eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 1⃣8⃣ نفر دوم از واحد مهندسی سپاه بود. سه نفری که روبه‌روی آنها نشسته بودند، از نیروهای ورزیده‌ی مهندسی جهاد سازندگی به حساب می‌آمدند. آنها از اولین کسانی بودند که واحدهای تحقیقات و مهندسی جنگ را در جهاد راه انداختند. یکی از آنها با لهجه‌ی آذری گفت: « در خدمتیم. » اسمش پورشریفی بود. برادر محسن، شروع کرد به توضیح دادن، اما سعی کرد کمترین اطلاعات را بدهد. پورشریفی گفت: « ما باید بدانیم که درباره‌ی چه موضوعی باید کار کنیم. » جوانی که کنار برادر محسن بود گفت: « ما پلی نیاز داریم که طول آن سیزده کیلومتر باشد. » برای لحظه‌ای سکوت بین ما برقرار شد. پورشریفی رو به آن جوان کرد و همراه با لبخند گفت: « ببخشید آقا رحیم این پل سیزده کیلومتری قرار است روی کدام رودخانه نصب شود؟ » آقا رحیم هم با لبخند گفت: « سفارش دادیم رودخانه را هم احداث کنند. حالا شما به ما بگویید امکان ساخت آن هست یا نه؟ » پورشریفی که قانع نشده بود گفت: « با این اطلاعاتی که الان داریم نمی‌توانیم جواب مثبت بدهیم. بهتر است بیشتر توضیح دهید. » برادر محسن نگاهی به آقا رحیم و حاج علی انداخت و گفت: « فرض کنید می‌خواهیم روی رودخانه‌ای که آبش خیلی آرام است؛ مثلاً،... » که حاج علی کمک کرد و گفت: « مثلاً با سرعت یک متر بر ثانیه. » برادر محسن بلافاصله ادامه داد: « یک ماه و نیم، حداکثر فرصتی است که می‌توانیم به شما بدهیم. » برای گروه پورشریفی با این اطلاعات، مشکل حل نمی‌شد ولی فهمیده بودند که نباید زیاد بپرسند. اما انگار چاره‌ای نبود. پورشریفی بار دیگر رو به آقا رحیم کرد و گفت: « ما حاضریم همه‌ی این مدت را تحت کنترل شما باشیم، ولی اصل طرح را با ما در میان بگذارید. مطمئن باشید حفظ امانت خواهیم کرد. ما باید از وضعیت جغرافیایی منطقه اطلاع داشته باشیم. » برادر محسن تصمیم خودش را گرفت و به آرامی گفت: « هنوز زخم عملیات والفجر مقدماتی تازه است. اگر عملیات لو نمی‌رفت، شاید الان لازم نبود طرح چنین پلی را از شما بخواهیم. » شریفی دنباله‌ی حرف برادر محسن را گرفت و گفت: « شرمنده‌ايم اگر با همین اطلاعات سوار کار می‌شدیم، اصرار نمی‌کردیم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 2⃣8⃣ فرمانده کل سپاه نقشه را از زیر میز بیرون کشید و گفت: « اصل موضوع درباره‌ی هور است. تصمیم داریم از اینجا به خط دشمن بزنیم. » پورشریفی نگاهی به حاجی انداخت و گفت: « آب هور که ساکن است. » حاجی هم گفت: « سرعتی که گفتم برای وزش باد بود. » پورشریفی نگاهی به دوستش کرد و برای لحظه‌ای به هم دیگر خیره شدند. لبخندی روی چهره‌اش نقش بست و رو کرد به برادر محسن و گفت: « ما قبلا درباره‌ی چنین پلی کار کرده‌ايم که تقریباً برای هور مناسب است. اگر چند روز فرصت بدهید، اولین نمونه‌ی آزمایشی آن را ارائه می‌دهیم. اگر مورد قبول واقع شد، خط تولید آن راه می‌افتد. » قرار شد تا پس‌فردا این کار را انجام بدهند. پورشریفی هم گفت: « اشکالی ندارد. پس‌فردا بعدازظهر در استادیوم آزدی کنار دریاچه منتظرتان هستیم. » روی دریاچه‌ی استادیوم آزادی، پلی معلق به چشم می‌خورد. یک ورقه‌ی آهنیِ دو در سه متر که زیر آن را تماماً فایبرگلاس پوشانده بود