eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.7هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷   👈 به پسر پیغمبر ندیدم!... 💟⇐گاهی می‌شد از اینکه بعضی اینقدر بودند.😕 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند و تا دلت بخواهد خواب بودند، توپ بغل گوششان شلیک می‌کردی، نمی‌زدند. ☹️ 💟⇐ما هم می‌کردیم😌. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👟 یا سر جایش نباشد، دیگر معطل نمی‌کردیم😜 💟⇐صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!»😁 دیگر خودشان از بودند، هنوز نپرسیده‌ایم: «پوتین ما را ندیدی؟😛» با عصبانیت می‌گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره بلند می‌شد اما این همه ماجرا نبود. 💟⇐چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند می‌شد این دفعه می‌نشست:😒 «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم 😁😂 @shahadat_arezoomee
🌴🌴 😂🌴🌴 فرمانده گردانمون شهید علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد : برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه ! سکوت ،سکوت،سکوت🤐🤐🤐 کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه. باید سکوت رو تمرین کنیم گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:😱 در تاریکی علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟🙄 بخندند؟🤕 بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند و بعضی ها هم آرام اما حاج علی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡😡😡 و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که، این بار با صدائی به مراتب بلندتر کشید:😱😱 لال از دنیا نری بلند بفرست . وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😳😳 حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...😡😡😡 هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد: سلامتی فرماندهان سوم صلوات رو بلندتر ...😱😱😱 خود حاج علی هم از نتونست دیگه حرف بزنه😂😂😂 @shahadat_arezoomee
😁 ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ڪﻤﯿﻞ📖❤️ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﺣـﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻـﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ کﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ڪرﺩ ﻭ ﺍشڪ😢 ﻣﯿﺮﯾﺨـﺖ ﯾﻪ ﺩﻓﻌـﻪ ﺍﻭﻣـﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧـﻮﯼ بـﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄـﺮ ﺑﺰنـ🔮 ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ –ﺍﺧـﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸـﻪ؟😐 ﺑﺰﻥ ﺍﺧـﻮﯼ،ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿـﺪﯼ،ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣـﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴـﻤﻮﻧﺎ😓 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻـﻮﺭﺗﺖ ﮐـﻠﯽ ﻫﻢ ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ🙈  ﺑﻌﺪ ﺩﻋـﺎ ﮐﻪ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ڪرﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳـﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😳 ﺗﻮ ﻋﻄـﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ😷😂😂 ﺑﭽـﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸـﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴــﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ…😌  🍂🌸🍂🌸 @shahadat_arezoomee
یڪ رزمنده اے توے جبھـ✨ـہ بےسیمـ📞ـ میزنہ میگـہ : مَنـ 5000 تا عراقے دستیگر ڪردمـ😎💪🏻 بیـایـد تـا بیـاریمشـونـ😌 میگنـ : خودتـ بیـار😐 میگـہ : نہ شُمـا بیـاینـ داداشـ☺️ اینـا نمیـزارنـ منـ بیامـ😐😬😑😂 @shahadat_arezoomee 🍃🌹
🔴جشن پتو 🔶قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم... یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟ واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. 🔶به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل. اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن. گفت: بفرمایید و ....😄 🔶یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چادر رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ...😅 ماشهادت دادیم که زیباست🇮🇷🕊 @shahadat_arezoomee
💔 ... کاری نبود که با این پای چوبی و لنگ نکنند🙄 گاهی آن را در می آورند و مثل چماق روی خاکریز نصب می کرند.😅 گاهی دست می گرفتند و به دنبال بچه ها می دویدند.😬 یک وقت هم آن را جایی جا گذاشته، و برمی گشتند.😢 همه ی این کارها را هم برای این می کردند که نشان دهند، خیلی امر مهمی نیست، یا به ما نمی آید که جانباز باشیم.😉 ما هر وقت آنها را می دیدیم، می گفتیم: "فلانی بهشت خواستی بروی، یک اردنگی هم با این پای مصنوعیت به ما بزن و ما را به زور هم که شده، جا بده توی بهشت."😅 بعضی هم می گفتند: «نامردی نکنید، چنان بزنیدشان که از زمین بلند نشوند. یکی از شما بخورند، یکی از دیوار!»😜 و آنها برای این که لطف مزاح را تمام کرده باشند، سرشان را بالا می انداختند و می گفتند که "مگر نمی گویند همه ی اعضا و جوارح اشخاص در روز قیامت شهادت می دهند؟😏☝️ آن وقت اگر پایم گفت این پارتی بازی کرده چی؟🤔 پایم را تو سرت خرد می کنند!😂" ما هم می گفتیم: "آن پایی که گواهی می دهد، پای راست راستکی است نه این پاها." 📚فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) جلد 2 @shahadat_arezoomee💕💕
