پسرک فلافل فروش
زندگینامه شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
🍁 مقدمه
در روزگاری که جامعهی بیهويت غرب، از نبود اسطورههای واقعی رنج میبرد، و برای مخاطبان خود آرنولد و بتمن و مرد عنکبوتی و صدها قهرمان پوشالی میسازد، ما قهرمانان واقعی داريم كه میتوانند برای همهی جوامع انسانی الگوی واقعی باشند.
در روزگاری که امريکا و اسرائيل به کلاهکهای هستهای خود مینازند، محور مقاومت با سيلی محکمی که بر صورت استکبار زده است، کلاهکهای هستهای غرب را بیتأثيرترين سلاح نظامی دنيا کرده.
رخدادهای سالهای اخير و واکنشهای جوانان نسل سوم انقلاب و جانفشانیهای اين نسل، به همگان ثابت کرد که اين جوانان جنگنديده و انقلاب نچشيده، از جوانان پرشور ۱۳۵۷ انقلابیترند.
وقتی بر چهرهی نورانی مقاممعظمرهبری بنگری و امام خمينی را تصور کنی، همين میشود که پرشورتر از نسل اول انقلاب آمادهای بالاترين دارايی خود را فدای اسلام و انقلاب نمايی...
آری، نسل سوم انقلاب ما اگر چه ابراهيم هادی ندارد، جوانانی دارد که کپی برابر اصل شهدای جنگ تحميلی هستند، کپی برابر اصل شهيد هادی...
اما حكايت اين مجموعه به جوانی اختصاص دارد كه علاقهی عجيبی به شهيد ابراهيم هادی داشت. هميشه سعی میکرد مانند ابراهيم باشد، تصويری از شهيد هادی را جلوی موتورش و در اتاق خودش زده بود که بسيار بزرگ بود. با اينكه بعد از جنگ به دنيا آمده بود و چيزی از آن دوران را نديده بود، ولی شهدا را خوب میشناخت.
كتاب سلام بر ابراهيم را بارها خوانده بود و مانند بسياری از جوانان اين سرزمين، میخواست ابراهيم را الگوی خود قرار دهد. نوع لباس پوشيدن و برخورد و گفتار و رفتار او همهی دوستان را به ياد شهيد ابراهيم میانداخت. او ابراهيم هادی از نسل سوم انقلاب بود.
اجازه بدهيد كمتر حاشيه برويم. برخی دوستان به ما میگفتند ابراهيم هادی برای دوران جنگ بود. در آن زمان همهی مردم انقلابی و... بودند. اما حالا ديگر دوران اين حرفها تمام شده، اصلاً نمیشود آنگونه زندگی كرد.
اما جواب ما برای آنان كه اين تفكر را دارند، زندگی آقا هادی ذوالفقاری است؛ جوانی كه زندگیاش، رفتار و اخلاقش برای ما درس شد. و نشان داد كه خُلق و خوی ابراهيم هادی را خوب فراگرفته.
پس با هم اين اوراق را ورق میزنيم تا هادی نسل سوم را بهتر بشناسيم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
🔻 تأکید حضرت آیت الله خامنه ای بر نقش جوانان در تبیین حقایق انقلاب
در دیدار پرستاران و خانواده شهدای سلامت
👈 شما انقلاب را روایت نکنید، دشمن روایت میکند
#پاسخ_به_شبهات
⛅️#روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم
🗓امروز ۲۴ آذر ۱۴۰۰ مصادف با سالروز:
🦋 ولادت شهید #حسین_همدانی
🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃پاییز با حسرت دستِ مهر، بر سر #آذر میکشد و برگهای درختان را فدای بیست و چهارمین روز میکند؛ چون تو چشم به این دنیا گشودی.
🍃خوش به حالِ سالهایی که بزرگ شدن، #مجاهد، مدافع و #شهید شدنت را دیدند. اصلاً تو برای ماندن، خلق نشده بودی. فقط، مدتی قلم سرنوشت ماندن را بر دفتر زندگیات ثبت کرد؛ تا راه و رسم عاشقی را یاد بدهی. ماندی تا راوی تاریخ آغشته به خون #شهدا باشی.
