eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃🌸
🌺🍃بسم رب القاصم الجبارین🍃🌺
دلم آسمون میخاد🔎📷
❣ مهــــــدی جـــان؛ آلودگی هوا ڪه سهل است...! آلودگی دلهایمان نیز از حد هشدار گذشته، 💔🍃 نفس هایمان به شماره افتاده...! سالهاست زندگی مان تعطیل رسمیست...! 💔🍃 هوای باریدن نداری مولا؟😔 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ اولین گناه‌که از انسان سر زد ؛ بلا فاصله باید به هوای نفس نهیب زد و توبه کرد ... وگرنه شیطان و هوای نفس دومینوی گناههای بعدی را طراحی میکنند و میچینند ... پناهیان 🇮🇷🍃ـــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 ۳سال بدون عید حواسمان هست بچه هیئتیا و بسیجیا و جهادیا سه ساله عید ندارن. عید ۹۷زلزله کرمانشاه عید ۹۸ سیل آق قلا ..‌. عید ۹۹ کرونا آخرم فحش میخورن!! 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
مرگی شبیه به کرونا!!! 👆🍃 شود لعن و نفرین ابدی بر صدام ♨️ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_پنجاهم بعد از شهادت محمد هادیِ مهدوی همس
؟ ══🍃💚🍃══════ راوی جواد👈همسرمطهره، پسرخاله‌ی رقیه امروز، روز تبادل اسراست😊 یه تیم متشکل از فرمانده مدافعین حرم استان، روانپزشک، من و دو پاسدار به سوریه رفتیم. تیم اصلی تبادل در سوریه به ما پیوستن. به سمت کمپینی که جایگاه تبادل بود به راه افتادیم🚶🚶 بالاخره بعد از سه-چهار ساعت اسرا تبادل شدن سید چقدر پیر شده بود، کاملا شوکه بود و هیچ حرفی نمیزد😔 نظر روانپزشک همراهمون این بود که سید در دو موقعیت شوک اساسی قرار بگیره👇👇👇 ۱.صحبت کردن با یکی از اعضای خانواده ۲.حضور در منطقه خان طومان صحبت کردن با رقیه که اصلا امکان نداشت، چون سید اینور پس میفتاد اونور صددرصد رقیه😔😔 با مشورت من و روانپزشک قرار شد سید با دختر ۵ سالش صحبت کنه زدم به شونه‌ی سرگرد رفیعی و گفتم :رفیعی جان اینجا یه لحظه نگهدار اخوی رفتم پایین، شماره مطهره رو گرفتم‌📱 -سلام مطهره بانو مطهره:سلام جواد چی شد؟ -سید الان پیش ماست، داریم میریم خان طومان. فقط مطهره بانو برو فاطمه سادات رو آماده کن با سید حرف بزنه مطهره: فاطمه چرا؟🤔🤔 -چون سید شوکه است و فاطمه بهترین کیس هست، آمادش کن یه ربع دیگه میزنگم مطهره:باشه -مطهره ما تا شب قزوین هستیم، شما عصری برید برای رقیه خرید🎁 به زینب خانم هم زنگ بزنید بیاد قزوین برنامه فردا هم باهات هماهنگ میکنم مطهره :باشه یه ربع گذشت زنگ زدم. سید با فاطمه حرف زد تنها اشک ریختن😭😭😭سید واژه‌ی دخترم را گفت، روان پزشکی که همراهمون بود گفت عالیه از اون پیله اسارت داره خارج میشه😉 تو خان طومان به بچه‌ها گفتیم از دور مراقب سید باشن، و روانپزشک گفت باید با فاطمه سادات و مطهره حرف بزنه. به مطهره گفتم به فاطمه سادات کوچولوی ما بگید به هیچ کس از جریان باباش نگه، و خود فاطمه سادات فردا باید بیاد مزار شهدا🌷 تا با پدرش حرف بزنه. تو خان طومان سید شکست و ساخته شد... یه تیم پزشکی👨‍⚕👨‍⚕👨‍⚕ تو ایران منتظر سید بودن تا متوجه بشن سید مورد آزمایش انسانی قرار گرفته یا نه؟؟ و یا شکنجه‌هایی که شده چقدر آسیب بهش زده😔😔😔 بالاخره ما وارد ایران شدیم🇮🇷 در عرض چند ساعت متوجه شدیم سید خیلی شکنجه شده😔😔😔 و واقعا مرد💪💪 بوده که حرفی نزده، الان تو یه اتاق در حال راز و نیاز با خداست چقدر عاشقانه و خالصانه خودش رو خرج مخلوقش میکنه 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_پنجاه‌ویکم راوی جواد👈همسرمطهره، پسرخاله
؟ ══🍃💚🍃══════ راوی👈مطهره داشتم از دلشوره میمردم😔 بعد از ۵-۶ساعت بالاخره جواد زنگ زد📱 گفت که سید شوکه است و باید با فاطمه سادات حرف بزنه😳 حرصم گرفته بود پسره‌ی خنگ، من برم به این بچه بگم بعد از ۳/۵ سال بیا با پدرت حرف بزن🙁😠 -فرحناز فرحناز بیا کارت دارم فرحناز: جانم چی شد مطهره ؟ -جواد زنگ زد گفت سید شوکه است باید با فاطمه سادات حرف بزنه من الان چه جوری به این بچه بگم فرحناز: من میگم -چطوری؟ فرحناز: مطهره خدا امتحان مارو بهت نده، من فولاد آب دیده شدم💪 اون فاطمه بچم شیرزنیه نترس فرحناز رفت سمت فاطمه و گفت فاطمه سادات خاله بیا یه چیزی بهت بگم😊 فاطمه: چسم آله فاطمه گرفت بغلش گفت فاطمه جان تو میدونی بابا کجاست⁉️ فاطمه : آله چون مامانی میجه بابا لفته از عمه جون حضرت زینب دفاع کنه اما آدم بدا گرفتنش😞 فرحناز: آفرین دختر گلم فاطمه اگه بابات الان ناراحت باشه و فقط شما بتونی کمک کنی کمک میکنی⁉️ فاطمه سرش پشت هم تکان داد گفت اوهوم اوهوم😊😊 فرحناز: فاطمه جونم بابا داره میاد😍 پیشتون اما شما باید قول بدی تا دو روز دیگه نه به مامانی نه به داداش بگی باشه؟؟ فاطمه: باشه آله چون شماره گرفتم فاطمه عزیزم با آقاسید حرف زد همه برای آمدن سید بسیار خوشحال بودن😁😁😁 باید سید و میبردن مزار شهدا🌷 تا متوجه گذر این چند سال بشه جواد تمام سعیش و کرد تو راه از فوت همه به سید بگه وقتی وارد مزارشهدا شدن باز هم سکوت😐😐 جواد با مطهره تماس گرفت بعد از خرید حتما با فاطمه سادات بیان مزار شهدا🌷 فاطمه سادات : آله چون الان منو نمیبرید بابایی و ببینم⁉️ مطهره : آره عزیزم یه چادر لبنانی پوشیده بود وارد مزار شهدا شد فرحناز: فاطمه خاله جون، اون آقایی که نزدیک مزار مامان بزرگ نشسته باباست برو پیشش فاطمه چندین بار خورد زمین وقتی دفعه آخر خورد زمین جیغ زد بابا😲😲 سید از شوک خارج شد و به سمت فاطمه دوید، فاطمه کوچولو به آغوش پدر پنهان برد🍃 فاطمه: بابایی بابایی دلم برات یه ژره شده بود❤️😍 فاطمه سید و میبوسید😘 و سید، فاطمه رو به قلبش فشار میداد به سختی فاطمه راضی شد از پدر جدا بشه لحظه‌ی سختی برای هردوشون بود بقیه هم فقط اشک میریختن😭😭😭 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