eitaa logo
شاهدان
206 دنبال‌کننده
698 عکس
654 ویدیو
73 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا نوشته های بهزاد باقری ارتباط با خادم کانال @Vzc_89f
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بلوطستان
. در اوصاف پدیده گم‌نامی! ✍️بهزاد باقری؛ بلوطستان اصطلاحی داریم به نام . این پدیده دکتر و مهندس نمی شناسد، خواص و عوام برایش توفیری ندارد. هر کس با هر شغلی که باشد گاهی دچار این پدیده خواهد شد. ولی شأن و منزلت و تربیت خانوادگی بعضی از افراد اجازه نمی دهد این پدیده در رفتارشان تاثیر منفی داشته باشد. چندی پیش قراری با یکی از دوستان در پارک ارم داشتم. همان‌جایی که محل رفت و آمد خیلی‌هاست. آنجایی که انسانها کله شان سوت می‌کشد از دیدن آن همه گم‌نامی، از دیدن خیلی غیر مترقبه‌ها سرم را پایین انداخته بودم در خیالاتی سیر می کردم تا اینکه دوستم با دست‌پاچگی آمد و هزار عذر تقصیر تراشید. چند دقیقه ای در حال قدم زدن بودیم که پسرک جوانی با سگ زیبای از کنارمان رد شد. در یک لحظه چشم در چشم شدیم. گفت: ها؟! چه شده؟ سگ ندیده‌ای؟ گفتم:دیده ام ولی نه به این زیبایی! تا این حرف در فضای روبرویم پیچید انگار آب سردی رویش ریخته بودی. با آرامشی خاص گفت جدی میگی حاج آقا؟ گفتم: دروغ برای چه! گفت: یعنی تو از سگ من خوشت آمده؟ گفتم: بله خوشم آمده گفت: قابل شما را ندارد، دوستم گفت بابا ول کن بیکاری با اینها دهن به دهن می‌شوی؟ مانده بودم بین این دو نفر چه کنم! گفتم: نه مبارک خودت باشد. همین که خواست برود گفت: حاج آقا بخاطر اینکه نجس بود قبول نکردی؟ گفتم: اصلا به این حیوان نیازی ندارم. این آنقدر ریزه میزه است که برای نگهبانی هم بدرد نمی خورد. تا این را گفتم انگار فتیله اش را آتیش زدم گفت: شرمنده حاج آقا گ، این فقط به درد بازی کردن می خورد! گفتم: بازی؟! چه بازی؟ مگر می‌شود با سگ هم بازی کرد. دوستم شده بود اسپند روی آتش نه جای رفتنش بود نه جای ماندنش، هی بالا و پایین می‌پرید. دوستم گفت: آره دیگه وقتی کسی را نداری باید با سگ بازی کنی. شما... همه تان همین طور هستید. همه سگ باز هستید . حرفهای دوستم بوی بدی داشت. او را آرام کردم گفتم بچه‌ی کجایی؟ گفت: ناکجا آباد سفلی! گفتم: پس تو هم گرفتار پدیده گم‌نامی شده ای؟ گفت آری گم‌نامم . اصلا هر کس با سگ در خیابان عبور کند برای شما ها گمنام است. انگار کفار است ! انگار نجس است! خلاصه هر چه از زبانش بیرون آمد به خودش و ما هبه کرد. گفتم: عزیزم این نظر حضرتعالی است نظر من این طور نیست ولی اگر قرار است هر کس سگ داشته باشد نجس شود پس تمام روستایان ما که در هر خانه‌ی چند سگ دارند نجس هستند؟! تا این حرف را زدم گفت نفهمیدم نظر تو در مورد سگ چیه؟ ولی انگار یکی به نعل می زنی یکی به میخ . گفتم: نظر من در مورد سگها این است که این حیوان زیبا و با وفا را برای نگهبانی و سگ گله حمایت کنی خیلی هم خوب است و هیچ ضرری هم ندارد اگر تازی داشته باشی و شکار چی هم باشی می توانی با آن به شکار بروی . ولی سگ را نباید در منزل نگهداری کنی، نباید عضو خانواده شود . نباید روی فرشی که مادرت نماز می خواند عبور کند . هزار و یک مرض دارد . برای بچه ها اصلا خوب نیست به سگ نزدیک شوند، خلاصه هر چه در مورد مضرات سگ میدانستم برایش سیاهه کردم . گفت: کجای قرآن آمده که سگ نجس است؟! گفتم: هیچ کجای قرآن نیامده ولی در روایات و احادیث که از معصومین داریم