکی یکی نام بردن که فلان جا مقام فلان پیامبر بود، فلان جا مقام فلان پیامبر، فلان جا محل تولد حضرت عیسی و...
فرمودن تو راه برگشت هم که بودم، یه کاروان دیدم که شترشون رم کرده بود و دستش شکسته بود؛ من اونجا ازشون یه ظرف آب گرفتم و نوشیدم و درش رو بستم.
🔸مشرکین گفتن: از خصوصیات اون کاروان بگو؛ الان کجاست؟
پیامبر فرمودن اونها رو نزدیکهای طلوع فجر تو منطقه تنعیم دیدم. جلوشون یه شتر خاکستری رنگ حرکت میکرد که یه کجاوه روش گذاشته بودن. دیگه الان باید وارد مکه شده باشن.
🔹مشرکین قریش که این اطمینان پیامبر رو دیدن گفتن حالا معلوم میشه! با عصبانیت از جا بلند شدن و رفتن سراغ اون کاروان.
🔸ابوسفیان هرچی که از پیامبر شنیده بود رو با چشمای خودش بررسی کرد؛ از مسافرها پرسید تو منطقه تنعیم مردی با خصوصیات پیامبر رو دیدن یا نه؟ و مسافرها تائید کردن که پیامبر اون موقع اونجا بودن؛ ابوسفیان هم دیگه چارهای نداشت جز این که صداقت پیامبر رو تو ماجرای معراج تائید کنه...
#معراج
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad
•
فکرش افتاده شبیه خورهای بر جانم
اصلا انگـــار بدت آمده از ما شایــــد... 💔
#عزیزم_حسین
💠 @shagerde_ostad
.
یه متن بذارم که باهاش خشکتون بزنه؟
نمیدونم چرا از خوندنش سیر نمیشم... 🥀
.
•
▪️مرد با صدایی رسا گفت:
- «سلام بر تو ای امام عادل، ای ماه تمام، ای شیر شجاع میدان نبرد؛ درود خدا بر تو که از تمام مردم افضلی درود و صلوات خدا بر تو و بر آل تو...
▪️ای علی! شهادت میدهم که تو به حق و صدق امیرالمؤمنینی و همانا تو وصی رسول خدا و خلیفهٔ پس از او و وارث علم او هستی.
▪️ای علی! نفرین خدا بر آنکه حق تو را انکار و مقام بزرگت را انکار نماید. تو نزد مایی در حالی که امیر و معتمد اسلام هستی هر آینه عدالت تو جهان را پر ساخته و چون باران، پیدرپی رحمت و رأفتت بر همگان برکت آورده است.»
▪️سپس در حالی که جمعیت از فصاحت و بلاغت مرد به تحسین آمده بود چند قدم نزدیک شد و نامه حاکم یمن را به امام داد علی نامه را خواند و خرسند شد.
▪️مرد دوباره با صدایی رسا و جملاتی فصیح گفت:
- «من به نمایندگی از تمام اهالی یمن، که جملگی از دوستداران تو هستند با تو بیعت میکنم پس هر جا میخواهی ما را بفرست که بی شک ما را مردانی شجاع و با تدبیر خواهی یافت.»
▪️علی لبخندی زد و گفت:
- «خداوند شما را رحمت کند.»
- «ما برای اطاعت از تو به جهان پا به گذاشته، و به فرمان تو از جهان خواهیم رفت! ما را در هر بلا و فتنهای آزمایش کن تا صدق ما بر تو آشکار گردد.»
▪️مالک به عمار نگاه کرد که با لبخند تحسین برانگیز و چشمان به شوق آمدهاش به نماینده یمنیان خیره شده بود.
▪️امام سری به تایید تکان داد و گفت:
- «نام تو چیست؟»
- «عبدالرحمن.»
- «فرزند کدام یک از یمنیان هستی؟»
- «فرزند ملجم»...
▪️سلیم به امام نگاه کرد که ناگهان در هم شد و لبخندش زایل گشته بود.
- «آیا تو مرادی هستی؟»
- «بلی یا امیرالمومنین.»
▪️امام سر به زیر افکند و در حالی که زیر لب آیه استرجاع را زمزمه میکرد در هم رفت...
