دلم آسمون میخاد🔎📷
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_سیُ_پنجم 🌸رفقای ما هم در جواب برای ما جک می فر
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_سیُ_ششم
🌸جوان پشت میز،وقتی عشق و علاقه من را به شهادت دید جمله ای بیان کرد که خیلی برایم عجیب بود . او گفت:{اگر علاقمند باشی و برای شما شهادت نوشته باشند،هر نگاه حرامی که شما داشته باشید،شش ماه شهادت شما را به عقب می اندازد .}
🌸از دیگر مواردی که در آنجا با آن برخورد داشتم و خیلی مرا عذاب داد، ماجرای شوخی با یکی از همکارانم بود .
🌸یکی از دوستان همکارم، فرزند شهید بود . خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی می کردیم . یکبار دوست دیگر ما، به شوخی به من گفت: تو باید بری با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم فامیل بشوید . اگر ازدواج کنی فلانی هم میشه پسرت!
🌸از آن روز به بعد، سر شوخی ما باز شد . من دیگه این رفیق را پسرم صدا می کردم . هر زمان به منزل این دوستم می رفتیم و مادر این بنده خدا را میدیدیم، ناخودآگاه می خندیدیم .
🌸بعد احساس کردم که این کار خیلی بد است . هم در مورد یک نامحرم اینطور حرف میزنیم و هم آبروی یک مادر را ....
به دوستم گفتم: به مادرت بگو ما را حلال کند . خوب نیست چنین شوخی هایی داشته باشیم .
🌸در آن وادی وانفسا، پدر همین رفیق من در مقابلم قرار گرفت . همان شهیدی که ما در مورد همسرش شوخی می کردیم .
ایشان با ناراحتی گفت: چه حقی داشتید در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید؟ خیلی شرمنده شده بودم .
🌸خدا را شکر، چون بعد از مدتی از این کار دست کشیدم و طلب حلالیت کردم مشکلی پیش نیامد . اما ظاهراً دوست من فراموش کرده بود به مادرش چیزی بگوید و حلالیت بطلبد .
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂
🍃
#نسل_سوخته
#پارت_سی_ششم
با من سخن بگو اوایل به حس ها و چیز هایی که به دلم می افتاد بی اعتنا بودم...اما کم کم حواسم بهشون جمع شد...دقیق تر از چیزی بودن که بشه روشون چشم بست و بهشون توجه نکرد...گیج می خوردم و نمی فهمیدم یعنی چی؟...با هر کسی هم که صحبت می کردم بی نتیجه بود...اگر مسخره نمی کرد جواب درستی هم به دستم نمی رسید... و در نهایت جوابم رو از میان صحبت های یه هادی دیگه پیدا کردم بدون اینکه سوال من رو بدونه داشت سخنرانی می کرد... _اینطور نیست که خدا فقط با پیامبرش صحبت کنه...نزول وحیو هم کلامی با فرشته وحی فقط مختص پیامبران و حضرت زهرا و حضرت مریم بوده ...اما قلب انسان جایگاه خداست جایی که شیطان اجازه نزدیک شدن بهش رو نداره...مگه اینکه خود انسان بهش اجازه ورود بده قلب جایگاه خدا ست و اگر شخصی سعی کنه وجودش رو برای خدا خال کنه این جائه دو طرفه است خدا رو که در قالب راه بدی این رابطه شروع بشه و به پیش بره ...قلبت که لایق بشه ,اون وقت دیگه امر عجیبی نیست که خدا به قلبت الهام می کنه و هدایتت می کنه و شیطان مثل قبل با خطواتش حمله می کنه... خیابان خلوت...داشتم رد می شدم ...وسط گل کاری ...همین که اومدم پام رو بزارم طرف دیگه و از گلکاری خارج شم...به قوی ترین شکل ممکن گفت...بایست... از شوک و ناگهانی بودن این حالت ناخود اگاه پاهام خشک شد ...و ماشین با سرعت عجیبی ,مثل برق از کنارم رد شد...به حدی نزدیک که اینه بغلش محکم خورد توی دست چپم ...و چند هفته رفت توی گچ... این اخرین باری بود که شک کردم ...بین توهم و واقعیت ... بین الهام و خطوات ... اما ترس اینکه روزی به جای الهام ,درگیر خطوات بشم هنوز هم با منه...مرز های باریک اونها ... و گاهی درک تفاوتش به باریکی یک موست... اما اون روز رسیدیم مشهد ... مادر بزرگم با همون لبخند همیشه اومد دم در ... بقیه جلو تر از من بهش که رسیدم تمام ذوق و لبخندم کور شد...اون حس تلخ ترین کلام عمرم رو به زبان اورد...
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️ 🍃
🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