در این مورد مفصل توضیح داده شده. گفتم: از این مسائل بگذریم یک سوال دارم . گفت: بپرس گفتم : اگر شما از ناکجا آباد سفلی آمده اید به خودت اجازه می دهید که با این سگ بروی خدمت اقوامتان سرش را پایین انداخت . گفت: نه هر وقت بخواهم بروم می گذارمش پیش یکی از دوستانم . گفتم: بسیار عالیه اینکه حرمت خانواده را نگه میداری . گفت: درست است من در این شهر با سگ در خیابان حرکت می کنم ولی قرار نیست که او را وارد خانواده کنم . قرار نیست او را عضو خانواده کنم . قرار نیست او را هم سفره پدرم کنم . هر چه نباشد خانواده حرمت دارد . نباید حریم خانواده را بایک سگ از بین برد . گفتم چه جالب ماشاءالله خیلی هم واردی . گفت من در این شهر زندگی نمی کنم و هیچ کس هم من و خانواده ام را نمی شناسد . ولی هر وقت به شهرمان می روم طوری رفتار می کنم که شآن و منزلت خانواده ام حفظ شود گفتم همین را می گویند پدیده گمنامی .. یعنی در هر شهری هر غلطی می خواهی انجام می دهی ولی در شهر خودتان هیچ وقت آن غلط را درست نمی دانید. بگمانم قانع شد. 🅱 eitaa.com/joinchat/135528452C8840727e87
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوجوان یمنی : ما به آمریکا و اسرائیل می گوییم: با تفنگ و موشک و پهپاد و قایق هایمان شما را در دریا غرق خواهیم کرد. ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
هدایت شده از بلوطستان
. حال و هوای دوستان شهید در این روزها ✍بهزاد باقری بیاد دوستانم در عملیات والفجر 9 این روزها حال و هوای و بعد از سی واندی سال چنان در دلم نفوذ کرده که نگو!! بیرون کردنش کار حضرت فیل شده . دوستانم این روزها درارتفاعات و هروله کنان به پیش می روند تا خطوط قرمزمان آسیب نبیند . آن همه صفا و مردانگی آن همه جلال و جبروت ،آن همه لطف و صفا که عین نقل و نبات بینمان دست به دست می شد . یادتان هست ؟؟ تعدادشان فراتر از ملائک بدر بودند . حالامگر میشود اسفند، یارت شود و نام از چراغ سبزِذهنت عبور نکند؟ یا اینکه دست سائلی را رد نکنی و از کنارت رد نشود. جسارت و شجاعت رژه چند گانه اش را اجرا میکند . نجابت دو باره زبان زد خاصان می شود . سفره ای دلیری و بذل و بخشش رابرایت پهن می کند . یاد کمیل و ابوذرش را برایت هجی میکند . و شعرهای هر کدام نابتر از حافظ صفحه ی دلمان را مینیاتوری میکند . صلابت تو را روبروی هنجس می نشاند و عرق شرم را از پیشانیت پاک میکند. دوستان من در و حالشان خوب خوب است . یاد گرفته بودند چگونه قربان صدقه دوست بروند. یاد گرفته بودند اگر مکروهی بر صورتی ردی بجا می گذاشت . همه را برای محو آن از دور گردنشان باز می کردند . این روزها بد جوری نیازشان دور سرمان چرخ می خورد . برای تطمئن القلوبمان . برای دستانمان تا کج نشوند . برای چشمانمان تا حیا را ندرند . برای دلمان تا قرار گیرد . برا خودمان تا بتوانیم جای پایشان را پر کنیم . یادشان نامشان هماره باد. 🅱 eitaa.com/joinchat/135528452C8840727e87
🔴 می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت: روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه سکه مردی غافل را می دزدد، هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذی است که بر آن نوشته است: خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما! اندکی اندیشه کرد... سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند! دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزد کیسه در پاسخ گفت: صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است. من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او... اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم و این دور از انصاف است. ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