😁 ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ڪﻤﯿﻞ📖❤️ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﺣـﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻـﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ کﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ڪرﺩ ﻭ ﺍشڪ😢 ﻣﯿﺮﯾﺨـﺖ ﯾﻪ ﺩﻓﻌـﻪ ﺍﻭﻣـﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧـﻮﯼ بـﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄـﺮ ﺑﺰنـ🔮 ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ –ﺍﺧـﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸـﻪ؟😐 ﺑﺰﻥ ﺍﺧـﻮﯼ،ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿـﺪﯼ،ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣـﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴـﻤﻮﻧﺎ😓 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻـﻮﺭﺗﺖ ﮐـﻠﯽ ﻫﻢ ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ🙈  ﺑﻌﺪ ﺩﻋـﺎ ﮐﻪ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ڪرﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳـﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😳 ﺗﻮ ﻋﻄـﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ😷😂😂 ﺑﭽـﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸـﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴــﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ…😌  😁 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
*⚘﷽⚘ طلبه های جوان👳آمده بودند برای 👀 از جبهه 0⃣3⃣نفری بودند. که خوابیده 😴بودیم دوسه نفربیدارم کردند😧 وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜 مثلا میگفتند: چه رنگیه برادر؟!😐 شده بودم😤. گقتند: بابابی خیال!😏 توکه بیدارشدی نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️ خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉 حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه کنند!😃😄 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿بچه ها و راه افتادیم👞 •| و زاری!😭😢 یکی میگفت: ممدرضا ! نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩 یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: دیگ چی میگی؟ مگه توجبهه نمرده! یکی میکشید😫 یکی می کرد😑 در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند جدیه رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم : برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک نیشگون محکم بگیر☺️😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت: محمد رضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅 .....خلاصه آن شب با اینکه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💞↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
😁🍃 چفیــه یه بسیجی رو از دستش زدن داد میزد : آهــااای ..🗣 سفره ، حولــه ، لحاف ، زيرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسك 😷، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سايه بـ⛱ـون ، ڪفن ، باند زخـ💊ـم ، تور ماهیـگیریم🎣 ... همــه رو بـردنــــــد !!!😥😂 ✋ 🌱🦋💫ـــــــــــــــ.. 📿 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💞↑🌿🍁
😂 ﯾﮑﺒﺎر آﻣﺪﯾﻢ ﺑﻼﯾﯽ را ﮐﻪ دﯾﮕﺮان ﺳﺮ ﻣﺎ آورده ﺑﻮدﻧﺪ ﺳﺮ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﯿﺎورﯾﻢ .😉 ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدم ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺧﻮدم را ﻣﺜﻞ آن ﺑﻨﺪه ﺧﺪا به ﻏﺮق ﺷﺪن بزنم ، از ﭼﭗ و راﺳﺖمی رﯾﺰﻧﺪ ﺗﻮی آب ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﻦ را ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﺑﯿﺮون و ﮐﻠﯽ ﺗﺮ و ﺧﺸﮑﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ😁😬 و ﺑﻌﺪ ﻣﯽ‌ﻓﻬمند ﮐﻼه ﺳﺮﺷﺎن رﻓﺘﻪ اﺳﺖ 😜 . در ﯾﮏ ﻧﻘﻄﻪ ای از ﺳﺪ ﺑﻨﺎ ﮐﺮدم اﻟﮑﯽ زﯾﺮ آب رﻓﺘﻦ . ﺑﺎﻻ آﻣﺪن . دﺳﺘﻢ را ﺑﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﮐﻤﮏ ﺑﺎﻻ ﺑﺮدن و. ﺧﻼﺻﻪ ﻧﻘﺶ ﺑﺎزی ﮐﺮدن 🖐😫 .کسی نیومدکه هیچ. ﯾﮑﯽ دوﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﻧﺰدﯾﮑﻢ ﺑﻮدﻧﺪ . آﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻣﺮا ﮐﻪ ﺑﺎ اﯾﻦ وﺿﻊ دﯾﺪﻧﺪ ، ﺷﺮوع ﮐﺮدﻧﺪ دﺳﺖ ﺗﮑﺎن دادن : ﺧﺪاﺣﺎﻓﻆ ! اﺧﻮی اﮔﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪی ﺷﻔﺎﻋﺖ ﯾﺎدت ﻧره😂😂💚 @shahadat_arezoomee
🌿🙃 😁 گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند.😕 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدند. ☹️ ⇐ما هم اذیتشان می‌کردیم😌. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👟 یا پوتین‌هایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمی‌کردیم😜 ⇐صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!»😁 دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیده‌ایم: «پوتین ما را ندیدی؟😛» با عصبانیت می‌گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد اما این همه ماجرا نبود. ⇐چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگم پوتینم پیدا شد»😁 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
😁 خيلي از شبــهـا آدم تو منطقه خوابش نميبرد... وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن..😄😅 يكي از همين شبها يكي از بچه ها سردرد عجيبي داشت و خوابيده بود.تو همين اوضاع يكي از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!🗣 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چي شده؟؟😰😨 گفت: هيچي...محمد مي خواست بيدارت كنه من نذاشتم!😌😆 رسول و مي بيني 😡داغ كرد افتاد دنبال اون و دور پادگان اون رو مي دواند😂😆 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
😁 😊🍃 دو تا از بچه‌های گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و‌های های می‌خندیدند. گفتم: «این کیه؟» گفتند: «عراقی» گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» می‌خندیدند. گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی‌ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود!» اینطوری لو رفته بود. بچه‌ها هنوز می‌خندیدند.😂🤣 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
صدا به صدا نمی‌رسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید. بچه‌ها پشت سر هم می‌فرستادند، برای :سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد. بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.» سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده، کمتر شدن یک راننده پسند! بفرستید.»