و دو بال، دو طرفش را مهار کرده بود. هر کدام از بال‌ها توسط دو پنس لولایی به هم وصل بودند و صفحه‌ی اصلی را روی آب متعادل می‌کردند. این پل می‌توانست تا ده تن بار را تحمل کند. نصب پل با کنار هم قرار گرفتن این صفحات و اتصال آنها به هم دیگر خلاصه می‌شد و این روش ساده از امتیازات آن به حساب می‌آمد. آخرین صفحه که نصب شد پل به خشکی رسید و آماده بود تا اتومبیلی از روی آن عبور کند. برادر محسن پرسید: « چه نوع اتومبیلی می‌تواند از پل عبور کند؟ » گفتند: « سبک و نیمه‌سنگین. تا سی کیلومتر در ساعت و به لحاظ وزن، محدودیتی نداریم. حتی اتومبیل‌ها می‌توانند پشت سر هم حرکت کنند. » بعد، آزمایش پل شروع شد و اتومبیل‌ها از روی آن حرکت کردند؛ حتی یکی از فرماندهان خودش سوار ماشین شد و از پل عبور کرد تا ببیند کنترل ماشین در برابر تکان‌های ناشی از امواج ایجاد شده توسط پل چگونه است. پس از تمام شدن آزمایش‌ها، دیگر می‌شد برای عبور از هور و رسیدن به جزایر، حساب باز کرد. قرار شد وزارتخانه‌های صنعتی کشور و کارخانجات ماشین‌سازی در اختیار این گروه باشد. به شرطی که یک ماه و نیم دیگر پل را در خوزستان تحویل دهند. کم‌کم آخرین اقدامات لازم برای یک عملیات موفق داشت آماده می‌شد. کارخانجات بزرگ ماشین‌سازی، همه‌ی خط تولیدشان را برای ساخت پل شناور تنظیم کردند و پل با حداکثر امکانات در حال ساخت بود در حالی‌ که هیچ کدام از کارگران که دو شیفت کار می‌کردند متوجه اصل موضوع نبودند و فقط می‌دانستند که این کار مربوط به جنگ است. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 3⃣8⃣ ✨ اقدامات راوی: علی ناصری شاید یکی از مشکلات کار ما قبل از عملیات خیبر، فعالیت‌های مهندسی مخفیانه در هور بود. برای انجام عملیات در هور بايد صدها نیرو در آنجا مستقر می‌شدند و واحد مهندسی کانال می‌کَند، پل می‌زد و زمینه را برای عملیات، آماده می‌کرد. برای اطمینان خاطر، مرخصی همه‌ی‌ نیروهای بومی لغو شد و آنان نزدیک یک ماه در هور بدون آنکه با خانواده‌های‌شان یا با بیرون از هور تماس داشته باشند، نگه داشته شدند. کار سختی بود اما ضروری بود و عقل به انجام آن حکم می‌کرد. هلیکوپترهای دشمن هم که گاه‌گاه بر فراز هور پرواز می‌کردند، مشکل دیگر ما بودند. در سطح پایین بر فراز هور پرواز می‌کردند که ممکن بود هر گونه تأسیسات یا حرکت مشکوکی را گزارش کنند. هر وقت هلیکوپترهای شناسایی عراقی بالای سرمان می‌آمدند، بلافاصله خود را داخل نی‌های فشرده مخفی می‌کردیم یا اینکه گونی نخی به رنگ نی داشتیم و آن را روی خودمان می‌کشیدیم تا خلبان ما را نبیند. همه‌ی فکرمان این بود که مبادا کمی قبل از عملیات، هلیکوپترها آن همه‌ نیرو را ببینند و گزارش بدهند. خطر قتل عام در پیش بود و حفاظت از آن همه نیرو و پوشش هوایی آنها به معمایی مبدل شده بود که نمی‌دانستیم چه کار بکنیم. خطر عکس هوایی هم وجود داشت اما به لطف خدا و فقط لطف خدا، همه چیز طبق برنامه پیش رفت و دشمن به کلی غافلگیر شد و آن همه نیرو را در عقبه، کانال‌ها و آبراه‌های اصلی و فرعی با آن همه قایق ندید. علاوه بر قرارگاه نصرت، قرارگاه خاتم، قرارگاه کربلا و قرارگاه نجف نیز واحدهای مهندسی‌شان را در اختیار ما قرار دادند. همه شب و روز