🍃این محاسن سفید شده در آسیابِ #جهاد، هر کدام قصه شهیدی را میگویند که دست رد به سینهی دنیا و زیباییهایش زد تا امروز آهِ حسرت بر دلهایمان بنشیند.
🍃فرمانده، سرلشکر و هزاران اسم دیگر در مقابل #ابووهب بودنت قد خم کردهاند. تا خواستیم، قدر بودنت را بدانیم جمله گاهی چه زود دیر میشود باورمان شد و افسوسها نامه عبرت دلمان...
🍃حبیب حرم شدی و پس از سالها دعا، آرزوی شهادت، جامهی حقیقت بر تن کردی و به کاروان #عشاق رسیدی.
🍃فرمانده قلبها، در سیم خاردار نفس، اسیر شدهایم و توان رهایی نداریم. به دعایت محتاجیم تا به سنگر توبه برسیم و مجاهدِ تقوا و #مدافعِ ایمانمان باشیم.
☆#تولدت_مبارک حبیب قلبها☆
🌹به مناسبت سالروز #تولد
#شهید #حسین_همدانی
✍️نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
📆تاریخ تولد : ۲۴ آذر ۱۳۲۹
📅تاریخ شهادت : ۱۶ مهر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : گلزار شهدای همدان
🕊محل شهادت : حومه، حلب
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خدایا ما این زندگی رو دوست نداریم.mp3
3.46M
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «خدایا ما این زندگی رو دوست نداریم»
👤 استاد #شجاعی
🔅 رضایت و خشنودی امام زمان رو اولویت اول زندگیمون قرار بدیم.
#مهدویت
#خاطرات_شهدا 💌
یکبار در خیابان دیدم آقامهدی
یک جاروی بزرگِ شهرداری دستش گرفتهاست
و خیابان🛣 را جارو میزند!
علت را که پرسیدم گفت: پشت نیسانش،
بار شیشه داشته و موقع حرکت شیشهها
شکسته و خرد شدند و کفِ خیابان ریختند!🍃
به آقامهدی گفتم: ولش کن! آبرویمان میرود
شهرداری تمیز میکند ولی به حرفم توجهی نکرد
و بعداز اینکه خیلی اصرار کردم گفت:
اگه این شیشهها توی لاستیکِ ماشین
مردم فرو برود، حقالناس گردنم است
و فردای قیامت آبرویمان میرود!🌿
#شهید_مهدیقاضیخانی🌷
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#در_محضر_معصومین
🔰امام جعفرصادق علیه السلام:
✍ اتدری ایَّ شیءٍ تفسیرُ فاطمةَ قلت: اخبرنی یا سیدی قال فُطِمَتْ مِنْ الشَّرِ.
🔴آیا میدانی معنی و مفهوم فاطمه چیست؟ گفتم آقای من شما مرا آگاه کنید، حضرت فرمود: یعنی که از بدیها دور شده است.
📚بحار الانوار، ج 43، ص 10
#حدیث_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛍مهریه
خودفروشی زنان در اسلام❗️❗️❗️
📽 #تصویری | ناصحیان
#پویش_حجاب_فاطمے
🌿⃟💚 تو همانی که
شفا بخشی بیمار کنی🤒
🌿⃟☺️ من همان که
مدام در بـَرِ تو ناز کنم😌
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مــولایــم . . .
می آیی از تمام جهان مهربانترین
روزی به ربنای زمین ،آسمانترین
رخ می دهی میان تپشهای روزها
ای اتفاق خوب من ،ای ناگهان ترین
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
حالا که تا دیار تو ما را نمی برند
ما قلبمان شکست حرم را بیاورید...
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سفیر عشق شهید است
و ارباب عشق حسین(ع)
و وادی عشاق، کربلا...
جایی که ارباب سر به باد می دهد
تا اسرار عشاق را بازگو کند
که برای عشاق راهی جز از #کربلا گذشتن نیست...
#حاج رضا.اقاسجاد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📞 از سیدمصطفی به ملت ایران :
مـا دستمـان
از این دنیا ڪوتاه است،
تا جایی ڪه شما می توانید
براے حفظ وحـــــدت و
سرافرازی حزبالله کوشش نمایید ...
