eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
117 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_هفتاد پارتی من میشی؟ دستش رو گذ
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 بساط غذا که جمع شد،دو گروه شدیم...صاحب خونه آقا مهدی رفت توی یکی دیگه از ماشین ها...اون دوتا ماشین برگشتن و ما زیدیم به دل جاده،از شادی توی پوست خودم جا نمی شدم... تا چشم کار می کرد بیابون بود...جاده آسفالت تموم شد و رفتیم توی خاکی...حدود ظهر بود...رسیدیم سر دوراهی،پیچیدیم سمت چپ... _باید مستقیم می رفتی... _برای اینکه بریم محل شهادت پدر بزرگ مهران،باید از منطقه*بریم...اونجا چند بار شیمیایی زدن،یکی دوبار هم بین ما و عراق دست به دست شد...ممکنه دوبله آلوده باشه... آقا رسول،نگاه خاصی بهش انداخت... _مهدی گم نشیم؟خیلی ساله از جنگ میگذره،بارون زمین رو شسته...باد،خاک رو جا به جا کرده...این خاک و زمین هزار بار جا به جا شده...نبری مون مستقیم اون دنیا... آقا مهدی خندید... _مسافرین محترم،نیازی به بستن کمربند ایمانی نمی باشد.لطفا پس از قرائت شهادتین،جهت شادی روح خودتان و سایر خدمه پرواز،الفاتحه مع الصلوات... من و آقا رسول،دوتایی زدیم زیر خنده...آقا مهدی هم دست بردار نبود،پشت سر هم شوخی می کرد...هر چی ما می گفتیم در جا یه جواب طنز می داد...ولی رنگ از روی صادق پریده بود...هر چی ما بیشتر شوخی می کردیم،اون بیشتر جا می زد...آخر صداش در اومد... _حاا حتما باید بریم اونجا؟اون راویه گفت حتی از قسمت های تفحص شده،به خاطر حرکت خاک چند بار مین در اومده...اینجا ها که دیگه... آقا مهدی که تازه متوجه حال و روزش شده بود...از توی آینه نگاه بهش انداخت... _نترس بابا...هر چی گفتیم شوخی بود...اینجا ها دست خودمون بوده،دست بعثی ها نیوفتاده که مین گذاری کنن...منطقه آلوده نیست... آقا رسول هم به تاسی از رفیقش،اومد درست کنه اما بدتر کرد... _پدرت راست میگه اینجا خطر نداره...فقط بهد این همه سال،قیافه منطقه خیلی عوض شده...تنها مشکلی که ممکنه پیش بیاد اینه که گم بشیم... با شنیدن کلمه گم شدن،دوباره رنگ از روش پرید و نگاهی به اطراف انداخت...پرنده پر نمی زد،تا چشم کار می کرد بیابون بود و خاک بکر و دست نخورده... هرچند واقعا حق داشت نگران بشه...دو ساعت بعد ما واقعا گم شدیم و زمانی به خودمون اومدیم که دیر شده بود... پ.ن در بخش هایی که راوی،اسم مکان یا اسم خاصی رو فراموش کرده،از علامت*استفاده شده است. ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍃 🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