eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
117 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
💌🍃•| شهید حاج‌علی‌چیت‌سازیان: شهدا برای کسانی هستند؛ که ادامه دهنده ی راهشان باشند👌❗️ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
•💛•💚• 🌿 حۍعلۍالصلاة
راهکارهای زندگی موفق در جزء بیست و ششم قرآن 🙏 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دشمنان بدانید ما برای شهادت مسابقه میدهیم 😌 🌿🌹
امـام‌رضــادلتـــنگم•😔•♥️•
🌿 ؛نگاهمونوڪنترل ڪنیم
دلم آسمون میخاد🔎📷
❌❌ کاربران محترم لطف کنید برین به این لینک بازی لعنتی و گزارش نامناسب بدهید چون به حضرت آیت الله خا
⭕️ یه نکته! 🚫 گاهی وقت ها صهیونیست ها برای اینکه یه کانال یا یه بازی رو بین همه مردم منتشر کنند، میان به بچه مذهبی ها میگن که زود باشید برید توی فلان لینک و فلان بازی که ضد انقلاب هست رو گزارش کنید که حذف کنن! 💢 در حالی که تا دیروز اون بازی رو اصلا کسی نمیشناخته ولی به دست خود مذهبی ها همه جا منتشر شده و ده برابر بیشتر نصب شده! 😒 ✅ ان شالله همه عزیزان انقلابی چشماشون رو باز کنن و حواسشون رو جمع کنن که وسیله و ابزار دست دشمن نشن... به هیچ وجه چنین بازی های توهین آمیزی رو به هردلیل و بهانه ای منتشر نکنید! 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بابک می گفت... من باید بروم اگر من نروم کی باید برود . باید بروم تا شما‌ها در امنیت باشید. شهید بابک نوری 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
✨ ✍ امام سجاد (علیه السلام) : 💐 آنڪه درهیچ ڪاری به مردم امید نبندد وهمه ڪارهایش را به خدا واگذارد ، خداوند هرخواسته ای که داشته باشد اجابت کند.🦋 📚 کافى،ج۲،ص۱۴۸ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
هدایت شده از جمعیت انقلابی ایتا
🇯🇴فلسطین هرگز تو را فراموش نخواهد کرد.همان فلسطینی که تو از آن دفاع کردی! 🇯🇴لن تنساك فلسطين التي دافعت عنها! 🇯🇴Palestine will not forget you. The Palestine that you defended 🇯🇴 🇯🇴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺۅ یِہ 👌 یـــــــــــــــــــاقـــــــ💎ــــۅٺــــــــــــے ٺۅےِ👇 ٺـــــــــــــــــــابــــ🎁ــــــۅٺـــــــــــــے مـــــــےرے 🎈 رۅےِ شـــــــــــۅنِہ هــــــا😭 🇮🇷••••••----{🌺}---••••••🇮🇷 شَہیدحُسِین‌مِحرابے 🇮🇷••••••----{🌺}---••••••🇮🇷 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
بی تو ای سلیمانی.mp3
9.47M
🎧 بِہ ۅَقٺ مَداحے 🎤 با نَۅاے حاج اَمیر عَبّاسے 👌 پیشنَہاد اَدمین ۅاسِہ بَچِہ هِیئَتے ها😎 جاےِ حاج قاسِم خاݪے😭 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صـَلَـوآٺ‌بِـفـرِښـٺ‌مُـۏمِـڹ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
361.9K
🌿🌻•°.💭-استاد‌شجاعی
شهید😊 خودش خیلی وقت ها با صدای گرفته هم روضه میخواند🎤 فکر این را نمی کرد که ممکن است بگویند چقدر صدایش بد است. می گفت الان وظیفه ام روضه خواندن است حتی با صدای گرفته. آخر روضه هم نصیحت می کرد : "رفیق نکنه جا بمونی😞! نکنه ارباب تو رو نخره! نکنه روسیاه بشی😭! اگه نخره آبروت میره." داداش حالا که ارباب تو رو خرید و ما جاموندیم، یه کاری کن آقا مارو هم بخره...💔💔 محمد حسین محمدخانی🌹 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🌹🍃 ‌☀️ امیرالمومنین عليه السلام فرمودند: 🌟از ڪفّاره گناهان بزرگ، بہ فرياد مردم رسيدن، و آرام ڪردن مصيبت ديدگان است. 📚 نهج البلاغه حكمت ٢٤✨ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
هر خبری رو پخش نکنید. بی بی سی رو که بن کلا قبول نکنید. 💢
پاره ی تن اسلام است 🇯🇴 مهم این نیست که از ایران جداست ،مهم اینکه شیعه هستند.👌
❌لعنت برآدم نفهم 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
♦️زکات فطریه سال ۹۹ از سوی "رهبر انقلاب" اعلام شد فطریه نفری (10000) ده هزار تومان کفاره روزی( 3000 ) سه هزار تومان
شهید محمود رضا بیضایے: {اگر "العجل" بگوییم و برای ظهور آماده نشویم کوفیان آخرالزمانیم ظهور تو پایان جنگهاست...!💔} تو‌رو خدا به خودمون بیایم چیزی تا ظهور نمونده خدا این همه نشوونه فرستاده نکنه به خاطر سستی ایمان مون مثل کوفیا بشیم .......... باید مراقبه کنیمم و باید یه برنامه سبک برای خودمون برای شروع بنویسیم مثلا این هفته بیاین غیبت رو کمرنگ کنیم تو زندگی مون... میدونین که از گناهان کبیرس.... هزار چند سالِ امام مون رو به خاطر گناهان مون از خودمون دور کردیم وقتش نشده که 313 نفر رو تکمیل کنیمم...... پیشنهاد میکنم به عنوان کمک برای دوری از گناه و مراقبه سخنرانی های آقای پناهیان رو گوش کنین و اینکه سخنان شهدا رو بخونین انشالله ما هم آن قومی شویم که ظهور را از نزدیک میبیند......... آمین یا علی
دلم آسمون میخاد🔎📷
و هوالشهید♥ ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آ
و هو الشهید♥ ✍️ 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