زحمت می‌کشیدند و تلاش می‌کردند. برای افزایش توان موجود، قایق‌های زیادی از بندرعباس، گناوه، دیلم، بوشهر و... خریداری و یا کرایه شد که مخفیانه و از طریق راه‌های فرعی از اهواز به قرارگاه و داخل هور ارسال شد. این کارها شبانه انجام می‌شد و همان شبانه هم تریلرهای حامل قایق‌ها منطقه را ترک می‌کردند. قایق‌ها را در شطّ‌علی، در موقعیت شهید بقایی و باقری انبار می‌کردیم و روی‌شان را حصیر و تورهای استتار می‌کشیدیم تا دیده نشوند. پانزده روز مانده به عملیات بود و دائم در تلاش بودیم. برخی روزها من فقط دو سه ساعت می‌خوابیدم. در آنجا به چشم سر دیدم که خدا دشمنانش را کور کرده بود. چون بیشتر نیروهای عمل‌کننده در هور با منطقه آشنا نبودند و ممکن بود شبِ عملیات گم شوند، در جلسه‌ای که با حاجی داشتیم تدابیری اندیشیده شد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 4⃣8⃣ یک سری علائم راهنمایی به شکل تابلو در مسیرهای حساس نصب شد. مسئول این کار هم برادر "سیامک بمان" بود. این تابلوها را ظهر روزی که قرار بود اولین مرحله‌ی عملیات در همان شب انجام شود، نصب کرد. برای جلوگیری از اقدام احتمالی هلیکوپترهای عراقی، از هوانیروز خواستیم تا پوشش لازم را روی هور انجام دهد. علاوه بر آن قرار بود که در شب عملیات هلی‌برن هم داشته باشیم و هوانیروز هم برخی نیروهای عمل‌کننده را به جزایر مجنون شمالی و جنوبی ببرد. برای آنکه هلیکوپترها در شب عملیات بتوانند خوب عمل کنند و مسیر را گم نکنند قرار شد یک سری میله‌های شش هفت متری در جاده‌های حساس نصب کنیم و سطل‌هایی قرمز رنگ در بالای آنها بگذاریم و فانوسی داخل آن روشن کنیم تا مسیر از بالا برای هلیکوپترها مشخص شود. عملیات در اسفندماه طراحی شد که آب هور به دنبال بارش‌های زمستانی حسابی بالا آمده بود و به همین دلیل بهترین موقع برای حرکت قایق‌ها بود. هوا هم خنک بود و فصل مناسبی برای نیروهای غیر بومی که به هوای گرم و شرجی هور عادت نداشتند. قرار شد نیروهای پیشتاز با شنیدن رمز عملیات با دشمن درگیر شوند و نیروهای عمل‌کننده خود را به آنها برسانند و حمله‌ی اصلی را آغاز کنند. صیادان عراقی دغدغه‌ی دیگر ما بودند. سید محمد مقدم را مأمور کردیم تا با گُردانی همه‌ی آبراه‌های مهم را بگیرند و نگذارند بومی‌های عراقی از منطقه خارج شوند. این نوعی بازداشت بی سر و صدا بود. کمپوت، کنسرو، غذا و... به آنها داده شد. آنها شاد بودند و تشکر می‌کردند. به آنها گفته شد که می‌خواهیم مانور انجام دهیم و آنها هم قبول کردند! به این ترتیب این مشکل هم با عنایت خدا حل شد. یادم هست در یکی از محورها چادرهای زیادی زده شده بود. من آنجا رفتم. بین نماز ظهر و عصر، امام جماعت که سید هم بود رو به بچه ها کرد و گفت: « برادرها، نیت‌هایتان را پاک کنید. بعد از یک سال زحمت، امشب عده‌ای به طرف دشمن حرکت می‌کنند و فردا شب عملیات خواهد بود. بعضی از شما فردا شهید و بعضی زخمی و شاید اسیر شوید. در راه خدا جهاد کنید. » بعد برای مجاهدین عراقی که آنجا آمده بودند، به عربی سخنرانی کرد که آنها به وَجد آمدند و خوشحال شدند. چنان به شوق آمدند که پا بر زمین می‌کوبیدند و شعار می‌دادند. صحنه‌ی پرهیجان و تکان‌ دهنده‌ای بود. انگار رقص مرگ می‌کردند، برای