1_214497885.mp3
859.6K
🎧 ☺️ 🌸 🎼 وقتی شهید جلیل گندمکار شروع کرد به خوندن یه فراز از دعای کمیل " وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ".... 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
😊 فکر نکنید هواداری برای استقلال و پرسپولیس فقط الانه😐 یکی از دوستان میگفت تو جبهه و شب عملیات با یکی از رفقا سرِ استقلال و پیروزی حرفمون شد و دعوای لفظی!😔😐 بعد از عملیات دیگه ندیدمش فکر کردم شهید شده.....😔 ناراحت بودم ک ای کاش حلالیت طلبیده بودم💔 تو همین افکار بودم ک دیدم رفیقم چندتا عراقی رو اسیر کرده و روی دوش یکیشون سوار و بهشون یاد داده بگن: استقلال سوراخ...😂 پیروزی قهرمان ...😂 و داره میاد:|😂🤣 😂 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🇮🇷 :) 🍃 😅 💥🔥بچه ها توی خط خسته شده بودند، خط هم شلوغ بود. بسیجی سن وسال داری به بهانه بردن مجروح راه افتاد برود عقب . حسن باقری سرش داد زد؛" حاجی ❗️ کجا❗️ ننه ات رو میخوای❗️ اگه دلت شیرمیخواد بگم برات بیارن "😅 طرف خنده اش گرفت حسن باقری رابغل کرد و برگشت خط 😂🧡 . . . ✌️🕊 🌷🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
😂😂😂 🌸 شفاعت🤲 خیلی شوخ و با روحیه بود.😉😍 وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا🤲 می‌گفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» می‌کردیم👇👇👇 می‌گفت👈مسئله‌ای نیست دو قطعه عکس🧔🏻 سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه📄 بیاور ببینم برایت چکار می‌توانم بکنم.🤷🏻‍♂ در ادامه هم توضیح می‌داد که حتماً گوشهایت پیدا باشد🤭😄 عینک هم نزده باشی👨🏻‍🏫 شناسنامه هم باید عکس‌دار باشد!😅😅😅 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
😂😂😂 🌸 شفاعت🤲 خیلی شوخ و با روحیه بود.😉😍 وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا🤲 می‌گفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» می‌کردیم👇👇👇 می‌گفت👈مسئله‌ای نیست دو قطعه عکس🧔🏻 سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه📄 بیاور ببینم برایت چکار می‌توانم بکنم.🤷🏻‍♂ در ادامه هم توضیح می‌داد که حتماً گوشهایت پیدا باشد🤭😄 عینک هم نزده باشی👨🏻‍🏫 شناسنامه هم باید عکس‌دار باشد!😅😅😅 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
😅 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای ...😃 سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ... همه رو بردن !!!😂😄🙈 شادی روحشون ڪه دار و ندارشون همون یک چفیه بودصلوات 😞🥀😍 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🌼ملائک دارند قلقلکش می دهند!🌼 الله اکبر.سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند.به محض اینکه قامت می بستی و دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش،پچ پچ کردنها شروع می شد. مثلا می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم!! اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش را جمع نماز باشد!!مثلا یکی می گفت:واقعا این که می گویند نماز معراج مومن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را!!!!! دیگری پی حرفش را می گرفت که:من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم😌و سومی:مگر می دهد پسر!!؟؟و از این قماش حرفا. و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست🙂 بنا می کردند به تفسیر کردن:ببین!ببین! الان ملائک دارند قلقلکش می دهند. و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد،خصوصا آنجا که می گفتند:مگر ملائکه نامحرم نیستند؟ و خودشان جواب می دادند:خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!😐😂😂    ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•🌴🌺 😁با لهجه قشنگ یزدی گفت : یھ‌خرےرو‌بردن‌بالا‌،شمـاڪشیدین‌پایین ڪشت‌و‌ڪشتار‌ڪه‌ندارھ!😂 ≼🖐🏽 |•• ••|👊🏼≽ 📲 💎 _ _ _ _ _ _ _ _ _ ●🖇💬🌿「 https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 」•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مش‌رجب‌وگوش‌های‌سنگینش‌وآفتابه‌آب...😂 ـ حجةالاسلام‌حسنی‌نژاد ـ