eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.4هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
11هزار ویدیو
116 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🍃کجایید ای شهیدانِ خدایی😭 شهیــد _ محمد رضا_ دهقان🍃💖 @shahadat_arezoomee ماشهادت دادیم که زیباست↑🕊
@shahed_sticker181.attheme
92.2K
#شهدایی❤️ #تم🍃💖 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
@shahed_stickerشاهد استیکر.attheme
131.4K
❤️🍃 _ حسین _معزغلامی😍 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
4_5805451008456787173.attheme
259.4K
#شهدایی😍❤️ #تم _شهید صدرزاده🍃🌸 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
4_5825679655880884988.attheme
159.8K
#شهدایی😍💖 ❤ #تم_شهیدهادےذوالفقاری❤ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
#حسین_جان آقا ببین که بغض بدے در گلوے ماست... بوسیدن ضـریح شما آرزوے ماست... #اللهم‌الرزقناکربلا😭 کانال جنجالی با پستای جنجالی😍 #شهدایی #حسینی #مذهبی #امام_زمانی #چالش_متنوع #فرج #روضه #هییت_مجازی #کربلایی #و . . . همه و همه در 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3024355346C46ed16f233
#شهدایی😍❤️ #دخترونه🌈✨ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
(-۰۰🌱۰۰-) #شهدایے*-♥️-* #دخترونه🌈✨ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
بوی عطر عجیبی داشت .  هر وقت اسم عطرش را میپرسیدم  سربالا جواب میداد  وقتی شهید شد تو وصیت نامه اش نوشته بود:  «بخدا قسم هیچگاه به خودم عطر نزدم   هروقت میخواستم معطر بشوم از ته دل می گفتم  " یا حسین (ع) "♥️»  شهید_‌احمد_طاهری  @shahadat_arezoomee ما شهادت دادیم که زیباست🌈
جنازه پسرشونو که آوردند چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود پدر سرشو بالا گرفت و گفت:«حاج خانوم غصه نخوری ها !!! دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش... @shahadat_arezoomee ما شهادت دادیم که زیباست♥️
#شهدایی😍❤️ # شهیـــد_ محمدرضا_دهقان🍃💖 @shahadat_arezoomee ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↑🕊
#پروفایل_پسرونه #شهدایی •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
گفتم کجا؟ گفتا به خون! گفتم سبب؟ گفتا جنون! گفتم چه وقت؟ گفتا کنون! گفتم بمان!خندید و رفت... 👤 ••• 👤 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💞↑🌿🍁
📸🍃 #پروفایل #شهدایی #یازهرا{♥️} ــــــــــــــــــــــــــــ🖤🍃 #صـَلَـوآٺ‌بِـفـرِښـٺ‌مُـۏمِـڹ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
❁﷽❁ ❦ نگاه هتــ گاهے نگـران استــ گاهے ناراحتــ ! شاید هم دلگیـر... اما هر چہ هستــ هیچگاه سایہ ے چشمهایتــ را از سرم برندار نگاهم ڪن! ✋🏻 💐 😇🌷 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
خـدایـا... بگیـر از مـن! آن چـه که "شهـــادت" را می گیـرد از مـن...😔😔 این روزهــا عجیب دلم؛ به سیم خـاردار هـای ! گیـــر کرده است... را گفتنـد: یا علـی ما فعلتَ حتی نصیرَ علیـاً ؟! چه کردی که شدی!؟ فرمود: إنّی کنتُ بوابّــــــاً لقلبــی! نگهبـــان بودم... حتی اگـر بـه آخـر خط هـم رسیدی! آنجـا بـرای عشـق شـروعی مجـدد اســت...😭💔 🔻برای شادی روح شهدا 😇🌷 🤲🏻 ✋🏻 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
❤️🍃❤️ هر شہـید،... نشانے ست از یڪ راه ناتمامـ... و حالا؛ تـــــو... یڪ شہید... و یڪ راه ناتمام..✨ 😍 🔅 روزتون معطر با یاد شهید❤️ پوزش به دلیله تبادلات وتشکر از شکیبایی شما فقط جمعه ها اینجوریه شرمنده اتمام تبادل روزانه 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
گرفتاری‌های ما هر چقدر بزرگ باشن از کوچکترن پس حتی اگر به آخر خط همـ رسیدیمـ یک نقطه بزاریمـ و بیاییمـ سر خط با صبح را شروع کنیمـ صبحتون 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
📸🍃 ✨♥️ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
و هوالشهید♥️ ✍️ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
:🌿🍄🌻🌊؛ 🌹| ‌ می گفت:‌اگر‌میگوییدالگویتان حضر‌ت‌زهرا(سلام‌الله‌علیها)‌است‌باید کاری‌کنید‌ایشان‌از،شما راضی‌باشند‌و‌حجاب شما‌فاطمی‌باشد.🌱👌 🌙🍃✨ ـــــــــــــــــــ🌱🍂ـــــــــــــــــــ 📿 ♥️↓🌿 @shahadat_arezoomee ما دادیم‌که‌ زیباست✌️🇮🇷