eitaa logo
شاهدان
208 دنبال‌کننده
619 عکس
510 ویدیو
73 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا نوشته های بهزاد باقری ارتباط با خادم کانال @Vzc_89f
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی که از ماراتون به خط پایان رسیدم همه ی وجودم غرق شور و شوق شده بود. عواطفم غلیان کرده و عقلم از تکاپو افتاد . حال خوشم را با هیچ چیزتاخت نمی زدم . سرم را بر بالین وجد نهاده بودم که یکباره گرمای دستی را احساس کردم نگاهم را به بالا انداختم دیدمش همانی که در ملت عشق قدی بلند و گیسوانی کمند وپیراهنی سیاه بر تن داشت . اصلا نیازی به معرفی ندارد . خودش بود همانی که را کرده بود . همانی که گدایان وگبران وترسایان و شکسته دلان واز چشم افتادگان برای دیدارش صف می کشیدند. خودم را جای دیدم نه با آن وقارو وجنات که از وجودش می بارید. نتوانستم تاب بیآورم زبانم در کام نمی جنبید آرام و بی صداگفتم: یا کجایم می بری ؟ انگشت اشارت بر لب نشاند دلم را به سکوت دعوت کرد . تا خواستم تقاضای کنم در بیابانی بودم که پر بود از بی خانمانان ، برای هر کدام دلی آورده بود به قد دریا، آرامشی به حد رویاء و خطی تا خداوند نشان کرده بود،همه چشمانشان را خیره بر او نگه داشته بودند . گفت : می خواهی جامی از لولو و مرجان برایت بریزم . دلم چنان به جوشش افتاد که دستانم برای پیدا کردن پاهایم خودشان را گم کرده بودند . گفتم :به اشارتی محول الحولم کن . گفت : عشق را از و نجو . هرچند میان دیر و کنشت ومسجد، یافت آباد است ولی عشق تعلق خاطری ندارد او همسایه ی دیوار به دیوار خراباتیان وعارفان و آوارگان و خاک نشینان عالم خاکی است . گفت: خودش رامیان قلوب و ، پنهان کرده . چشمان سر از حسرت دیدار سپید خواهد شد . گفت: به نمانی و نخواهی .و در هر لحظه اوبا توست تو خود نمی دانی ؟! از مسیری که می خواستیم به منزل آخر برسیم هزاران راه بر سرمان آوار شد . گفتم: یا این راه و بیراه چیست که می بینم ؟ دندانش از میان لبانش پیدا شد با لبخندی که بر لبش نشست . گفت: اینها همه راه های رسیدن به اوست . گفتم: مگر او در من نیست چرا در راه باشم . لبش همچنان خندان بود گفت: تو باید بروی راه برای رفتند است تا دریابی هر آنچه را که می خواهی . میان یکی از راهها قبل از محو شدن گفت: ما همه یک و ردی از از او بجای ماند و تا ابدیت باقی بر بقاست . شهید نشیم ،می‌میریم کانال شاهدان ↙️ https://eitaa.com/shahedan403
وقتی که از ماراتون به خط پایان رسیدم همه ی وجودم غرق شور و شوق شده بود. عواطفم غلیان کرده و عقلم از تکاپو افتاد . حال خوشم را با هیچ چیزتاخت نمی زدم . سرم را بر بالین وجد نهاده بودم که یکباره گرمای دستی را احساس کردم نگاهم را به بالا انداختم دیدمش همانی که در ملت عشق قدی بلند و گیسوانی کمند وپیراهنی سیاه بر تن داشت . اصلا نیازی به معرفی ندارد . خودش بود همانی که را کرده بود . همانی که گدایان وگبران وترسایان و شکسته دلان واز چشم افتادگان برای دیدارش صف می کشیدند. خودم را جای دیدم نه با آن وقارو وجنات که از وجودش می بارید. نتوانستم تاب بیآورم زبانم در کام نمی جنبید آرام و بی صداگفتم: یا کجایم می بری ؟ انگشت اشارت بر لب نشاند دلم را به سکوت دعوت کرد . تا خواستم تقاضای کنم در بیابانی بودم که پر بود از بی خانمانان ، برای هر کدام دلی آورده بود به قد دریا، آرامشی به حد رویاء و خطی تا خداوند نشان کرده بود،همه چشمانشان را خیره بر او نگه داشته بودند . گفت : می خواهی جامی از لولو و مرجان برایت بریزم . دلم چنان به جوشش افتاد که دستانم برای پیدا کردن پاهایم خودشان را گم کرده بودند . گفتم :به اشارتی محول الحولم کن . گفت : عشق را از و نجو . هرچند میان دیر و کنشت ومسجد، یافت آباد است ولی عشق تعلق خاطری ندارد او همسایه ی دیوار به دیوار خراباتیان وعارفان و آوارگان و خاک نشینان عالم خاکی است . گفت: خودش رامیان قلوب و ، پنهان کرده . چشمان سر از حسرت دیدار سپید خواهد شد . گفت: به نمانی تا نخوانند .و در هر لحظه اوبا توست تو خود نمی دانی ؟! از مسیری که می خواستیم به منزل آخر برسیم هزاران راه بر سرمان آوار شد . گفتم: یا این راه و بیراه چیست که می بینم ؟ دندانش از میان لبانش پیدا شد با لبخندی که بر لبش نشست . گفت: اینها همه راه های رسیدن به اوست . گفتم: مگر او در من نیست چرا در راه باشم . لبش همچنان خندان بود گفت: تو باید بروی راه برای رفتند است تا دریابی هر آنچه را که می خواهی . میان یکی از راهها قبل از محو شدن گفت: ما همه یک و ردی از از او بجای ماند و تا ابدیت باقی بر بقاست . ✍بهزاد باقری ↙️ https://eitaa.com/shahedan403