هدایت شده از بلوطستان
. برای شهید سعید جهانگیر پسربچه‌ای که با گردن کج قنوت می‌خواند ✍بهزاد باقری سال 63 موقعی که به منطقه زبیدات عراق اعزام شدیم اولین شب قبل از اینکه به منطقه برسیم شب را در پادگانی نزدیکی های پل کرخه به صبح رساندیم. در آن شب دوست داشت که با نیروهایش بیشتر آشنا شود پس با هم شروع به سرکشی از نیروها کردیم در این بین به پسر بچه ای بسیار خوش رو و خوش اخلاق برخورد کردیم... 👇👇👇👇👇👇👇👇 🅱 eitaa.com/joinchat/135528452C8840727e87
هدایت شده از بلوطستان
. 👆👆👆👆👆👆👆👆 قبل از اینکه به طرفش برویم در حال نماز خواندن بود بقدری زیبا نماز می خواند که انسان را مجذوب خودش میکرد .پسر بچه ای که فکر نکنم هنوز بالغ شده بود . با گردن کج، رکوعی طولانی و سجده ای بر خاک افتاده . انگارکن که تمام گناهان عالم را به گردن اوانداخته بودند، چنان با تضرع نماز میخواند. نمازش که تمام شد. همراه فیروز به طرفش رفتیم بعد از احوال پرسی گفتم که از کجا اعزام شده ای گفت از همان جایی که تو آمده ای . گفتم : نمازت بسیار خوب بود. گفت اگر او قبول کند خوب است مگر شما می خواهید به نماز من نمره بدهید. گفتم :نمره که نه ولی یاد گرفتم از شما که چگونه سرم را در مقابل دوست کج کنم . گفت که به کج و راست کردن سر نیست. باید دوستش داشته باشی تا بتوانی سرت را در مقابلش کج کنی او که ما را دوست دارد پس ما هم باید او را دوست داشته باشیم. دیدم اگر تا صبح با این پسر بچه صحبت کنم می ترسم آخرش کم بیآورم. با ایشان خداخافظی کردم. بعد از چندین روز که از حضورمان درخط مقدم می گذشت روزی برای دیدنش به گروهانشان رفتم چنان با اشتیاق برخورد کرد که بچه های گروهان فکر کردند که از اقوامم هستند. سفارش او را به فرمانده گروهانش که فکر کنم منصور قاسمی بود کردم . یک روز نزدیکی های ظهر بود که آماده شده بودم بروم مقر تیپ صدای انفجاری از گروهان سمت راست مان که همان گروهان آنان بود، حواسم را پرت کرد به آن طرف دود سیاهی در هوا پراکنده شد. نمی دانم بود به طرف آمد یا اینکه شهید آزاد قبادی گفت که گروهان اعلام کرده نیاز به آمبولانس دارند . نگرانی من دو چندان شد نکند اتفاقی افتاده باشد. بعد از چند دقیقه آمبولانس آمد از کنار سنگرمان به سرعت رد شد من همانجا کنار سنگر قدم میزدم بچه های مخابرات هم هی می آمدند و می رفتند و هی خبر جور واجور میـ آوردند آمبولانس که برگشت گفتم جلویش را بگیرید ببینم چه اتفاقی افتاده. آمبولانس که ایستاد یکی از که اسمش خاطرم نیست آمد پایین و خودش را به من رساند گفت نگران نباشید چیزی نشده بچه ها همه سالم هستند. گفتم: پس داخل آمبولانس چه کسی است، که دیگر نتوانست خودش را کنترل کند دستش رابه گردنم انداخت و صدای گریه اش بلند شد. من هم همانطور که گریه امانم نمی داد به طرف درب عقبی آمبولانس رفتم که چشمم به بدن بی جان آن پسر بچه ای که را با سر کج می خواند افتاد. تا آن موقع نمی دانستم اسمش کیست سیدی که همراه بدن بی جانش بود گفت که جهانگیراست جهانگیر گراوند. 🅱 eitaa.com/joinchat/135528452C8840727e87