بلاد کفر یا ام القرای اسلام ؟؟!!
چند روزی بود به دلایل مختلفه و همچنین جریان انتخابات نتوانستم ببینمش .
امروز بعد از ظهر طبق قرار قبلی نفس زنان داشت می آمد من زودتر رسیدم صندلی در لونا پارک رزرو کردم. همین که رسید با وجود اینکه دستکش داشت دستانش را در جبیش کرد.
گفتم: این چه کاریه ؟! نکنه کرونا گرفتی ؟
لبخند تلخی زد و گفت: اگر کرونا می گرفتم یا درمان می شدم یا اینکه به ملکوت می پیوستم .
ولی چیزی شنیدم که حالم را بد کرده .
نفس را در سینه حبس کرده بودم ابروهایم را بالا انداختم و گفتم مگر چی شده که نمی توانی به من هم دست بدهی .
گفت: من از این روز به بعد کافر شدم .
چنان تعجب به لب و لوچه ام آویزان شده بود که خودش فهمید چه خبطی کرده .
گفت: کافر نشدم کافرم خواندن !
گفتم: جان مادرت برو سر اصل مطلب ببینم چه شده ؟
گفت: از بخت بدم داشتم فضای مجازی را رصد می کردم که به مطلبی رسیدم نوشته بود هر کس در انتخاب شرکت نکند #مسلمان نیست .
در همان لحظه خانم را صدا زدم .
بچه ها را بخط کردم تا هرچه زودتر همه با هم از #کفر نجات پیدا کنیم و رای خودمان را به صندوق بیاندازم .
همه شناسنامه به دست پشت سر مادرشان به خط شده بودند .
گفتم: پس شناشنامه من .
گفت: باید پیش خودت باشد.
خلاصه جرو بحث من با خانم شروع شد و بچه ها که از روز تولد مدافع حریم مادرشان بودند از منزل بیرون رفتند و مادرشان هم به دنبالشان رفت من ماندم و خانه ی خالی و چندین کمد برای پیدا کردن شناسنامه .
گفتم: خوب این چه ربطی به کافر بودن تو دارد .
گفت: آخر پیدا نشد که نشد و من نتوانستم رای بدهم .
گفت: تمام وجودم را جزام گرفته .
گفتم: جزام برای چه؟ مگر چی شده؟ خوب به عمد که نبوده ؟
گفت: اینکه در سال 57 دو درصد کافر داشتیم چون 98درصد در 12 فروردین به جمهوری اسلامی رای دادن ولی حالا بعد از چهل سال بیش از پنجاه درصد کافر شدند . اگر با این فرمان حرکت کنیم در چند سال آینده اگر عراقی ها یا لبنانیها بخواهند به ایران سفر کند می گویند می خواهیم برویم #بلاد_کفر یا #ام_القرای_اسلام ؟؟؟!!!
نوشته های #بهزاد_باقری
شهید نشیم ،میمیریم
کانال شاهدان ↙️
https://eitaa.com/shahedan403
((به یاد #شیر_زنان #ایران_زمین))
می گفت نمی دانم این همه نیرو را از کجا گرفته بود ؟؟!!
زمانی که استخوانهای جواد را از میان پارچه سفید بیرون می آورد و بوسه بارانش می کرد؟؟!!
گفتم :منظورت کیه ؟؟!!
گفت #مادرم را می گویم .
همانی که تمام وجودش را برای ما چند برادر به یغما سپرده بود تا نبودن #پدر را احساس نکنیم و حافظ #ایران زمین باشیم .
تازه داشت صدای افتادن دو ریالی ام را می شنیدم .
میگفت : چندین سال بد جوری مادرم را گول می زدم!!!
هر سال که روزش را جار می زدند خودم را به منزل می رساندم وهدیه های که گرفته بودم به او می دادم . یکی به اسم جواد . یکی به اسم محمد . و یکی هم به اسم علی . آخری را هم می گفتم خودم گرفتم . این داستان تا پایان جنگ ادامه داشت . غافل از اینکه جواد چند سال پیش مفقود شده بود وعلی هم از جراحت #تیر و #ترکش در گوشه ی بیمارستان رنج می برد و محمد در حال شناسایی دشمن بود واز این روز و هدیه ها خبر نداشتند. او هر سال به اسم برادرانم از دست من هدیه می گرفت!!
البته مادرم با هوش تر از این بود که نداند اطرافش چه می گذرد هر بارهدیه ها را که می گرفت می بوسید وکناری می گذاشت .
می گفت: راه رفتنش به پاهایم قوت می داد . حرف زدنش زبان را باز می کرد. امروز که برای دیدنش می روم نه پای دارد که توان بگیرم نه زبانی که کلمه ای جاری کنم !!!
باز به دیدنش رفتم باز چهار هدیه گرفتم بجای برادرانی که در عرش برین بودند و مادر از داغ آنها به این روز افتاده بود .
می گفت :لبخند مادر دنیای برایم ارزش داشت .
حتی اگر سالی یک بارباشد.
نوشتههای #بهزاد_باقری
#شهید_نشیم_میمیریم
#کانال_شاهدان ↙️
https://eitaa.com/shahedan403