eitaa logo
شاهدان
204 دنبال‌کننده
665 عکس
604 ویدیو
73 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا نوشته های بهزاد باقری ارتباط با خادم کانال @Vzc_89f
مشاهده در ایتا
دانلود
من میخواهم در آینده بشوم ... معلم پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان انشاء این بود که میخواین چیکاره بشید باید در مورد یه یا کار توضیح میدادی !!! مثلا خودت چیکاره است ؟! آقا اجازه ؟ ...😭😭😭😭😭 شادے روح شهدا و امام شهدا صلوات ... شهید نشیم ،می‌میریم کانال شاهدان ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
((به یاد )) می گفت نمی دانم این همه نیرو را از کجا گرفته بود ؟؟!! زمانی که استخوانهای جواد را از میان پارچه سفید بیرون می آورد و بوسه بارانش می کرد؟؟!! گفتم :منظورت کیه ؟؟!! گفت را می گویم . همانی که تمام وجودش را برای ما چند برادر به یغما سپرده بود تا نبودن را احساس نکنیم و حافظ زمین باشیم . تازه داشت صدای افتادن دو ریالی ام را می شنیدم . میگفت : چندین سال بد جوری مادرم را گول می زدم!!! هر سال که روزش را جار می زدند خودم را به منزل می رساندم وهدیه های که گرفته بودم به او می دادم . یکی به اسم جواد . یکی به اسم محمد . و یکی هم به اسم علی . آخری را هم می گفتم خودم گرفتم . این داستان تا پایان جنگ ادامه داشت . غافل از اینکه جواد چند سال پیش مفقود شده بود وعلی هم از جراحت و در گوشه ی بیمارستان رنج می برد و محمد در حال شناسایی دشمن بود واز این روز و هدیه ها خبر نداشتند. او هر سال به اسم برادرانم از دست من هدیه می گرفت!! البته مادرم با هوش تر از این بود که نداند اطرافش چه می گذرد هر بارهدیه ها را که می گرفت می بوسید وکناری می گذاشت . می گفت: راه رفتنش به پاهایم قوت می داد . حرف زدنش زبان را باز می کرد. امروز که برای دیدنش می روم نه پای دارد که توان بگیرم نه زبانی که کلمه ای جاری کنم !!! باز به دیدنش رفتم باز چهار هدیه گرفتم بجای برادرانی که در عرش برین بودند و مادر از داغ آنها به این روز افتاده بود . می گفت :لبخند مادر دنیای برایم ارزش داشت . حتی اگر سالی یک بارباشد. نوشته‌های ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
(( )) می گفت نمی دانم این همه نیرو را از کجا گرفته بود ؟؟!! زمانی که استخوانهای جواد را از میان پارچه سفید بیرون می آورد و بوسه بارانش می کرد؟؟!! گفتم :منظورت کیه ؟؟!! گفت را می گویم . همانی که تمام وجودش را برای ما چند برادر به یغما سپرده بود تا نبودن را احساس نکنیم و حافظ زمین باشیم . تازه داشت صدای افتادن دو ریالی ام را می شنیدم . میگفت : چندین سال بد جوری مادرم را گول می زدم!!! هر سال که روزش را جار می زدند خودم را به منزل می رساندم وهدیه های که گرفته بودم به او می دادم . یکی به اسم جواد . یکی به اسم محمد . و یکی هم به اسم علی . آخری را هم می گفتم خودم گرفتم . این داستان تا پایان جنگ ادامه داشت . غافل از اینکه جواد چند سال پیش مفقود شده بود وعلی هم از جراحت و در گوشه ی بیمارستان رنج می برد و محمد در حال شناسایی دشمن بود واز این روز و هدیه ها خبر نداشتند. او هر سال به اسم برادرانم از دست من هدیه می گرفت!! البته مادرم با هوش تر از این بود که نداند اطرافش چه می گذرد هر بارهدیه ها را که می گرفت می بوسید وکناری می گذاشت . می گفت: راه رفتنش به پاهایم قوت می داد . حرف زدنش زبان را باز می کرد. امروز که برای دیدنش می روم نه پای دارد که توان بگیرم نه زبانی که کلمه ای جاری کنم !!! باز به دیدنش رفتم باز چهار هدیه گرفتم بجای برادرانی که در عرش برین بودند و مادر از داغ آنها به این روز افتاده بود . می گفت :لبخند مادر دنیای برایم ارزش داشت . حتی اگر سالی یک بارباشد. ✍بهزاد باقری ↙️ https://eitaa.com/shahedan403