#شهیـد_غواص
#سیدمصطفی_خاتمیان🌷
#شهادت_والفجر۸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
پسرک فلافل فروش
زندگینامه شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 1⃣
🍁 گمنامی
اوايل كار بود؛ حدود سال ۱۳۶۸. به سختی مشغول جمعآوری خاطرات شهيد هادی بوديم. شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر از بچههای مسجد موسیابنجعفر(علیهالسلام) چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفتهاند. سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفنی، قرار ملاقات گذاشتيم. سيد علی مصطفوی و دوست صميمی او، هادی ذوالفقاری، با يك كيف پر از كاغذ آمدند.
سيد علی را از قبل میشناختم؛ مسئول فرهنگی مسجد بود. او بسيار دلسوزانه فعاليت میكرد. اما هادی را برای اولين بار میديدم.
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند. بعد هم دربارهی شخصيت شهيد ابراهيم هادی صحبت كرديم.
در اين مدت هادی ذوالفقاری ساكت بود. در پايان صحبتهای سيد علی، رو به من كرد و گفت:
« شرمنده، ببخشيد، میتونم مطلبی رو بگم؟ »
گفتم: « بفرماييد. »
هادی با همان چهرهی با حيا و دوست داشتنی گفت:
« قبل از ما و شما چند نفر ديگر به دنبال خاطرات شهيد ابراهيم هادی رفتند، اما هيچ كدام به چاپ كتاب نرسيد! شايد دليلش اين بوده كه میخواستند خودشان را در كنار شهيد مطرح كنند. »
بعد سكوت كرد. همينطور كه با تعجب نگاهش میكردم ادامه داد:
« خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق گمنامی بوده، شما هم سعی كنيد كه... »
فهميدم چه چيزی میخواهد بگويد، تا آخرش را خواندم. از اين دقت نظر او خيلی خوشم آمد.
اين برخورد اول، سرآغاز آشنايی ما شد. بعد از آن بارها از هادی ذوالفقاری برای برگزاری يادوارهی شهدا و به خصوص يادوارهی شهيد ابراهيم هادی كمك گرفتيم. او بهتر از آن چيزی بود كه فكر میكرديم؛ جوانی فعال، كاری، پرتلاش اما بدون ادعا.
هادی بسيار شوخطبع و خندهرو و در عين حال زرنگ و قوی بود. ايدههای خوبی در كارهای فرهنگی داشت. با اين حال هميشه كارهايش را در گمنامی انجام میداد. دوست نداشت اسم او مطرح شود. مدتی با چاپخانههای اطراف ميدان بهارستان همكاری میكرد. پوسترها و برچسبهای شهدا را چاپ میكرد. زير بيشتر اين پوسترها به توصيهی او نوشته بودن:
« جبههی فرهنگی، عليه تهاجم فرهنگی ـ گمنام. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 2⃣
رفاقت ما با هادی ادامه داشت. تا اينكه يك روز تماس گرفت. پشت تلفن فرياد میزد و گريه میكرد! بعد هم خبر عروج ملكوتی سيد علی مصطفوی را به من داد. سال بعد همهی دوستان را جمع كرد و تلاش نمود تا كتاب خاطرات سيد علی مصطفوی چاپ شود. او همهی كارها را انجام میداد اما میگفت:
« راضی نيستم اسمی از من به ميان آيد. »
كتاب همسفرشهدا منتشر شد. بعد از سيد علی، هادی بسيار غمگين بود. نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود. هادی بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن راهی حوزهی علميه شد.
در نجف، گوشهی حرم حضرت علی (علیهالسلام) او را ديدم. تابستان سال ۱۳۹۱. يك دشداشهی عربی پوشيده بود و همراه چند طلبهی ديگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم و گفتم:
« هادی خودتی؟! »
بلند شد و به سمت من آمد و همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب گفتم:
« اينجا چیكار میكنی؟ »
بدون مكث و با همان لبخند هميشگی گفت:
« اومدم اينجا برا شهادت! »
خنديدم و به شوخی گفتم:
« برو بابا، جمع كن اين حرفا رو، در باغ رو بستند، كليدش هم نيست! ديگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن. »
دو سال از آن قضيه گذشت. تا اينكه يكی ديگر از دوستان پيامكی برای من فرستاد كه حالم را دگرگون كرد. او نوشته بود:
« هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به كاروان شهيدان پيوست. »
برای شهادت هادی گريه نكردم؛ چون خودش تأكيد داشت كه اشك را فقط بايد در عزای حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) ريخت. اما خيلی دربارهی او فكر كردم.
