وقتی که از ماراتون #ملت_عشق به خط پایان رسیدم همه ی وجودم غرق شور و شوق شده بود.
عواطفم غلیان کرده و عقلم از تکاپو افتاد .
حال خوشم را با هیچ چیزتاخت نمی زدم .
سرم را بر بالین وجد نهاده بودم که یکباره گرمای دستی را احساس کردم نگاهم را به بالا انداختم دیدمش همانی که در ملت عشق قدی بلند و گیسوانی کمند وپیراهنی سیاه بر تن داشت .
اصلا نیازی به معرفی ندارد .
خودش بود همانی که #مولانا را #مجنون کرده بود .
همانی که گدایان وگبران وترسایان و شکسته دلان واز چشم افتادگان برای دیدارش صف می کشیدند.
خودم را جای #مولانا دیدم نه با آن وقارو وجنات که از وجودش می بارید.
نتوانستم تاب بیآورم زبانم در کام نمی جنبید آرام و بی صداگفتم: یا #شمس کجایم می بری ؟
انگشت اشارت بر لب نشاند دلم را به سکوت دعوت کرد .
تا خواستم تقاضای کنم در بیابانی بودم که پر بود از بی خانمانان ، برای هر کدام دلی آورده بود به قد دریا، آرامشی به حد رویاء و خطی تا خداوند نشان کرده بود،همه چشمانشان را خیره بر او نگه داشته بودند .
گفت : می خواهی جامی از لولو و مرجان برایت بریزم .
دلم چنان به جوشش افتاد که دستانم برای پیدا کردن پاهایم خودشان را گم کرده بودند .
گفتم :به اشارتی محول الحولم کن .
گفت : عشق را از #محدثین و #اخباریون نجو . هرچند میان دیر و کنشت ومسجد، یافت آباد است
ولی عشق تعلق خاطری ندارد او همسایه ی دیوار به دیوار خراباتیان وعارفان و آوارگان و خاک نشینان عالم خاکی است .
گفت: خودش رامیان قلوب #عارفان و #دلق #گدایان ، #کاخ_شاهان پنهان کرده .
چشمان سر از حسرت دیدار سپید خواهد شد .
گفت: به #موسی نمانی و نخواهی #لن #ترانی .و در هر لحظه اوبا توست تو خود نمی دانی ؟!
از مسیری که می خواستیم به منزل آخر برسیم هزاران راه بر سرمان آوار شد .
گفتم: یا #شمس این راه و بیراه چیست که می بینم ؟
دندانش از میان لبانش پیدا شد با لبخندی که بر لبش نشست .
گفت: اینها همه راه های رسیدن به اوست .
گفتم: مگر او در من نیست چرا در راه باشم .
لبش همچنان خندان بود گفت: تو باید بروی راه برای رفتند است تا دریابی هر آنچه را که می خواهی .
میان یکی از راهها قبل از محو شدن گفت: ما همه یک #ملتیم و ردی از #عشق از او بجای ماند و تا ابدیت باقی بر بقاست .
شهید نشیم ،میمیریم
کانال شاهدان ↙️
https://eitaa.com/shahedan403
وقتی که از ماراتون #ملت_عشق به خط پایان رسیدم همه ی وجودم غرق شور و شوق شده بود.
عواطفم غلیان کرده و عقلم از تکاپو افتاد .
حال خوشم را با هیچ چیزتاخت نمی زدم .
سرم را بر بالین وجد نهاده بودم که یکباره گرمای دستی را احساس کردم نگاهم را به بالا انداختم دیدمش همانی که در ملت عشق قدی بلند و گیسوانی کمند وپیراهنی سیاه بر تن داشت .
اصلا نیازی به معرفی ندارد .
خودش بود همانی که #مولانا را #مجنون کرده بود .
همانی که گدایان وگبران وترسایان و شکسته دلان واز چشم افتادگان برای دیدارش صف می کشیدند.
خودم را جای #مولانا دیدم نه با آن وقارو وجنات که از وجودش می بارید.
نتوانستم تاب بیآورم زبانم در کام نمی جنبید آرام و بی صداگفتم: یا #شمس کجایم می بری ؟
انگشت اشارت بر لب نشاند دلم را به سکوت دعوت کرد .
تا خواستم تقاضای کنم در بیابانی بودم که پر بود از بی خانمانان ، برای هر کدام دلی آورده بود به قد دریا، آرامشی به حد رویاء و خطی تا خداوند نشان کرده بود،همه چشمانشان را خیره بر او نگه داشته بودند .
گفت : می خواهی جامی از لولو و مرجان برایت بریزم .
دلم چنان به جوشش افتاد که دستانم برای پیدا کردن پاهایم خودشان را گم کرده بودند .
گفتم :به اشارتی محول الحولم کن .
گفت : عشق را از #محدثین و #اخباریون نجو . هرچند میان دیر و کنشت ومسجد، یافت آباد است
ولی عشق تعلق خاطری ندارد او همسایه ی دیوار به دیوار خراباتیان وعارفان و آوارگان و خاک نشینان عالم خاکی است .
گفت: خودش رامیان قلوب #عارفان و #دلق #گدایان ، #کاخ_شاهان پنهان کرده .
چشمان سر از حسرت دیدار سپید خواهد شد .
گفت: به #موسی نمانی تا نخوانند #لن #ترانی .و در هر لحظه اوبا توست تو خود نمی دانی ؟!
از مسیری که می خواستیم به منزل آخر برسیم هزاران راه بر سرمان آوار شد .
گفتم: یا #شمس این راه و بیراه چیست که می بینم ؟
دندانش از میان لبانش پیدا شد با لبخندی که بر لبش نشست .
گفت: اینها همه راه های رسیدن به اوست .
گفتم: مگر او در من نیست چرا در راه باشم .
لبش همچنان خندان بود گفت: تو باید بروی راه برای رفتند است تا دریابی هر آنچه را که می خواهی .
میان یکی از راهها قبل از محو شدن گفت: ما همه یک #ملتیم و ردی از #عشق از او بجای ماند و تا ابدیت باقی بر بقاست .
✍بهزاد باقری
#شهید_نشیم_میمیریم
#کانال_شاهدان ↙️
https://eitaa.com/shahedan403