شهادت آغوش گشوده بودند. با دیدن این صحنه، بسیاری از بچه‌ها به گریه افتادند و عراقی‌های مجاهد را در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 5⃣8⃣ ✨ یارسول‌الله (ص) راوی: یکی از فرماندهان هور با سال گذشته‌اش خیلی تفاوت کرد. کامیون‌های پر از قایق، کنار اسکله‌هایی که دیشب ساخته شده بودند، توقف کردند. اتومبیل‌های زیادی در حال تردد بودند. چند کیلومتر آن‌طرف‌تر، تردد تانک‌ها به سمت طلائیه به چشم می‌خورد. حاجی هنوز نگران این جبهه بود. "ترک‌زاده" و "بنی‌نجار" به آخرین شناسايی طلائیه رفته و برنگشتند باغبانی که همراه آنها بود پس از سه روز توانست خود را نجات دهد، ولی گزارشش پس از مجروح شدن ترک‌زاده و بنی‌نجار کمکی به قرارگاه نصرت نکرد و مسیر طلائیه در هاله‌ای از ابهام قرار گرفت! از طرفی چاره‌ای هم نبود. هر چه این مسئله بیشتر طول می‌کشید احتمال لو رفتن کل عملیات در هور بیشتر می‌شد. از ساحل هور که دور می‌شدی دو طرف جاده، مقرهای زیادی برپا شده بود. واحدهای مهندسی همچنان در حال فعالیت بودند. چند تیم مهندسی جهاد سازندگی در حال احداث جاده‌ی جدیدی از طرف جاده‌ی خرمشهر به سمت هور بودند. طی ۴۸ ساعت، چهره‌ی جُفیر و طلائیه کاملاً عوض شد. حضور لشکرها هنوز ادامه داشت. چند سنگر بتونی بزرگ به چشم می‌خورد که تازه ایجاد شد. چند آنتن بیسیم بلند هم روی یکی از سنگرها به چشم می‌خورد. بیشتر فرماندهان در سنگر نشسته بودند. حاج علی همه‌ی نیروهای شناسایی قرارگاه نصرت را در کنار یگان‌های نظامی عمل‌ کننده در دل هور تقسیم کرد و هرکدام راهنمای نیروهای پیش رو بودند. آخرین هماهنگی‌ها انجام شد. چند نقطه‌ی استراتژیک برای هجوم اولیه انتخاب شد. یگان‌ها باید همزمان عمل می‌کردند. چند گردان به جزایر مجنون نزدیک شدند و چند گردان از طرف البیضه و جنوب غربی هور قصد هجوم به سمت اتوبان بصره را داشتند. دو لشکر هم در خط طلائیه آماده‌ی عملیات بودند و حاجی از طریق بیسیم با آنها ارتباط داشت. برادر محسن کنار دستگاه بزرگ بیسیم نشسته بود و با فرماندهان لشکرها که هر کدام در منطقه‌ای مستقر بودند، امور را کنترل می‌کرد. هنوز یک گردان به محل استقرار نرسیده بود و داشت با فرمانده آن محور صحبت می‌کرد. صدای دلنشین حمید باکری از بیسیم شنیده می‌شد و آرامش‌بخش بود. سلامی و سید نور، باکری را همراهی می‌کردند. لحظاتی بعد فرمانده کل سپاه اطمینان داد که حالا می‌شود رمز عملیات را گفت. یک روحانی که بیش از شصت سال سن داشت، گوشی بیسیم را برداشت. آیاتی از قرآن کریم را تلاوت کرد و بعد رمز عملیات خیبر را که قرار بود بن‌بست شکن جنگ باشد، اعلام شد: « بسم الله الرحمن الرحیم یارسول‌الله (ص) یارسول‌الله (ص) یا‌رسول‌الله (ص) » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 6⃣8⃣ حاج علی همراه نیروهایش آماده شد تا در شروع عملیات خیبر به خاکریزی که در اولین سیل‌بند عراق بود، حمله‌ور شود. او برای رفتن سر از پا نمی‌شناخت و لحظه شماری می‌کرد. عباس هواشمی می‌گفت: « شب قبل از عملیات خیبر، حاج علی همه ما را جمع کرد؛ نیروهای اطلاعات، تخریب، فرماندهان، همه بودند. حاجی قربان‌صدقه‌ی ما می‌رفت و حلالیت می‌طلبید. » می‌گفت: « اگر در طول این ماه‌ها از من