هادی چه كار كرد؟ از كجا به كجا رسيد؟ او چگونه مسير رسيدن به مقصد را برای خودش هموار كرد؟
اينها سؤالاتی است كه ذهن من را بسيار به خودش درگير نمود. و برای پاسخ به اين سؤالات به دنبال خاطرات هادی رفتيم. اما در اولين مصاحبه يکی از دوستان روحانی مطلبی گفت که تأييد اين سخنان بود. او برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت:
« وقتی انسانی کارهايش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همين دنيا آن را آشکار میکند. »
هادی ذوالفقاری مصداق همين مطلب است. او گمنام فعاليت کرد و مظلومانه شهيد شد. به همين دليل است که بعد از شهادت، شما از هادی ذوالفقاری زياد شنيدهای و بعد از اين بيشتر خواهی شنيد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 3⃣
🍁 روزگار جوانی
راوی: پدر شهید
در روستاهای اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختی میگذشت. هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختی زندگی بسيار بيشتر شد. با برخی بستگان راهی تهران شديم. يك بچه يتيم در آن روزگار چه میكرد؟ چه كسی به او توجه داشت؟ زندگی من به سختی میگذشت. چه روزها و شبها كه نه غذايی داشتم نه جايی برای استراحت. تا اينكه با ياری خدا كاری پيدا كردم. يكی از بستگان ما از علما بود. او از من خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيری كنم.
تا سنين جوانی در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت میكردم. اين هم كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهی گره زد. فضای معنوی خوبی در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين مسائل بود.
بعد از مدتی به سراغ بافندگی رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگی گذراندم. با پيروزی انقلاب به روستای خودمان برگشتم. با يكی از دختران خوبی كه خانواده معرفی كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم. خوشحال بودم كه خداوند سرنوشت ما را در خانهی خودش رقم زده بود! خدا لطف كرد و ده سال در مسجد فاطميه در محلهی دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعاليت شديم. حضور در مسجد باعث شد كه خواسته يا ناخواسته در رشد معنوی فرزندانم تأثير مثبتی ايجاد شود.
فرزند اولم مهدی بود؛ پسری بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی كه جنگ به پايان رسيد، يعنی اواخر سال ۱۳۶۷ محمدهادی به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانوادهی ما اضافه شد. روزها گذشت و محمدهادی بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسهی شهيد سعيدی در ميدان آيتالله سعيدی رفت. هادی، دورهی دبستان بود كه وارد شغل مصالح فروشی شدم و خادمی مسجد را تحويل دادم.
هادی از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دههی محرم در محلهی ما برگزار میشد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم. با پسرم در برنامههای هيئت شركت میكرديم. پسرم با اينكه سن و سالی نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت میكشيد. بدون ادعا و بدون سر و صدا برای بچههای هيئت وقت میگذاشت. يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان میداد. رفته بود چند تا وسيلهی ورزشی تهيه كرده و صبح ها مشغول میشد. به ميلهای كه برای پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس ميزد. با اينكه لاغر بود اما بدنش حسابی ورزيده شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 4⃣
🍁 آنروزها
راوی: مادر شهید
در خانوادهای بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روز اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم. زمانی هم كه باردار شدم، اين مراقبت من بيشتر میشد.
سال ۱۳۶۷ بود كه محمدهادی يا همان هادی به دنيا آمد. پسری بود بسيار دوست داشتنی. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز ۱۳ بهمن.
وقتی میخواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادی (علیهالسلام). برای همين نام او را محمدهادی گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق و دلدادهی امام هادی (علیهالسلام) شد و در اين راه و در شهر امام هادی (علیهالسلام) يعنی سامرا به شهادت رسيد.
