eitaa logo
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
12.6هزار ویدیو
119 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . ارتباط با مدیر کانال @Majnoon1108 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_چهل {جانبازی در رکاب مولا} 🌸سال ۱۳۸۸ توفیق شد
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 🌸ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت شهدا، مشغول طواف شدم و از تمام فرصت ها برای کسب معنویات استفاده کردم . 🌸در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه می‌شد، جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت: بخاطر طواف خالصانه ای که همراه آن خانم ها انجام دادی ، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد! بعد گفت: ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادی، دو برابر در نامه اعمال خود ثبت می شود . 🌸🌸🌸 🌸اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم . زیارت ها به خوبی انجام می شد . در قبرستان بقیع، تمام افراد ناخودآگاه اشک می ریختند . حال عجیبی در کاروان ایجاد شده بود . 🌸یک روز صبح زود در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم ، متوجه شدم که مامور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیه عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسر تحویل دادم . 🌸بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم . من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم . همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد . وقتی در مقابل قبر سیدم،یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت:چی می گی ؟ داری لعن می کنی؟ گفتم: نخیر . دستم رو ول کن . 🌸 اما او همینطور داد می زد و با سر و صدا،بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد . در همین حال یک دفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را را به مولا امیرالمومنین علیه السلام زد . 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_چهلم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 بیدار باش و در نهایت,در بین شک و مخالفت ها...خودش باهام برگت...فقط من و پدرم...برگشتیم و ساکم رو جمع کردیم و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ممکنه به دردم بخوره...پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم... دایی محسن هم توی اون فاصله با مدیر دبیرستانی که پسر های خاله معصومه حرف زده بود...اول کار مدیر حاضر یه ثبت نام من نبود,با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19.5شده بود...یه بچه بی سرپرست... ده دقیقه ای با هم حرف زدیم,با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد _پسرم,فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی... شهریور از راه رسید...دو روز به تولد15سالگی من,پسر دایی محسن دوهفته ای زود تر به دنیا اومد...و مادربزرگ,اخرین نوه اش رو دید... مادرم با اشک رفت...اشک هاش دلم رو می لرزوند,اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته...و رضا و تایید خدا روشه و همین برای من کافی بود... . وقت ها مون رو با هم تنظیم کرده بودیم...صبح ها که من مدرسه بودم اگر خاله شیفت بود,خانم همسایه مون مراقب مادر بزرگ می شد... خدا خیرش بده...واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود...حتی گاهی بعد از ظهر ها بهمون سر می زد,یکی دو ساعت می موند تا من به درسم برسم یا کمی استراحت کنم... اما بیشتر مواقع من بودم و بی بی...دست هاش حس نداشت و روزبه روز ضعفش بیشتر می شد...یه مدت که گذشت...جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره... میز چوبی کو چیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش...می نشستم روی زمین,پشت میز...نصف حواسم به درس بود...نصفش به مادربزرگ...تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم که چیزی لازم داره یا نه... شب ها هم حال و روزم همین بود...اونقدر خوابم سبک شده بود که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب,از جا بلند می شدم و چکش می کردم... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم...بعد از ماه اول,شمارشش از دستم در رفته بود...ده بار...بیست بار... فقط زمانی خوابم عمیق می شد,که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد...مطمئن بودم توی اون حالت حالش خوبه و درد نداره...خوابم عمیق تر میشد اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها,سیخ از جا می پریدم و می نشستم...همه می خندیدن مخصوصا اقا جلال... _خوبه دیگه کم کم داری واسه سربازی اماده میشی...اون طوری که تو از خواب می پری,سرباز ها توی سرباز خونه با صدای بیدار باش از جا نمی پرن... و بی بی هر بار بعد از این شوخی ها مظلومانه بهم نگاه می کرد سعی می کرداروم تر از بل باشه که من اذیت نشم...و من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم کهمراقب باشم... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍃 🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