خطا و کوتاهی سر زده، حلالم کنید. شما امشب مزد فداکاری‌تان را خواهید گرفت. پیروزی امشب شما، مزد شب نخوابی‌ها و بیداری‌ها در سوز سرمای بهمن‌ماه است. امشب شما در پیروزی یگان‌ها سهیم هستید. » حاجی حرف می‌زد و همه گریه می‌کردند. از شنیدن حرف‌های هاشمی گریه‌ام گرفت، اما خجالت کشیدم در مقابل او گریه کنم. دعا می‌کردم زود حرف‌هایش تمام شود تا به گوشه‌ای بروم و دل سیری گریه کنم. برادر محسن رضايی می‌گوید: « یادم نمی‌رود. به من گفتند علی شب قبل از عملیات، به خلوت رفته و یک سجده‌ی طولانی داشته. نمی‌دانم آن شب چه حرف‌هایی با خدا زد، یعنی نمی‌خواهم بدانم؛ چون این سهم علی بوده و حق اوست. شب عملیات با بیسیم با علی صحبت کردم. خودش به عنوان اولین نیروهای شناسایی راهی خط مقدم شد و در محور پد شمالی جزیره، نیروها را برای عملیات مستقر کرد. آن شب در طول عملیات به هر بهانه‌ای با علی صحبت می‌کردم. دلم برای او شور ميزد. احساس من به علی یک احساس دیگری شده بود.ساعت دوازده شب بود. روحیه و فضای معنوی خوبی بر قرارگاه حاکم شد. همه گریه می‌کردند. آن شب با همه‌ی وجودم فهمیدم که دلم متوجه علی است. با خودم گفتم امشب حاصل زحماتش را خواهد دید. هزار بار حضرت زهرا (س) را آن شب قسم دادم تا بچه‌ها را کمک کند موفق شوند. علی در طول عملیات، لحظه به‌ لحظه گزارش می‌داد و من غرق دعا و توسل بودم. صدای علی نشانه‌ی آرامش و قدرت بود. هنوز صدایش که می‌گفت این محور باز شد، آن محور موفق شد! در گوشم است. بیشتر از همه، آن شب من با علی حرف زدم. » خلاصه اینکه عملیات خیبر در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۳ آغاز شد. نیروهای ما با هدایت فرماندهانی مانند علی تا دجله و اتوبان بصره پیشروی کردند، اما محور طلائیه باز نشد! دشمن سرسختانه مقاومت کرد. برای همین نیروهای ما از دجله و اتوبان بصره عقب‌نشینی کردند. پس از یک نبرد طولانی و نفس‌گیر، جزایر مجنون کاملاً حفظ شد و جبهه‌ی جدیدی گشوده شد و جزایر تا پایان جنگ در تصرف نیروهای ایران باقی ماند. همه‌ی نیروهای قرارگاه نصرت در طول عملیات به عنوان راهنمای لشکرهای عمل‌کننده شرکت داشتند و تعدادی از آنها، از جمله سالمی و سیدنور با حمید باکری، قائم‌مقام لشکر عاشورا در نبردی سخت به شهادت رسیدند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 7⃣8⃣ ✨ فرات راوی: جمعی از دوستان شهید از محور طلائیه خبرهای خوبی نمی‌رسید! خط شکسته نشد و نیروها زمین‌گیر شدند. دشمن که اول غافلگیر شده بود، حالا با هواپیما و هر چه به دستش می‌رسید، جزیره را زیر آتش شدید گرفت. راهی که قرار بود از طریق آن، امکانات به نیروهای مستقر در جزیره برسد گشوده نشد! ارتباط نیروهای جلو با عقب قطع شد. دو روز از عملیات گذشت. دشمن خود را مجهز کرد. بمباران شدید آغاز شد. آمار شهدا هر لحظه بالا می‌رفت. نیروها در آب و خاک در حال جنگیدن بودند. حاجی کنار سنگر، چشم انتظار نیروهایش بود. بچه‌های شناسایی که به عنوان راهنما رفته بودند کم‌کم داشتند برمی‌گشتند. علی‌اکبر از دور می‌آمد و به نظر خیلی خسته بود. حاجی با عجله از او پرسید: « چه خبر؟ » بغض راه گلویش را بسته بود. سرش را پایین انداخت و گفت: « هیچی. » حاجی پرسید: « کارها چطور پیش ميره، نیروها را رساندی؟ » اما هر چه حاجی می‌پرسید علی‌اکبر جواب درستی نمی‌داد. بعد بغضش ترکید و گفت: « حاجی، کربلایی‌ها رفتند! سید نور و سالمی، با هم، نزدیک دژ رفتند. » حاجی که باورش نمی‌شد گفت: « با هم، چطور؟ مگه قرار نبود شما عملیاتی نباشید؟ مگه نگفتم سریع برگردید عقب؟ » علی‌اکبر همانطور که اشک می‌ریخت گفت: « به آرزوشون رسیدند. خودشون از امام حسین (علیه السلام) خواسته بودند که در این عملیات شهید بشند... » انگار بوی جانمازهای تبرکی که از کربلا آورده بودند در جزیره پیچید. نیروهای شناسایی نصرت ماه‌ها آموزش دیده بودند و بسیار خُبره بودند. از دست دادن هر کدام از نیروها برای حاجی سخت بود. یادم هست پای بیسیم بودم که محمدباقر قالیباف اعلام کرد ما کنار رود فرات هستیم. بچه‌ها مشغول وضو گرفتن هستند. دلم شکست و گفتم: « برادر باقر، این فرات همان فراتی است که در روضه‌ها می‌شنیدیم. عمر سعد امام حسین (علیه السلام) را از نوشیدن آب آن محروم کرد. این همان فراتی است که عباس به احترام امام زمانش معرفت نشان داد و آب نخورد. » عملیات چند روز به طول کشید. موفقیت‌ها یکی پس از دیگری به دست آمد. عراقی‌ها باورشان نمی‌شد که نیروهای ایرانی در خاک آنها باشند. بچه‌ها یکی از نگهبانان شهر القرنه را رها کردند تا برود و به فرماندار شهر که از مسئولان شاخه‌ی بعث بود، بگوید خودش را تسلیم کند. او که باورش نشده بود آن نگهبان را بازداشت کرد و خودش برای مطمئن شدن آمد که توسط نیروهای ایرانی به هلاکت رسید. مردم شهر، رزمندگان اسلام را دعا می‌کردند که آنها را از شرّ او نجات دادند. بعد از مدتی که از عملیات گذشت عراق کم‌کم به خودش آمد و یگان‌های زرهی خود را به سمت محورها فرستاد. از طرفی در جبهه‌ی طلائیه هم به مشکل خوردیم و دشمن آنجا خیلی مقاومت کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 8⃣8⃣ دشمن با همه‌ی توانش از جاده‌ی طلائیه که به شرق دجله می‌رسید، دفاع کرد. دو طرف تلفات زیادی دادند. سرانجام راه طلائیه بسته ماند. حمید باکری، جانشین لشکر ۳۱ عاشورا در نبردی سخت و مردانه در جنوب جزیره‌ی مجنون، در پل شحی‌طات به شهادت رسید و برادرش مهدی حاضر نشد که پیکر برادرش را برگردانیم! می‌گفت: « برادرم با شهدای دیگر چه فرقی دارد. یا همه یا هیچ کس. » بهروز غلامی و ابراهیم همت هم به شهادت رسیدند. دست حسین خرازی قطع شد. سید نور، عبدالمحمد سالمی هم شهید شدند. خیلی از بچه‌ها که شنا بلد نبودند در هور غرق شدند و به شهادت رسیدند. اما نتیجه‌ی خون آنها تصرف جزایر مجنون بود. دشمن برای بازپس‌گیری جزایر خیلی تلاش کرد و فشار زیادی آورد. هواپیماهای عراقی در سطح پایین و روی جزیره پرواز می‌کردند و مواضع و سنگرهای ما را بمباران می‌کردند. این در حالی بود که ما ضد هوایی چندانی نداشتیم که حتی بتوانیم برای هواپیماهای دشمن مزاحمتی ایجاد کنیم. جنگ، طولانی شد. هفته‌ی چهارم درگیری رسید. عراقی‌ها سرسختانه می‌خواستند جزیره را که حالا از نیروهای ایرانی پر شده پس بگیرند، ولی با مقاومت رزمندگان اسلام روبه‌رو شدند. دشمن خیلی ترسیده بود. می‌دانست هر لحظه احتمال دارد که با قطع خطوط ارتباطی دشمن نیروهای ما جاده‌ی مهم ارتباطی را تصرف کنند و سرنوشت جنگ تغییر کند. دشمن که نتواسته بود جلوی نیروهای ما را بگیرد با تجهیز کشورهای غربی، سلاح نامردی را استفاده کرد بمباران شیمیایی آغاز شد. عراق با ایجاد زیرساخت‌های جدید در زمینه‌ی تولید سلاح‌های شیمیایی با کمک کشورهای اروپایی به ویژه آلمان، سیاست جدیدی را برای مقابله با تهاجمات ایران برگزید. يادم هست شرایط خوبی نبود. در آن شرایط خبر رسید که امام دستور دادند که هر طور شده باید جزایر شمالی و جنوبی مجنون حفظ شوند. این پیام امام، روحیه‌ی خاصی به بچه‌ها داد. بچه‌ها با چنگ و دندان از جزایر دفاع کردند. همه‌ی یگان‌هایی که در مناطق دیگر بودند، خودشان را به جزیره رساندند و مصمم شدند تا به هر قیمتی جزایر را حفظ کنیم. فرمان امام بود و کسی دلش نمی‌خواست قلب امام به درد آید و حرفش روی زمین بماند. جنگ اصلی در جزیره‌ی جنوبی بود. دشمن روزها برخی مواضع را می‌گرفت، اما شب آنها را پس می‌گرفتیم. بعثی‌ها وقتی نتوانستند با بمب و موشک و توپخانه کاری از پیش ببرند، دست به سلاح شیمیایی بردند و به طور گسترده‌ای از آن استفاده کردند. این اولین بار بود که صدام از سلاح شیمیایی آن هم با این حجم وسیع استفاده می‌کرد. بسیاری از بچه‌ها حتی ماسک ضد شیمیایی نداشتند و به همین جهت تلفات زیادی دادیم. با این حال ندیدم کسی از پا بنشیند. حرف امام باید عملی می‌شد. در آن شرایط، پل خیبر برای رسیدن تدارکات نقش بسیار مهمی داشت؛ پلی که زیر آتش دشمن احداث شد. احداث این پل از آن معجزاتی بود که فقط انسان‌های عاشق خدا می‌توانستند از عهده‌ی آن برآیند! همزمان، جاده‌ی سیدالشهدا را هم بچه‌های مهندسی احداث کردند و بدین وسیله راه برای عبور نیروهای زرهی به داخل جزایر باز شد. پس از هفته‌ها زد و خورد و پیشروی و عقبن‌شینی، موفق شدیم جزایر را که چاه‌های نفت بسیاری در آن بود و برای ایران فضای مانور سیاسی خوبی را باز می‌کرد به تصرف خودمان درآوریم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 9⃣8⃣ ✨ تحلیل راوی: سردار شهید علی هاشمی دست‌آوردهای نبرد خیبر آنقدر با اهمیت و گسترده بود که بهتر دیدیم آن را از زبان خود سردار علی هاشمی بیان کنیم. ایشان در یکی از جلسات این عملیات را تحلیل کردند و در ضمن آن، حاضران تکبیر می‌گفتند. خلاصه‌ای از آن سخنرانی را می‌آوریم: « ... ما اگر بخواهیم اوراق و برگ‌های زرینِ مقدسِ عملیات خیبر را بررسی کنیم، طبیعتاً چون یک بحث زنجیروار است، لازم است چند برگی از تاریخ مُنور جنگ از قبل خیبر را ورق بزنیم تا به حماسه خیبر برسیم. دشمنان اسلام بعد از آنکه دگرگونی‌ها و فراز و نشیب‌های زیادی برای انقلاب اسلامی ایران ایجاد کردند؛ دو ابرقدرت (آمریکا و شوروی) و اَیادی آنها دیدند، نیروهای جمهوری اسلامی، آن حرکت‌های بسیار سریع و کوبنده را از خود نشان دادند و نهایتاً در عملیات بیت‌المقدس، خرمشهر را آزاد کردند. لذا بعد از عملیات رمضان به یک نظر و تحلیل مشترک رسیدند. تحلیل این بود که دیگر نمی‌توانیم پیروزی مطلق جنگی در برابر ایران داشته باشیم. بعد از عملیات والفجر به نظر دیگری هم رسیدند و تحلیل اول خودشان را ترمیم کردند. به این نتیجه رسیدند که نمی‌شود (توان) نیروهای ایران را پیش‌بینی کرد. این در حالی بود که در عملیات والفجر مقدماتی