هادی اذيتی برای ما نداشت. آنچه را میخواست خودش به دست میآورد. از همان كودكی روی پای خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آيندهی زندگی او خيلی تأثير داشت. زمينهی مذهبی خانوادهی بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زمانی كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوی مراقبت میكردم. هر چيزی را نمیخوردم. خيلی در حلال و حرام دقت میكردم. سعی میكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعی مهمان حضرتزهرا (سلاماللهعلیها). من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا میشدم، هادی و ديگر بچهها كنارم مینشستند و با من تكرار میكردند.
وضعيت مالی خانوادهی ما متوسط بود. هادی اين را میفهميد و شرايط را درك میكرد. برای همين از همان كودكی كم توقع بود.
در دورهی دبستان در مدرسهی شهيد سعيدی بود. كاری به ما نداشت. خودش درس میخواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس میبردم. بچهها را در واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاسهای قرآن و اردوها شرکت میکردند.
دوران راهنمايی را در مدرسهی شهيد توپچی درس خواند. درسش بد نبود، اما كمی بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزشهای رزمی میرفت. مثل بقيهی هم سن و سالهايش به فوتبال خيلی علاقه داشت. سيكلش را كه گرفت، برای ادامهی تحصيل راهی دبيرستان شهدا گرديد. اما از همان سالهای اوليهی دبيرستان، زمزمهی ترك تحصيل را كوك كرد! میگفت:
« میخواهم بروم سر كار، از درس خسته شدهام، من توان درس خواندن ندارم و... »
البته همه اينها بهانههای دوران جوانی بود. در نهايت درس را رها كرد. مدتی بيكار و دنبال بازی و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت. ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتی در يک توليدی و بعد مغازهی يكی از دوستانش مشغول فلافلفروشی شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 5⃣
🍁 پسرک فلافل فروش
راوی: یکی از جوانان شهید
كار فرهنگی مسجد موسیابنجعفر (علیهالسلام) بسيار گسترده شده بود. سيد علی مصطفوی برنامههای ورزشی و اردويی زيادی را ترتيب میداد. هميشه برای جلسات هيئت يا برنامههای اردويی فلافل میخريد. میگفت:
« هم سالم است هم ارزان. »
يك فلافلفروشی به نام جوادين در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا خريد میكرد. شاگرد اين فلافل فروشی يك پسر با ادب بود. با يك نگاه میشد فهميد اين پسر زمينهی معنوی خوبی دارد. بارها با خود سيد علی مصطفوی رفته بوديم سراغ اين فلافلفروشی و با اين جوان حرف میزديم. سيد علی میگفت:
« اين پسر باطن پاكی دارد، بايد او را جذب مسجد كنيم. »
برای همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين برنامهی فرهنگی و ورزشی داريم. اگر دوست داشتی بيا و توی اين برنامهها شركت كن. حتی پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداری، در برنامهی فوتبال بچههای مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندی میزد و میگفت:
« چشم. اگر فرصت شد، ميام. »
رفاقت ما با اين پسر در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم يادوارهی شهدا در مسجد برگزار شد. اين اولين يادوارهی شهدا بعد از پايان دوران دفاع مقدس بود. در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافلفروش انتهای مسجد نشسته! به سيد علی اشاره كردم و گفتم:
« رفيقت اومده مسجد. »
سيد علی تا او را ديد بلند شد و با گرمی از او استقبال كرد. بعد او را در جمع بچههای بسيج وارد كرد و گفت:
« ايشان دوست صميمی بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كردهايد! »
خلاصه كلی گفتيم و خنديديم. بعد سيد علی گفت:
« چی شد اينطرفا اومدی؟! »
او هم با صداقتی كه داشت گفت:
« داشتم از جلوی مسجد رد میشدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. »
سيد علی خنديد و گفت:
« پس شهدا تو رو دعوت كردن. »
بعد با هم شروع كرديم به جمعآوری وسايل مراسم. يك كلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه میكرد. سيد علی گفت:
« اگه دوست داری، بگذار روی سرت. »
او هم كلاه رو گذاشت روی سرش و گفت:
« به من مياد؟ »
سيد علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت:
« ديگه تموم شد، شهدا برای هميشه سرت كلاه گذاشتند! »
همه خنديديم. اما واقعيت همانی بود كه سيد گفت. اين پسر را گويی شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. پسرك فلافلفروش همان هادی ذوالفقاری بود كه سيد علی مصطفوی او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوی بچههای مسجدی شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم