..اگرمیدیدکسی بہحضرتآقا
یاخداینکردهبہمقامعظمیولایت
بیاحترامی میکرد اینواصلانمیتونست
تحملکنہو درمقابلشمیایستاد.
دیگہازخودشنرمشنشوننمیداد. میایستادومقابلہمیکرد.
اگرمیتونستاونرومتقاعــدمیکرد
واگرنمیتونستشدیــدا ًباهاش
برخـوردمیکرد..
#بہنقلازمادربزرگوار
#شهیدمحمـدحسینمحمـدخانی
@Shahadat1398🕊
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن خوشتیپ لرستانی که شهید شد...🍃
نبینید از دستتون رفته...
_شهیدعلیعباسحسینپور
@Shahadat1398🕊
#طنزجبهه🌿
بچههـا را
برای نماز صبح بلند میکرد
و این بیت را می خواند :
ای لاله خوابیده چو نرگس نگران خیز
از خوابِ گران، خوابِ گران، خواب گران خیز
می گفت :
اگر آیه آخر سوره ڪهف را بخوانید ،
هر ساعتی که بخواهید بیدار می شوید
یک روز آمد بالای سرم و گفت :
مگر آیه را نخواندی؟!
گفتم : چـــرا ؛
گفت : پس چرا دیر بلند شدی؟
درست موقعِ اذان بود ، گفتم :
نیت کرده بودم سر اذان بیدار شوم که شدم
خندید و گفت : مردِ مؤمن ؛
این را گفتم برای نماز شب بلند شوید
گفتم : حاجیجان ما خوابمان سنگین است
اگر بخواهیم برای نماز شب بیدار شویم ،
باید ڪل سوره ڪهف را بخوانیم
نه آیهی آخـرش را ...😅😁
_شهیدسردارمحمدبروجردی
#دلشکستهامادلداده..
شب اول چون هم خسته بودیم هم ماچندنفر رفته بودیم خیالم راحت بود و برای استراحت موندیم هتل.. ولی باز هم دلم پیش حرم بود.. یه شوق و خوشحالی و دلتنگی آمیخته باهم داشتم..
چشمام که گرم خواب شد دیدم یکی با داد و هوار با لگد میزنه به در که وقته نمازه صبحه پاشید..🤦♂ حاجاقا بود، گوشیم که خراب بود و ساعت برای بیدار شدن هم نداشتم بهش گفته بودم موقع اذان بیدارمون کنه.. ولی دیگه فکر نمیکردم با لگد در بزنه.. البته کارش به عمد بود میگفت گفتم شاید خوابت سنگین باشه اینکارو کردم که بیدار شید😂
مثل پادگان یساعت بعداز نماز صبحانه بود.. بقول حاج آقا منو باز بود.. از نوع صبحانهای روی میز بود ،، قسمت وحشتناکش اینجا بود که حاجی با دوربین روی صندلی کنار میز میایستادو بقیه به میز صبحانه حمله میکردن.. اولین باری که این صحنه رو باسید دیدیم چشامون اونقدر گرد شده بود که داشت از حدقه بیرون میزد ،، ولی روزهای بعد از خنده میمردیم،، بیشتراز همه از حرکت حاجی بااون دوربینش که منو سید همیشه در میرفتیم توی فیلمش نیفتیم.. بعد که دورمیز کمی خلوت میشد تازه نوبت به حمله و منو سید میرسید اونم باز مراقب بودیم حاجی غافلگیر ازمون عکس و فیلم نگیره.. با تمام این مراقبتها باز نمیدونم چطوری توی فیلمش میفتادیم.. بساط خنده ما دوتا باز به راه میشد..😂
علاوه بر حرم، هتل هم دنیای خودش رو داشت.. همه هم دیگه باهم دخترخاله پسرخاله شده بودند.. شاید توی عمرم تنها سفری بود که همه باهم عین خانواده بودیم و دلخوری بینمون جا نداشت..
بعد صبحانه و کمی استراحت عزم حرم کردیم.. آخ که دلم لک زده بود.. تمیزترین و شیک ترین لباسم رو پوشیدم.. دلم میخواست پیش اربابم مرتب باشم.. هرچند میدونستم بهترین تیپ باطنی پاک هست که خجالت زده آقا بودم💔 ولی خب ذوق و دلتنگی و شوق زیارت و دیدار نمیذاشت زیاد به این چیزا فکر کنم..