موفقیت چندانی به دست نیامد. البته این طبیعت جنگ است. در دوران پیامبر(ص) و ائمه (ع) هم همین‌طور است. جنگ‌ها پیروزی و عدم الفتح دارد. آنها به این اعتقاد رسیدند که در درازمدت، ایران می‌تواند در جنگ پیروز شود. بر این اساس به یک اصل رسیدند که اگر بخواهند ایران به پیروزی جدی و قاطع نرسد، باید به صدام کمک شود. ارتش عراق تا قبل از این عملیات‌ها و تحلیل شرق و غرب یک ارتش پوسیده بود. در عملیات‌های فتح‌المبین، طریق‌القدس، ثامن‌الائمه و بیت‌المقدس، ضربات بسیار کوبنده‌ای از طرف همین بسیجی‌های با ایمان و بدون اسلحه بر پیکر این ارتش وارد شد. این نشان داد که ارتش عراق توان مقاومت و تدافع و پدافند در مقابل جمهوری اسلامی را ندارد. بر همین اساس سیل پول و دلار و... به طرف صدام سرازیر شد. به دشمن ما بهترین و مدرن‌ترین سلاح‌ها را دادند. بهترین هواپیماهای دنیا را در اختیارش گذاشتند. میگ ۲۵ بهترین نوع هواپیما در حال حاضر است. بهترین موشک‌ها را در اختیارش گذاشتند. موشک‌های اسکاد با برد ۲۸۰ کیلومتر که نقطه‌زن است که این روزها بر سر مردم می‌ریزند و به این شکل روحیه‌ی مردم را تضعیف می‌کنند و از آن هدف دارند... . » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 0⃣9⃣ «... می‌خواهند از هجوم مردم به جبهه‌ها جلوگیری کنند. یک چنین اهدافی در پشت این کمک‌ها و موشک زدن‌ها وجود دارد. امروز با موشک‌هایی که به صدام داده‌اند، کشتی‌های ما را با آن می‌زنند. لذا بعضی از این اسلحه‌ها مستقیماً در داخل خود جنگ و یک سری در بیرون جنگ (پشت جبهه) استفاده می‌شود. مثل اینکه الان همه‌ی بلندگوهای دنیا در اختیار صدام است. این هم یک اسلحه است. الان همه‌ی مجامع بین‌المللی و سیاسی به نفع صدام است. آنها طوری مطالب را مطرح می‌‌کنند که به نفع صدام است. تانک‌هایی به صدام دادند به نام تی ۷۲ که ضد زره هستند، یعنی آرپیجی به آن اثر ندارد مگر در نقاط خاص. بهترین نفربرها را در اختیارش قرار دادند. هلیکوپترهای مدرن آلمانی و فرانسوی در اختیارش می‌گذارند. آنها بسیج شدند تا دشمن را بعد از والفجر مقدماتی تا دندان مسلح کنند تا جلوی انقلاب اسلامی بایستد؛ زيرا می‌دانند توان ارتش عراق با آن اسلحه‌های سابق و آن بی‌ايمانی که بین سربازانش است یک ارتش پوسیده است. رزمندگان ما اسلحه‌ی مدرن نداشتند. با یک ضربه‌ی کوچکِ رزمندگان ما، آنچنان ضربه‌ای وارد شد که یکدفعه نصف آن ارتش منهدم شد. الان می‌بینیم که دشمن از لحاظ هر نوع سلاح از ما برتر است. اما همین سلاح‌ها کارگر نیست. اما بعد از یک سال و نیم بعد از والفجر مقدماتی می‌بینیم که همه‌ی آن کمک‌ها و سیستم‌ها یکدفعه در هم ریخته می‌شود و موضع شرق و غرب به هم می‌ریزد. علت آن در هم کوبیده شدن دشمن، بعد از آن همه کمک مالی، تسلیحاتی، فکری، برنامه‌ریزی، نظامی و... حماسه و جنگی به نام خیبر است. تحلیل و نظریات دشمنان ما بعد از عملیات خیبر دقیقاً مثل همان تحلیل و نظریاتی است که بعد از بیت‌المقدس داشتند. بیت‌المقدسی که بیست هزار اسیر در آن گرفته شد و بی‌آبرویی عجیبی برای صدام درست کرد. اهمیت عملیات خیبر کمتر از عملیات بیت‌المقدس نبود، بلکه بیشتر هم بود... . » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا