eitaa logo
۰﴿پِلاكِ۳۱۳ــــ﴾۰
193 دنبال‌کننده
369 عکس
67 ویدیو
3 فایل
بسم رب الحسین علیه السلام عشق یعنی استخوان و یك پلاك سالها تنهای تنها زیر خاك .... ✅مرگ تاجرانه... در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، شهادت یعنی برگ برنده..🌱🌷 منتظر نظرات و کتب پیشنهادی شما هستیم... @ia_zahra_j12
مشاهده در ایتا
دانلود
نگذارید جوشش خون شهیدان فرو بنشیند https://eitaa.com/shahadat31312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۰۰۰﴿اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا سَیِّدالشُّهَدا﴾۰۰۰ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/shahadat31312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: اومد جلوی جمع یقه منو گرفت، گفت فلانی همه رو فرستادی خودت موندی. من خیلی آتش گرفتم گفتم چکار کنم https://eitaa.com/shahadat31312
🔶🔷نماز را به پا دارید🔷🔶 رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ... اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند. کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود. 🌷 "حاج قاسم سلیمانی" می‌گوید: هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛ https://eitaa.com/shahadat31312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرنگی‌ به سبکِ شهدا🍃 شهید محسن حججی: خیلی دلم میخواد یه بار قبل از ظهور امام‌زمان (عج) شهید بشم، یه بار بعد ظهورِ امام زمان(عج). به خیالِ خودم این زرنگیه؛ دو بار شهید شدن برای اسلام... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/shahadat31312
داستان به نقل از دوست شهید ، مهدی شریعت زاده : به هوای دورهمی و اردو و بگو و بخند ، به موسسه آمدیم . گروه بندی شدیم و عدل آقا محسن شد سرگروهمان . با خوش اخلاقی و خنده رویی من را شیفته خودش کرد . با کتاب «دیدم که جانم می رود» ، نگاهم را درباره شهدا عوض کرد . خودش کتاب هنر اهل بیت علیهم السلام را دوست می داشت . با عشق از آن حرف می زد . دستگیری اهل بیت علیهم السلام از شهدا وسط جنگ و جبهه را تعریف می کرد . در گوش مان میخواند که رفیق شهید انتخاب کنید. می گفت : برو تو گلستان شهدا ، یکی شون بهت چشمک می زنه ، همون رفیقته . خودش هم با حاج احمد طرح رفاقت بسته بود . جمله هایش را روی تابلو می نوشت . از میانشان این در ذهنم حک شد : خدایا ! با تمام وجود درک کردم که عشق واقعی تویی و شهادت ، تنها راه رسیدن به این عشق است . کتاب سربلند ، شهید حججی صفحه ۱۶۱ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/shahadat31312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا جواد یه اخلاقی داشت که از روح بزرگش نشأت می گرفت. جاهایی که باهاش بودم گه گاه می دیدم کسی دست نیاز به سمتش دراز می کنه، دست خالی بر نمی گشت. یک بار در بازار کربلا غذا خوردیم که شخصی آمد و گفت: من گشنه هستم او همه ی آنچه برای خودمان سفارش داده بود بدون کاستی برایش سفارش داد. بهش گفتم: آخه تو از کجا میدونی یارو فیلم بازی نمی کنه؟ گفت: من به فیلمش کاری ندارم، مگه وقتی ما از خدا چیزی می خواهیم او نگاه می کنه که ما لیاقتش را داریم یا نه؟ خدا کریمه و به کرمش می بخشه نه لیاقت ما. شهید جواد علی حسناوی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/shahadat31312
🌱شهید محسن حججی: بداخلاق‌ بودنو ڪه همه‌ بلدن اگه زرنگی‌ تو هر شرایطی‌ خوش‌ اخلاقی‌ات رو حفظ‌ ڪن..