دوباره همه دست جمع راه افتادیم بسمت حرم.. مادرم که از خوشحالی در پوست خودش نمیکنجید.. عاشق سفرهای کاروانیه.. شبش میگفت بااینکه یکبار اومدم اما اونسال بقدر امسال بهم خوش نگذشت.. خیلی آرزوداشتم که بیام، خداروشکر که اومدم..
بااین حرفش انگار دنیارو بهم دادن.. خداروشکر کردم که تونستم به آرزوش برسونمش..
طولی نکشید که نسیم حرم به روح بیقرارم رسید.. سمت چپ خیابون یه خیابون فرعی بود که آخرش گلدستههای خوشگل آقام ابالفضل معلوم بود .. ایستادیم و از همونجا دست به سینه سلام دادیم.. عاشق عمو باسمم.. اصلا این همه عشق جنون آمیز به امامحسین(ع) رو از حضرت عباس(ع) دارم.. تاابد مدیونشم.. ولی یه حال خاصی باهاش دارم.. عباس برای من یعنی زندگی، یعنی نفس کشیدن، یعنی عشق، یعنی دلباختن.. دلی هر وقت بشکنه ناخودآگاه با اشک چشمها میره در خونش، و صداش میکنه: "عموجانم.."
عباسی که آرزوی بغل کردنش رو دارم.. آرزوی گرفتن دستاش توی دستامو.. یادمه یبار خوابش رو دیدم، توی کربلا بودیم ، همون سال جنگ با کوفی بیوفا.. وقتی از اسب پیاده شد و اومد طرفمون و نشست وسط جمع ما.. روبروش نشستم،، دلم از خوشحالی داشت پر درمیاوردم که زانوی من چسبیده بود به زانوهای مطهر آقام.. دستاشو گرفتم توی دستام.. که یه حالت روحم رو بهم ریخت.. دستهاش از بازو به پایین خشک بود و لاغر.. حالم بد شد با صدای لرزان و بغض کرده و متعجب پرسیدم: چرای دستای عمو عباس این شکلیه..؟؟ یکی آهسته در گوشم گفت: چون عباس دست ندارهــــــــــــــــــــــ💔💔💔
اونقدر حالم بد شد که از سنگینی حالم از خواب پریدم و تا چندروز کارم فقط اشک بود.ـ
نمیدونم چرا گلدستههای عموعباسم منو همیشه یاد دستهای قلم شدهاش میندازه.. یاد روضه سنگین علقمه.. یاد مشک پاره و اشکهای عموم..💔 و من با دیدن گنبدوگلدستههاش زبونم بعد سلام قفل میشه.. حال دل عباس، حال یه دلِ ابریه کنار آبی که هیچوقت به حرم نرسید..
توی اون حمله گرگهای وحشی مشک پاره که افتاد عموعباس منم افتاد.. نه روی پا، از روی زین.. نه آروم باشدت و تیر سهشعبهای که راوی میگه توی چشم زیباش بود.. عباس که افتاد قلب حرم هم از تپش افتاد.. عمود خیمهاش که کشیده شد.. تنها حرم نه، حسین بهم ریخت.. درست مثل همون لحظهای که وقتی رسید بالای سرش گفت :
"آخکمرم........💔"
و حسین بود و دست پا کشیدن عباس روی خاکها.....
و کلمهای که به دل حسین نشست..
"ادرک یا اَخا..." حالا برادرت رو دریاب💔
#علقمه
علقمه
علقمه
اسمی که هر عاشقی رو آتیش میزنه..
علقمه به تنهایی خودش یک عاشوراست...💔
#ادامهدارد..
ــــــــــــــــــــــ
پ.ن :
بزرگواران بخاطر مشکلی که پیش اومد و کانال قبلی حذف شد امشب یک قسمت از خاطرات قبلی رو قرارمیدیم و انشاءالله از فرداشب ادامه خاطرات رو خدمتتون هستـم..🌱
خدمت امام زمان(ع) رسید،
گفت: آقا شما از ما راضی هستید؟!
آقا فرمود: راضی نباشم چکار ڪنم؟
کسی رو غیر از شما ندارم..💔