ابن ملجم، وقتی به سمت علی(ع) هجوم آورد با صدای بلند این شعار قرآن را فریاد میزد:
الحُكمُ للَّه!
يا على لا لَكَ و لا لِاَصحابِكَ
حکم برای #خداست ای علی نه برای تو و یارانت!
#خوارج قرآن خوانانی بودند که امام نداشتند
تفسیر آیات را از غیر معصوم گرفته بودند
عجیب نبود که این موجودات علی(ع) را کافر بدانند....
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
در خلقت تو . . .
چہ قدر دقت ڪردند
ای دایرة المعـارفِ زیبایی
#شهـید_مدافع_حرم
#سردار_حاج #حمید_محمدرضایی
◽️تاریخ ولادت : ۱۳۵۰/۰۷/۰۱
◽️محل ولادت : قزوین ، شهر شال
◽️تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۰۲/۲۴
◽️محل شهادت : تدمر _سوریه
✍ #فرازی_از_وصیت_نامه_شهید:
#انتشار_برای_اولین_بار
وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم می دهم که در شناخت وظیفه تان قصور و در انجام آن کوتاهی نکنید و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد.
#سـالروز_شهادت
🌹شادی روحش صلوات🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
همین روزهای ماه مبارک رمضان بود و حلب به شدت درگیر هجوم سخت تروریستها در محورهای جنوبی، حاجی هم تو منطقه بود. حاجی برای نماز و افطار برگشت قرارگاه. آشپز کباب برگ آماده کرده بود با مخلفات.
جمعی از رزمنده ها هم در قرارگاه بودن و منتظر دیدن حاجی. بعد از نماز آمد سر سفره، غذا را که دید چهره در هم کرد ولی حرف نزد، همه مشغول افطاری خوردن بودن. همش نگاهم به نگاه حاجی بود، جز سه دونه خرما و چایی و یک قاشق از ظرف یک رزمنده که تعارف کرد لب به غذا نزد و رفت با بچه های فاطمیون افطاری خورد. البته ساعت ۱۲ شب ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#دلنوشته_رمضان
سحر بیستم.....
✍ فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است...
و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم...
ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای....
و اگر اذن تو یاریم کند...باز هم خواهی شنید...
❄️من از "خودم"، عجیییب به تنگ آمده ام...
که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام...
آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده اند... که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام...
❄️من آتشی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم... خدا
هر الغوث من... استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منيت های من است....
❄️باز هم می آیم دلبرم...
و تو را به "خودت" قسم می دهم...
تا مرا از "خودم" برهانی...
بک یا الله....
آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی....؟
وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است...
می ترسم از چشماني که گناه، خشکشان کرده است...
می ترسم از دستانی... که غرور... فقر را، از لابلاي سرانگشتانش، دزدیده است...
می ترسم از قلبی که نجاسات نفسم...بال پروازش را شکسته است...
❄️به فریاد دلم برس...
من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم...
نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام... شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی...
❣ترس دلم را بریز...
همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای....
من سالهاست که جز بخشش... خاطره ای از تو، به یادم ندارم....
دستانم را بالا گرفته ام...
مرا از میان لجن زار منيت هايم، بیرون می کشی؟؟
التماس دعای شهادت در لیالی قدر
سید پیمان موسوی طباطبایی
#جامانده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷بسم رب الزهرا 🕊 🔴 #خاکهای_نرم_کوشک قسمت 6⃣5⃣1⃣ 🌹 صحراي وانفسا راوی: همسر شهید تاریکی شب ه
قسمت های ۱۵۶ تا ۱۶۰ داستان زیبای خاکهای نرم کوشک
🌷بسم رب الزهرا 🕊
🔴 #خاکهای_نرم_کوشک
قسمت 1⃣6⃣1⃣
🌹 چهار راه خندق
راوی: سرهنگ عباس تیموري
برونسی، از آنهایی بود که از مرز خودیت گذشتند. بدون اغراق می توانم بگویم که حتی تجربه ي دشوار رزمی شدن را، با توسل به اهل بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم) به دست آورد. عجیب ارتباطی داشت با آن بزرگواران.
یادم هست قبل از عملیات رمضان، همرزم او شدم. همان وقتها خاطره اي از او سر زبانها بود که برام خیلی جاي تأمل داشت.
خاطره اي که در تاریخ دقیق جنگ ثبت شده است. پیش خودم فکر می کردم آدم چقدر باید عشق و اخلاص داشته باشد که به اذان خداوند و با عنایت ائمه ي اطهار (علیهم السلام)، تو صحنه ي کارزار و درگیري، به بچه ها دستور بدهد از میدان مین عبور کنند، مین هایی که حتی یکی شان خنثی نشده بودند!
هرچه بیشتر تو گردان او می ماندم، عشق و علاقه ام بهش بیشتر می شد. حقاً راست گفته اند که نیروها را با اخلاق و ارادتش می خرید. ازش جدا نشدم تا وقتی که معاون تیپ شد و بعد هم، فرمانده ي تیپ.
روزهاي قبل از عملیات بدر را هیچ وقت از خاطر نمی برم. تو سخنرانی هاي صبحگاهش، چند بار با گوش هاي خودم شنیدم که گفت:
«دیگه نمی تونم تو این دنیا طاقت بیارم، براي من کافیه.»
یک جا حتی تو جمع خصوصی تري، شنیدم می گفت: « اگر من تو این عملیات بدر شهید نشم، به مسلمانی خودم شک می کنم.»
آن وقتها من فرمانده ي گروهان سوم از گردان ولی الله بودم. یک روز تو راستاي همان عملیات بدر، جلسه ي تلفیقی داشتیم تو تیپ یکم از لشگر هفتاد و هفت خراسان(۱) اسم فرمانده ي تیپ را یادم نیست.
من و چند نفر دیگر، همراه آقاي برونسی رفته بودیم تو این جلسه. همان فرمانده ي تیپ یکم، رفت پاي نقشه ي بزرگی که به دیوار زده بودند. شروع کرد به توجیه منطقه ي عملیاتی که مثلاً؛ ما چه جور آتش می ریزیم، چطور عمل می کنیم، وضعیت پشتیبانی مان این طوري است، و آتش تهیه و آتش مستقیممان آن طوري.
حرفهاي او که تمام شد، فرمانده ي اطلاعات - عملیات تیپ شروع کرد به صحبت. زیاد گرم نشده بود که یکدفعه
برونسی حرفش را قطع کرد.
- «ببخشین، بنده عرضی داشتم.»
از جا بلند شد و رفت طرف نقشه. مثل بقیه میخ او شدم. هنوز نوبت او نشده بود. از خودم پرسیدم : « چی می خواد بگه حاج آقا؟»
آن جا رو کرد به فرمانده ي تیپ یکم و گفت:
«تیمسار، شما حرفهاي خوبی داشتین، ولی نگفتین از کجا می خواید نیروها رو هدایت کنید؟ یعنی جاي خودتون رو مشخص نکردین.»
فرمانده ي تیپ، آنتن را گذاشت رو نقطه اي از نقشه. گفت:«من از این جا گردانها رو هدایت می کنم.»
برونسی گفت: «این جا که درست نیست.»
- «براي چی؟!»
+ «چون شما از این نقطه نمی تونید نیرو رو هدایت کنید.»
حرف هایی فیمابین رد و بدل شد. آخرش هم فرمانده ي تیپ ماند که چه بگوید.
یکدفعه سؤال کرد: «ببخشید آقاي برونسی، شما از کجا می خواید نیروها رو هدایت کنید؟»
دقیق یادم هست که آن جا به او حساس شدم .دوست داشتم بدانم چه جوابی دارد. آنتن را از آن تیمسار گرفت.
نوکش را، درست گذشت روي چهار راه خندق!
گفت: «من این جا می ایستم.»
-------------------------------------------------
۱. آن زمان کم کم بنا شده بود ما بین ارتش و سپاه تلفیق صورت بگیرد تا از دو نیرو بشود بهتر استفاده کرد.
⬅️ ادامه دارد....
نویسنده: سعید عاکف
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم