eitaa logo
.......
4 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
103 فایل
.....
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‌‹ تمنای وصال ›
زهرا (س)🌿 دیشب ! می دانی چه خوابی دیدم ؟ به دل همچون آسمان خویش می نگریستم ؛ بر بام بلند آرزوها و اندیشه هایم ایستاده بودم و نگاه می کردم . اشکهای ستارگان را بر گونه های دلم احساس می کردم . سینه ام ؛ سینه ام اما سنگین بود . صد گنج پنهانی ، بر سینه ام سنگینی می کرد . آوای سینه خویش را شنیدم که به سـتـاره ها می گفت : آی ستار ....... ها ! کیست از شما ، که بتواند مرا از زیر این آوار سنگین بیرون کشد ! و خورشید را دیدم ! خورشید ، در آسـمـان مکه بود ! چرخ می خورد و نورافشانی می کرد . نگاه کردم ؛ به بالای سرم نگاه کردم : خورشید را می دیدم ؛ می توانستمش ببینم ! نورش ، همانند يك اقيانوس بود ! اقیانوس پاکی و صفا و گرمی و روشنایی ! و من ، خود را مثل يك ماهی یی دیدم که می توانستم در این اقیانوس ، شنا کنم ! بعد ، خورشید را دیدم که آرام آرام پایین می آید . آه ! چه می دیدم ! متعجب بودم ؛ اما کوچکترین خط ناخشنودی را بر آسمان دلم نمی دیدم ، مشاهده نمی کردم ، احساس نداشتم . ـــــ خورشید ، در خانه من فرود آمد ! در خانه من ! ... و تا صبح بیدار می ماند . خدیجه ، امروز حالتی دیگر دارد . بسیار اندیشیده است و می داند که باید چکار کند . یکی از زنانی را که در خدمتش می باشد ، صدا می زند و او را به سوی محمد می فرستد . فرستاده ، به خانه محمد می رود و با جوان قریش به گفتگو می نشیند . _ای محمد ! چرا خانه خویش را با آوردن يك همسر مناسب ، روشنایی نمی بخشی ؟ _میدانی که وضع زندگی من ، رو به راه نبوده است . تازه ... تازه .... چند روزی است که کاری برای خویش دست و پا کرده ام و ... _ اینها که می گویی ، صحیح است ؛ اما هرگاه من ، زنی زیبا ، شریف ، پاکدامن و ثروتمند را به تو معرفی کنم ، آیا می پذیری که با او ازدواج کنی ؟ ـ منظورت کیست ؟ - خديجه ! - اوه ... زندگی خدیجه با زندگی من ! چگونه او حاضر . می شود که با مردی تنگدست ؛ همچون من ، ازدواج کند ؟ _رضایت او با من ! تو ساعتی را مشخص کن که با خویشاوندان خویش ، درباره این موضوع صحبت کنی . محمد ، لحظاتی کوتاه بر بال اندیشه خویش می نشیند : خدیجه اشرافی ، او را انتخاب کرده است . او که ، تنها با مزدی برابر چهار شتر ، در خدمتش بوده است . به خاطرچی؟ به خاطر پاکی ، امانت و شرافت اخلاقی وی ! حقیقت ، خدیجه به فداکاری بزرگی دست می زند ، و به پاداش این گذشت ، باید او را پذیرفت . اما من که هستم ؟! یتیمی با زندگی دشوار ! تا پنج سالگی در بادیه زیسته پدرم را هرگز ندیده ام . داغ مرگ مادر خویش را در شش سالگی بر دل داشته ام . ...