کتاب مصطفی شهید حاج مصطفی ردّانی پور سردار ردّانی‌پور در یکم فروردین سال ۱۳۳۷ در اصفهان چشم به جهان گشود و در عملیات والفجر۲ و تاریخ پانزده مرداد ۱۳۶۲ به شهادت رسید. بخشی از خاطرات ایشان از زبان یکی از فرماندهان لشکر: طلبه‌ی جوان آن‌قدر زیبا صحبت می‌کرد که همه را به وجد می‌آورد. قدرت بیان او بسیار بالا بود. مخصوصاً زمانی که از امام زمان (عج) می‌گفت. آن‌قدر عاشقانه با آقا درد دل می‌کرد که همه اشک می‌ریختند. عملیات فتح‌المبین به اهداف خود دست یافت. اما تعداد مجروحان و شهدا بسیار زیاد بود. طوری که همه فرماندهان می‌گفتند: باید بقیه‌ی نیروها برای استراحت به مرخصی بروند. جلسه‌ی فرماندهان برگزار شد. حسن باقری در جلسه حضور داشت. او بنیان‌گذار اطلاعات و سازمان رزم سپاه بود. مصطفی علاقه‌ی خاصی به حسن داشت. در آن جلسه برادر باقری از فرماندهان تیپ و لشکرها خواست که نیروها را برای ادامه‌ی عملیات آماده کنند. اما خود فرماندهان هم خسته بودند. آن‌قدر که همگی می‌گفتند: باید به نیروها استراحت داد. حسن باقری همچنان اصرار می‌کرد. او تأکید می‌کرد: برادران، همان‌طور که ما و شما خسته‌ایم دشمن ما هم خسته است. باید ضربه‌ی کاری را برای آزادی خرمشهر وارد کنیم و ... در این میان یکی از کسانی که در تأیید سخنان ایشان صحبت کرد مصطفی بود. او با بدنی زخمی و خسته شروع به صحبت کرد. استدلال‌های برادر باقری را تأیید کرد و با قاطعیت گفت: من با نیروها صحبت می‌کنم. حرف ایشان درست است. باید عملیات ادامه یابد. ﴿🔶روی قلبم حک گشته این کلام🔶﴾ ﴿🔶با ولایت تا شهادت والسلام🔶﴾ 🌷🌹🌷 https://eitaa.com/shahadat31312 ۸
خاطرات شهید... 💠ماجرایِ عروسـےِ سردارِ زهرایی ●برای عروسی‌اش علاوه بر میهمانان یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح حضرت معصومه (سلام الله علیها) می‌اندازد شب حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در خواب میبیندکه به عروسی اش آمده شهید ردانی پور به ایشان میگوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم حضرت زهرا (سلام الله علیها) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟» ●شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز میخواند دعا میکرد، گریه میکرد میگفت من شهید میشوم شب عروسی بلند شد سخنرانی کرد و گفت : « امشب عروسی من نیست عروسی من وقیته که توی خون خودم غلت بزنم» سه روز بعد از عروسی به منطقه رفت بدون عمامه، بدون سِمَت ، مثل یک بسیجی ، اولِ ستون راهی عملیات شد. ● عملیات والفجر 2، درمنطقه حاج عمران و تپه های شهید برهانی شروع شده بود تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت میکنداز خدا خواست که گمنام باشد و بدنش در جایی بماند که دست هیچکس به او نرسددر نهایت پیکرش پیدا نشد و مصطفی برنگشت که نگشت شهید مصطفی ردّانی پور https://eitaa.com/shahadat31312
فرازی از وصیت نامه شهید محسن حججی https://eitaa.com/shahadat31312
بعضی از روزهای جمعه تلفن همراهش خاموش بود.. وقتی دلیل‌ش رو می‌پرسیدم می‌گفت: ارتباطم را با دنیا کمتر می‌کنم تا کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدم.. اینکه چطوری می‌تونم برای ایشون مفید باشم..! شهید محسن حججی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/shahadat31312
بعد از شهادت عبدالحسین، زینب زیاد مریض می شد. یک بار بدجوری سرما خورد و به اصطلاح سینه پهلو کرد. شش، هفت ماهش بیشتر نبود. چند تا دکتر برده بردمش، ولی فایده ای نکرد. کارش شده بود گریه، بس که درد می کشید. یک شب که حسابی کلافه شده بودم، خودم هم گریه ام افتاد. زینب را گذاشتم روی پایم. آن قدر تکانش دادم و برایش لالایی خواندم تا خوابش برد. خودم هم بس که خسته بودم، در همان حالت نشسته، چشم هایم گرم خواب شد. یک دفعه عبدالحسین را توی اتاق دیدم، با صورتی نورانی و با لباس های نظامی. آمد بالای سر زینب. یک قاشق شربت ریخت توی دهانش. به من گفت: «دیگه نمی خواد غصه بخوری، ان شاءاالله خوب می شه.» در این لحظه ها نه می توانم بگویم خواب بودم، نه می توانم بگویم بیدار بود. هرچه بود عبدالحسین را واضح می دیدم. او که رفت، یک دفعه به خودم آمدم. نگاه کردم به لب های زینب، خیس بود. قدری از شربت روی پیراهنش هم ریخته بود. زینب همان شب خوب شد. تا همین حالا، که چهارده، پانزده سال می گذرد، فقط یک بار دیگر مریض شد. آن دفعه هم از امام رضا﴿علیه السلام﴾ شفا گرفت. خاطره ای از همسر شهید عبدالحسین برونسی 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 https://eitaa.com/shahadat31312
🌹| دعا کنید شهیـد بشم... | یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچه‌ها همه‌تون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم. فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم. آقا آرمان رو کرد به بچه‌ها گفت: خب ان‌شاءالله که نماز و روزه‌هاتون قبول باشه؛ شما دل‌هاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون می‌خوام برام یه دعا کنید. همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟ آقا آرمان گفت: دعا کنید شهید بشم... همه‌مون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمی‌دونستیم داریم چه دعایی می‌کنیم؛ شاید بعضی‌ها معناش رو هم‌ نمی‌دونستند... • یکی از متربی‌های شهید شهید آرمان علی وردی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/shahadat31312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢قسم به حلقوم بریده محسن حججی زمین را از لوث وجود داعش پاک خواهیم کرد... 🔹سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی بعد از شهادت محسن حججی🥀 🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀 https://eitaa.com/shahadat31312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهداء سنگ نشانند که ره گم نشود... https://eitaa.com/shahadat31312
شهید خرازی : شهدا راهشان ، راه انبیاست... 🔶🔷 https://eitaa.com/shahadat31312
🔰امام خامنه‌ای: «گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمی‌خیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود می‌آید. ما از این مصطفی های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.» 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 https://eitaa.com/shahadat31312
شهدا نجواهای مارو می شنوند ، اشک هایی که در خلوت به یادشان می‌ریزیم می‌بینند ؛ چنان سریع دستگیری می‌کنند که مبهوت می‌مانی ... اگر واقعا دل به آنها بسپاری ، با چشم دل عنایتشان را‌ میبینی . 🔶شهید محمدرضا تورجی زاده 🌸🥀🌸🥀🌸🥀🌸🥀🌸 https://eitaa.com/shahadat31312
وصیت شهید به ما🌹 شهید عباس بابایی: 🕊 به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نمازو روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد. اگر دوستت تورا ناراحت کرد بعد پشیمان شد وبه تو سلام کرد واز تو کمک خواست حتما به او کمک کن تا می توانی به دوستانت کمک کن وبه هر کسی که می شناسی ونمی شناسی خوبی کن. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 https://eitaa.com/shahadat31312
‍ یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پایم رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین. فکر می‌کردم عبدالحسین هم می‌خوابد. جوراب هایش را درآورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم. پای شیر آب ایستاد. آستین هایش را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن. بیشتر از همه ما، فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خسته‌تر باشد. احتمالش را هم نمی‌دادم حالی برای خواندن نماز شب داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. فکر این را می‌کردم که تا یکی دو ساعت دیگر سر و کلهٔ فرماندهٔ محور پیدا می‌شود. آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و می‌رفتیم پشت دوربین. خدا می دانست کی برگریدم. پیش خود گفتم: بالاخره بدن توی بیست و چهار ساعت، احتیاج به یک استراحتی داره که. رفتم توی چادر و دارز کشیدم. زود خوابم برد. اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظه‌ای طول کشید تا چشمهام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است. شهید عبدالحسین برونسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/shahadat31312