📚 پس از بیست سال
💠 @shagerde_ostad
•
میرسد آوای تیغی پشت مسجدهای شهر
قاتــل مولایمــان شمشیــر صیقــل میدهـد...
🥀💔
#اخا_رسول_الله
💠 @shagerde_ostad
•
🔻چقدر این فراز ابوحمزه حال و روز ماهاست...
میفرماد:
خدایا هروقت بهت گفتم دیگه آمادهام نماز بخونم، هروقت اومدم باهات صحبت کنم، گذاشتی خوابم بگیره و حال صحبت با تو رو نداشته باشم!
موقعی که داشتم نماز میخوندم، گذاشتی از حال خوبی که من رو به تو میرسونه خارج بشم!
من چِم شده؟!... 💔
هروقت با خودم گفتم الان دیگه آمادهام برای توبه کردن، باز یه گیری افتاد توی کارم و نتونستم اون طوری که میخوای بشم و نوکریتو بکنم!...
آخدا!
شاید من رو از درگاهت بیرون کردی!
یا شاید دیگه نوکری مثل من نمیخوای!... 😭
یا شاید من رو دیدی که اون طوری که باید نوکری نمیکنم برای همین دورم کردی...
یا شاید من رو دیدی که خلاف میل تو عمل میکنم و ازم ناراحت شدی...
یا شاید دیدی من آدم دروغگوییام و دورم انداختی...
یا شاید دیدی چه بندهٔ ناشکریام و از لطفت محرومم کردی...
یا شاید دیدی سراغ اهل علم نمیرم، گذاشتی تو همین خاری خودم دست و پا بزنم...
یا شاید دیدی حواسم بهت نبوده، رحمتت رو از من دریغ کردی...
یا شاید دیدی با جماعت نااهل نشست و برخواست میکنم من رو به حال خودم گذاشتی...
یا شاید دوست نداشتی صدام رو بشنوی و دورم کردی... 😭
یا شاید به خاطر اشتباهام داری عذابم میکنی...
یا شاید به خاطر این بیحیاییام داری مجازاتم میکنی...
خدایا میشه ببخشی؟ 😭
تو قبل منم گنهکارهای زیادی رو بخشیدی!..
تو بزرگتر از اونی هستی که بخوای یکی مثل من رو مجازات کنی...
خدایا من جز تو کسی رو ندارم از تو به خودت پناه میبرم...
#ابوحمزه_ثمالی
💠 @shagerde_ostad
•
▪️یه بار امیرالمؤمنین بهش فرمودن:
میثم! یه روزی تو رو به خاطر دوستی
با من روی این نخل دار میزنن!
از اون روز میثم تا آخر عمرش با عشق
مراقب اون نخل بود و بهش رسیدگی
میکرد...
امیرالمؤمنینِ قلبم! توی این شبها،
_ من سرگذشت میثم تمارم آرزوست...
#شب_قدر
💠 @shagerde_ostad
•
بسم الله الرحمن الرحیم ✨
خب وقتشه هندزفریها رو آماده کنیم و
بشینیم پای حرفهای حضرت خالق 🌱
🔸صوت ترجمه روان و شیرینِ قرآن کریم 📖
🗓 روز هجدهم رمضان: جزء ۱۸ 👇
•
May 11
•
▪️به یاد قدیمها، جنگها، دوستان و عزیزانی که جلوی چشمهاشون پر پر شدن، دلشون گرفته بود؛
▪️رو به پیامبر فرمودن:
یا رسول الله یادتونه بعد از جنگ احد، چقدر از دوستان و همراهانمون شهید شدن؟ ولی من با اون همه زخمی که داشتم زنده موندم... خدا میدونه چقدر برام سخت بود که ازشون جا موندم! خدا میدونه چقدر حسرت شهادت داشتم... ولی مگه شما به من نفرمودین که تو هم بالاخره شهید میشی؟
▪️پیامبر فرمودن: علی جان هنوز هم میگم تو شهید میشی. اما یه سؤال ازت دارم؛ اگه زمان شهادتت برسه، اون لحظه صبر میکنی؟
▪️امیرالمومنین فرمودن: صبر؟ اون جا که دیگه جای صبر نیست! اون موقع وقت شادیه!... وقت شُکره... من سالهاست آرزوی اون لحظه رو دارم... 🥀
#شهادت_امیرالمؤمنین 🖤
#شب_قدر
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad