eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ غواص فرزند محمدمهدی است که در روز ۱۸ دی ماه سال ۱۳۴۶ در اهواز دیده به جهان گشود و شادی بخش محفل خانواده خود شد. این دلیرمرد خوزستانی در سن نوجوانی‌اش که با دوران هشت سال دفاع مقدس مصادف شده بود به جبهه اعزام شد. پس از حضور در جبهه این رزمنده اهوازی در تاریخ چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید ولی پیکر مطهرش به کشور بازنگشته بود و جزو شهدای جاویدالاثر دفاع مقدس محسوب می‌‌شد. پس از سال‌ها غربت پیکر مطهر این شهید از سوی کمیته جستجوی مفقودین نیروهای مسلح در منطقه عملیاتی ام‌الرصاص تفحص شد و به کشور بازگشت. پیکر پاک غواص شهید عبدالکریم کجباف پس از انجام مراحل شناسایی در معراج شهدای تهران عصر روز دوشنبه ۲۶ تیر ماه سال ۱۳۹۶ از طریق فرودگاه بین ‌المللی اهواز به زادگاهش منتقل شد و مورد استقبال مسئولان و خانواده قرار گرفت. پس از برگزاری آئین تشییع پیکر مطهر شهید عبدالکریم کجباف به بهشت آباد اهواز منتقل شد و با حضور خانواده های شهدا و مردم شهیدپرور در خانه ابدی آرام گرفت. درضمن شهید غواص عبدالکریم کجباف، برادر زاده شهید مدافع حرم حاج است که پس از ٣١ سال به آغوش میهن بازگشته است. یاد همه شهدا به خصوص شهدای مظلوم غواص گرامی باد. شادی روح تمام شهدا و امام شهدا ختم کنید. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🖤 امشب آغاز فاطمیه اول فاطمیه ماه خون ماه غم است فاطمیه یک محرم ماتم است فاطمیه چشم گل پر شبنم است فاطمیه عمر گل ها هم کم است فاطمیه دیده مهدی تر است اشک ریزان در عزای مادر است @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️ مجلس به شدت از وضع دارو انتقاد کرد! 💉گرانی دارو، تقلب‌های دارویی و هرج‌و‌مرج در وضع دارویی کشور، در روزهایی که نه تحریم بود و نه محدودیتی، حتی صدای مجلس رو هم درآورده بود!😏 🗞روزنامۀ کیهان، ۱۰ اریبهشت ۱۳۴۶
#گفتگو‌ #تلنگر وارد مطب که شدم از وضع چهره و #آرایش غلیظش مبهوت موندم چی‌ بگم‌! 😟 متخصص قلب و عروق بود. بعدِ معاینه، حالا وقت توصیه‌های پزشکی شده بود ♻️ 👈 گفت: فعلا یک قرص نوشتم، هر روز نصفِ این قرص رو بخور، اگه تا سه روز دیگه بهتر نشدی دوباره بیا تا معاینه کنم... ❓پرسیدم: خانم دکتر، نمیشه روزی یک قرص کامل بخورم؛ تا زود خوب بشم؟!! 👩‍⚕ لبخندی زد و گفت: پس من اینجا چه کاره‌ام؛ اگه می‌دونستم با یک قرص کامل خوب میشی، حتما کامل می‌نوشتم. ✅ منم سریع در جوابش گفتم: به نظر شما #خدا تو این عالم چکاره است⁉️ اگه قرار بود که خانم‌ها #بی‌حجاب باشن، می‌گفت دیگه! چرا گفته خانم‌ها باید موهاشون رو از #نامحرم بپوشونن‌؟ مگه خدایی که ما رو آفریده از خودمون به خودمون آگاه‌تر نیست؟؟ خانم دکتر غافلگیر منو نگاه می‌کرد و مونده بود چی بگه که خداحافظی‌ کردم‌ و از اتاقش‌ بیرون رفتم... ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ #پویش_حجاب_فاطمے ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
📌 قبل از ظهور، آرامشی نیست ۳۴ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
📌 قبل از ظهور، آرامشی نیست #نقش_ایرانیان_در_ظهور ۳۴ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای
📌 قبل از ظهور، آرامشی نیست 🔅 همیشه در طول تاریخ، انسان به دنبال تلاش برای رسیدن به زندگی بهتر بوده. اما واقعاً این زندگی بهتر به چه معناست؟! شاید عده‌ای با رسیدن به رفاه شخصی، در این تصور باشند که به هدف خود رسیده‌اند، اما زندگی بهترِ واقعی فقط زمانی شکل می‌گیرد که تمامی مردم دنیا در رفاه و آسایش باشند. و این شرایط تنها با ظهور امام مهدی محقق خواهد شد. 🎯 در همین راستا تلاش‌ مردم برای رسیدن به این دوران بسیار قابل اهمیت می‌باشد. مقام معظم رهبری خطاب به جوانان می‌فرمایند: «شما جوانان عزیز که در آغاز زندگی و تلاش خود هستید، باید سعی کنید تا زمینه را برای آن چنان دورانی آماده کنید، دورانی که در آن، ظلم و ستم به هیچ شکلی وجود ندارد، دورانی که در آن، اندیشه و عقول بشر، از همیشه فعال‌تر و خلاق‌تر و آفریننده‌تر است، دورانی که ملت‌ها با یکدیگر نمی‌جنگند، دست‌های جنگ‌افروز عالم همان‌هایی که جنگ‌های منطقه‌ای و جهانی را در گذشته به راه انداختند و می‌اندازند دیگر نمی‌توانند جنگی به راه بیندازند، در مقیاس عالم، صلح و امنیت کامل هست، باید برای آن دوران تلاش کرد. و قبل از دوران مهدی موعود، آسایش و راحت طلبی و عافیت نیست.»*۱ 📚 ۱- بیانات در دیدار مردم قم، سال ۱۳۷۰ ۳۴ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌿⃟💚 ‌‌صد جان ز ما ستاند و یک بوسه وعده داد😘 🌿⃟💯 ‌‌بسیار‌بخش دلبرِ اندک پذیر ما😌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیــــچ‌ کس کاش نباشـــــد نگهش بر راهے...🛣 چــــشم بر در بُوَد و... او دیر کند...💔 به شیعیان و دوستداران بگویید خدا را به حق عمه ام حضرت زینب (س) قسم دهند که فرج را نزدیک گرداند..🤲🏻 🗣 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌ڪبرےٰ‌س ١صلواټـ💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دوباره آمدم از راه دور سمٺ حرم سلام حضرٺ آقا سلام بال و پرم جواب میدهے آیا بہ این گدا آقا ڪه من تمامےِعمرم بہ شوق، دربہ‌درم سلام ارباب خوبم✋🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بہ هر درے ڪہ بگویے زدم ولے هر بار... به بے تو ماندݧ من.. قفل بسته اے خندید.. 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خدایا! نمی‌دانم وقتی که مرگ به سراغم می‌آید، من در چه حالی هستم، اما خدایا!دوســت دارم در آن حــال، لبهایم به ذڪر یا زهرا «س»مشــغول باشـد و دلم از نور محــبت علـی و فــرزندان علــی «علیــهـم صلوات الله»لبریز باشـد. خــدایا! در دلـم تقاضـایی اســت کــه نمــی‌توانم آن را بـر زبان آورم و آن تمـنای شــهادت اســت. خدایا آیا من لایق شــهادت هســتم؟ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسرک فلافل فروش زندگینامه شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 1⃣1⃣ دوستم خنديد و گفت: « فكر كردی برای چی توی مسجد می‌خنديديم؟ اين هادی ذوالفقاری از بچه‌های جديد مسجد ماست كه پسر خيلی خوبيه، خيلی فعال و در عين حال دلسوز و شوخ‌طبع و دوست‌داشتنی است. شما رو سر كار گذاشته بود. يادم هست زمانی كه برای راهيان نور به جنوب می‌رفتيم، من و هادی و چند نفر ديگر از بچه‌های مسجد، جزء خادمان دوكوهه بوديم. آنجا هم هادی دست از شيطنت بر نمی‌داشت. مثلاً، يكي از دوستان قديمی من با كت و شلوار خيلي شيك آمده بود دوكوهه و ميخواست با آب حوض دوكوهه وضو بگيرد. هادي رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توی آب! سر تا پای اين رفيق ما خيس شد. يكدفعه دوست قديمی ما دويد كه هادی را بگيرد و ادبش كند. هادی با چهره‌ای مظلومانه شروع كرد با زبان لالی صحبت كردن. اين بنده‌ی خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزی نگفت و رفت. شب وقتی به اتاق ما آمد، يكباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف ميزد! » ٭٭٭ در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فعاليت می‌كرديم. در آن ايام هادی با شوخ‌طبعی‌ها خستگی كار را از تن ما خارج می‌كرد. يادم هست كه يك پتوی بزرگ داشت كه به آن می‌گفت " پتوی اِجكت " يا " پتوی پرتاب! " كاری كه هادی با اين پتو انجام می‌داد خيلی عجيب بود. يكی از بچه‌ها را روی آن می‌نشاند و بقيه دورتادور پتو را می‌گرفتند و با حركات دست آن شخص را بالا و پايين پرت می‌كردند. يك بار سراغ يكی از روحانيون رفت. اين روحانی از دوستان ما بود. ايشان خودش اهل شوخی و مزاح بود. هادی به او گفت: « حاج آقا دوست داريد روی اين پتو بنشينيد؟ » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 2⃣1⃣ بعد توضيح داد كه اين پتو باعث پرتاب انسان می‌شود. حاج آقا كه از خنده‌های بچه‌ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روی پتو. هادی و بچه‌ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند. خيلی سخت ولی جالب بود. بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دوكوهه. بعد از آن خيلی از خادمان دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را چشيدند! شيطنت‌های هادی در نوع خودش عجيب بود. اين کارها تا زمانی که پای او به حوزه‌ی علميه باز نشده بود ادامه داشت. يادم هست يک روز سوار موتور هادی از بهشت‌زهرا (س) به سوی مسجد برمی‌گشتيم. در بين راه به يکی از رفقای مسجدی رسيديم. او هم با موتور از بهشت‌زهرا (س) برمی‌گشت. همين‌طور که روی موتور بوديم با هم سللم و عليک کرديم. يادم افتاد اين بنده‌ی خدا توی اردوها و برنامه‌ها، چندين بار هادی را اذيت کرد. از نگاه‌هايی هادی فهميدم که می‌خواهد تلافی کند! اما نمی‌دانستم چه‌ قصدی دارد. هادی يکباره با سرعت عملی که داشت به موتور اين شخص نزديک شد و سوييچ موتور را درحالی‌كه روشن بود چرخاند و برداشت. موتور اين شخص يکباره خاموش شد. ما هم گاز موتور را گرفتيم و رفتيم! هر چه آن شخص داد ميزد اهميتی نداديم. به هادی گفتم: « خوب نيست الان هوا تاريک می‌شه، اين بنده‌ی خدا وسط اين بيابون چیکار کنه؟ » گفت: « بايد ادب بشه. » يک کيلومتر جلوتر ايستاديم. برگشتيم به سمت عقب. اين شخص همين‌طور با دست اشاره می‌کرد و التماس می‌کرد. هادی هم کليد را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زير تابلو. بعد هم رفتيم... ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 3⃣1⃣ 🍁 تریاک ايام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجيبی در اين كشور رخ می‌داد. دستور رسيده بود كه بسيجی‌ها برنامه‌ی ايست و بازرسی را فعال كنند. بچه‌های بسيج مسجد حوالی ميدان شهيد محلاتی برنامه‌ی ايست و بازرسی را آغاز كردند. هادی با يكی ديگر از بسيجی‌ها كه مسلح بود با يك موتور به ابتدای خيابان شهيد ارجمندی آمدند. اين خيابان دويست متر قبل از محل ايست بازرسی بود. استدلال هادی اين بود كه اگر مورد مشكوكی متوجه ايست و بازرسی شود يقيناً از اين مسير می‌تواند فرار كند و اگر ما اينجا باشيم می‌توانيم با او برخورد كنيم. ساعات پايانی شب بود كه كار ما آغاز شد. من هم كنار بقيه‌ی نيروها، اطراف ميدان محلاتی بودم. هنوز ساعتی نگذشته بود كه يك خودروی سواری قبل از رسيدن به ايست بازرسی توقف كرد!بعد هم يكدفعه دنده‌ عقب گرفت و خواست از خيابان شهيد ارجمندی فرار كند. به محض ورود به اين خيابان يكباره هادی و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند. دوست هادی مسلح بود. راننده و شخصی كه در كنارش بود، هر دو درب خودرو را باز كردند و هر يك به سمتی فرار كردند. هادی و دوستش نيز هر يك به دنبال يكی از اين دو نفر دويدند. راننده از نرده‌های وسط اتوبان رد شد و خيلی سريع آن سوی اتوبان محو شد! اما شخص دوم، وارد خيابان ارجمندی شد و هادی هم به دنبال او دويد. اولين كوچه در اين خيابان بسيار پهن است، اما بر خلاف ظاهرش بن‌بست می‌باشد. اين شخص به خيال اينكه اين كوچه راه دارد وارد آن شد. من و چند نفر از بچه‌های مسجد هم از دور شاهد اين صحنه‌ها بوديم. به سرعت سوار موتور شديم تا به كمك هادي و دوستش برويم. وقتی وارد كوچه شديم، با تعجب ديديم كه هادی دست و چشم اين متهم را بسته و در حال حركت به سمت سر كوچه است! نكته‌ی عجيب اينكه هيكل اين شخص دو برابر هادی بود. از طرفی هادی مسلح نبود. اما اينكه چطور توانسته بود. اين كار را بكند واقعاً برای ما عجيب بود. بعدها هادی می‌گفت: « وقتی به انتهای كوچه رسيديم، تقريباً همه جا تاريك بود. فرياد زدم بخواب وگرنه می‌زنمت. او هم خوابيد روی زمين. من هم رفتم بالای سرش و اول چشمانش را بستم كه نبينه من هيچی ندارم و... » بچه‌های بسيج مردم را متفرق كردند. بعد هم مشغول شناسايی ماشين شدند. يك بسته‌ی بزرگ زير پای راننده بود. همان موقع مأموران كلانتري ۱۱۴ نيز از راه رسيدند. آنها كه به اين مسائل بيشتر آشنا بودند تا بسته را باز كردند گفتند: « اينها همه‌اش ترياك است. » ماشين و متهم و مواد مخدر به كلانتری منتقل شد. ظهر فردا وقتی می خواستيم وارد مسجد شويم، يك پلاكارد تشكر از سوی مسئول كلانتری جلوی درب مسجد نصب شده بود. در آن پلاكارد از همه‌ی بسيجيان مسجد به خاطر اين عمليات و دستگيری يكی از قاچاقچيان مواد مخدر تقدير شده بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 4⃣1⃣ 🍁 امر به معروف هادی پسری بود كه تك و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسير دين را از آنچه بر روی منبرها می‌شنيد انتخاب می‌كرد و در اين راه ثابت قدم بود. مدتی از حضور او در بسيج نگذشته بود كه گفت: « بايد يكی از مسائل مهم دين را در محل خودمان عملی كنيم. » می‌گفت: « روايت از حضرت علی (علیه‌السلام) داريم كه همه اعمال نيک و حتی جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل درياست. » برای همين در برخی موارد خودش به تنهايی وارد عمل می‌شد. يك سی‌دی‌ فروشی اطراف مسجد باز شده بود. بچه‌های نوجوان كه به مسجد رفت و آمد داشتند از اين مغازه خريد می‌كردند. اين فروشنده سی‌‌دی‌های بازی و فيلم كپی شده را به قيمت ارزان به بچه‌ها می‌فروخت. مشتری‌های زيادی برای خودش جمع كرد. تا اينكه يك روز خبر رسيد كه اين فروشنده فيلم‌های خارجی سانسورنشده هم پخش می‌كند! چند نفر از بچه‌ها خبر را به هادی رساندند. او هم به سراغ فروشنده‌ی اين مغازه رفت. خيلی مؤدب سلام كرد و از او پرسيد: « بعضی از بچه‌ها می‌گويند شما سی‌دی‌های غير مجاز پخش می‌كنيد، درسته!؟» فروشنده تكذيب كرد و اين بحث ادامه پيدا نكرد. بار ديگر بچه‌های نوجوان خبر آوردند كه نه تنها سی‌دی‌های فیلم، بلکه سی‌دی‌های مستهجن نيز از مغازه‌ی او پخش می‌شود. هادی تحقيق كرد و مطمئن شد. لذا بار ديگر به سراغ فروشنده رفت. با او صحبت كرد و شرايط امر به معروف را انجام داد. بعد هم به او تذكر داد كه اگر به اين روند ادامه دهد با او با حكم ضابطان قضايی برخورد خواهد شد. اما اين فروشنده به روند اشتباه خودش ادامه داد. هادی نيز در كمين فرصتی بود تا با او برخورد كند. يك روز جوانی وارد مغازه شد. هادی خبر داشت كه يك كيسه پر از سی‌دی‌های مستهجن برای اين شخص آورده‌اند. لذا با هماهنگی بچه‌های بسيج وارد مغازه شد. درست زمانی كه بار سی‌دی‌ها رسيد به سراغ اين شخص رفت. بعد فروشنده را با همان كيسه به مسجد آورد! در جلوی چشمان خودش همه‌ی سی‌دی‌ها را شكست. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 5⃣1⃣ وقتی آخرين سی‌دی خُرد شد، رو كرد به آن فروشنده و گفت: « اگر يك‌بار ديگر تكرار شد با تو برخورد قانونی می‌كنيم. » همين برخورد هادی كافی بود تا آن شخص، مغازه‌اش را جمع كند و از اين محل برود. شخصی در محل ما ساکن بود که هيکل درشتی داشت. چفيه می‌انداخت و شلوار پلنگی بسيجی می‌پوشيد. اخلاق درستی هم نداشت، اهل همه جور خلافی بود. او به شدت با مردم بد برخورد می‌کرد. به مردم گير می‌داد و اين لباس او باعث می‌شد که خيلی‌ها فکر کنند که او بسيجی است! هادی يک بار او را ديد و تذکر داد که لباست را عوض کن. اما او توجهی نكرد. دوباره او را ديد و به آن شخص گفت: « شما با پوشيدن اين لباس و اين برخورد بدی که داريد، ديد مردم را نسبت به بسيج و نظام و رهبر انقلاب بد می‌کنيد. » هادی ادامه داد: « مردم رفتار شما را که می‌بينند نسبت به نظام بد بين می‌شوند. » بعد چفيه را از دوش او برداشت و به وی تذکر داد که ديگر با اين لباس و اين شلوار پلنگی نگردد. بار ديگر با شدت عمل با اين شخص برخورد كرد. ديگر نديديم که اين شخص با اين لباس و پوشش ظاهر شود و مردم را اذيت كند. البته بايد يادآور شويم که هادی در پايگاه بسيج، تحت تأثير برخی افراد، كمی تند برخورد می‌كرد. او در امر به معروف و نهي از منکر شدت عمل به خرج می‌داد. مثل همان رفقايی كه داشت. اما بعدها ديگر از او شدت عمل نديديم. امر به معروف او در حد تذکر زبانی خلاصه می‌شد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 6⃣1⃣ 🍁 اهل کار راوی: دوستان شهید بعضی از دوستان حتی برخی از بچه‌های مذهبی را می‌شناسيم كه اخلاق خاصی دارند! كارهايی كه بايد انجام دهند با كندی پيش می‌برند. جان آدم را به لب می‌رسانند تا يك حركت مثبت انجام دهند. اگر كاری را به آنها واگذار كنيم، به انجام و يا اتمام آن مطمئن نيستيم. دائم بايد بالای سرشان باشيم تا كار به خوبی تمام شود. اين معضل در برخی از نهادها و حتی برخی مسئولان ديده می‌شود. برخی افراد هم هستند كه وقتی بخواهند كاری انجام دهند، از همه‌ی عالم و آدم طلبكار می‌شوند. همه‌ی امكانات و شرايط بايد برای آنها مهيا شود تا بلكه يك تحرك كوچكی پيدا كنند. اميرالمؤمنين علی (ع) در بيان احوالات يكی از دوستان‌شان كه او را برادر خود خطاب می‌كردند فرمودند: « او پرفايده و كم‌هزينه بود. » اين عبارت مصداق كاملی از روحيات هادی ذوالفقاری به حساب می‌آمد. هادی به هرجا كه وارد می‌شد پرفايده بود. اهل كار بود. به كسی دستور نمی‌داد. تا‌ متوجه می‌شد كاری بر زمين مانده، سريع وارد گود می‌شد. بارها ديده بودم كه توی هيئت يا مسجد، كارهايی را انجام می‌داد كه كسی سراغ آن كارها نمی‌رفت، كارهايی مثل نظافت و شستن ظرف‌ها و... من شاهد بودم كه برخی دوستان مسجدی ما به دنبال استخدام دولتی و پشت ميز نشينی بودند و می‌گفتند تا كار دولتی برای ما فراهم نشود سراغ كار ديگری نمی‌رويم. آن‌ها شخصیت‌های كاذب برای خودشان درست كرده بودند و می‌گفتند خيلی از كارها در شأن ما نيست! اما هادی اين‌گونه نبود. شخصيت كاذب برای خودش نمی‌ساخت. او برای رهايی از بيكاری، كارهای زيادی انجام داد. مدت‌ها با موتور، كار پيك انجام می‌داد. در بازار آهن مشغول بود و... می‌گفت: « در روايات اسلامی، بيكاری بدترين حالت يك جوان به حساب می‌آيد. بيكاری هزاران مشكل و گناه و... را در پی خود دارد. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 7⃣1⃣ هادی يك ويژگی بسيار مثبت داشت. در هر كاری وارد می‌شد كار را به بهترين نحو به پايان می‌رساند. خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكی از بچه‌ها مشغول گچ‌كاری ديوارهای طبقه‌ی بالای مسجد بود. اما نيروی كمكی نداشت. هادی يك‌باره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردی به كمك اين گچكار آمد. او خيلب زود كار را ياد گرفت و كار گچكاری ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبی انجام شد. مدتی بعد بحث حضور بچه‌های مسجد در اردوی جهادی پيش آمد. تابستان ۱۳۸۷ بود كه هادی به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علی‌ مصطفوی راهی منطقه‌ی پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد. هادی در اردوهای جهادی نيز همين ويژگی را داشت. بيكار نمی‌ماند. از لحظه لحظه وقتش استفاده می‌كرد. در كارهای عمرانی خستگی را نمی‌فهميد. مثل بولدوزر كار می‌كرد. وقتی كار عمرانی تمام می.شد، به سراغ بچه‌هايی می‌رفت كه مشغول كار فرهنگی بودند. به آن‌ها در زمینه‌ی فرهنگی كمك می‌كرد. بعد به آشپزخانه جهت پخت غذا می‌رفت و... با آن بدن نحيف اما هميشه اهل كار و فعاليت بود. هادی، هيچ گاه احساس خستگی نمی‌كرد. تا اينكه بعد از پايان اردوی جهادی به تهران آمديم. فعاليت بچه‌های مسجد در منطقه‌ی پيراشگفت مورد تحسين مسئولان قرار گرفت. قرار شد از بچه‌های جهادی برتر در مراسمی با حضور رئيس‌جمهور تقدير شود. راهی سالن وزارت كشور شديم. بعد از پايان مراسم و تقدير از بچه‌های مسجد، هادی به سمت رئيس‌جمهور رفت. او توانست خودش را به آقای احمدی‌نژاد برساند و از دور، كمی با ايشان صحبت كند. اطراف رئيس‌جمهور شلوغ بود. نفهميدم هادی چه گفت و چه شد. اما هادی دستش را از روی جمعيت دراز كرد تا با رئيس‌جمهور، يعنی بالاترين مقام اجرايی كشور دست بدهد، اما همين كه دست هادی به سمت ايشان رفت، آقای احمدی‌نژاد دست هادی را بوسيد! رنگ از چهره‌ی هادی پريد. او كه هميشه می‌خواست كارهايش در خفا باشد و برای كسی حرف نزد، اما يكباره در چنين شرايطی قرار گرفت. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 8⃣1⃣ 🍁 بازار راوی: مهدی ذوالفقاری (برادرشهید) هادی بعد از دورانی كه در فلافل‌فروشی كار می‌كرد، با معرفی يكی از دوستانش راهی بازار شد. در حجره‌ی يكی از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد. او در مدت كوتاهی توانايی خود را نشان داد. صاحبكار او از هادی خيلی خوشش آمد. خيلی به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهی نگذشته بود كه مسئول كارهای مالی شد. چك‌ها و حساب‌های مالی صاحب‌كار خودش را وصول می‌كرد. آنها آن‌قدر به هادی اعتماد داشتند كه چك‌های سنگين و مبالغ بالا را در اختيار او قرار می‌دادند. كار هادی در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت. هادی عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش می‌شد و با موتور كار می‌كرد. درآمد خوبی در آن دوران داشت و هزينه‌ی زيادی نداشت. دستش توی جيب خودش بود و ديگر به كسی وابستگی مالی نداشت. يادم هست روح پاك هادی در همه جا خودش را نشان می‌داد. حتی وقتی با موتور مسافركشی می‌كرد. دوستش می‌گفت: « يك بار شاهد بودم كه هادی شخصی را با موتور به ميدان خراسان آورد. با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طی كرده بود، اما وقتی متوجه شد كه او وضع مالی خوبی ندارد نه تنها پولی از او نگرفت، بلكه موجودی داخل جيبش را به اين شخص داد! » از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكلات بسياری از دوستان و آشنايان باز كرد. به بسياری از رفقا قرض داده بود. بعضی‌ها پول او را پس می‌دادند و بعضی‌ها هم بعد از شهادت هادی... من از هادی چهار سال بزرگتر بودم. وقتی هادی حسابی در بازار جا باز كرد، من در سربازی بودم. دوران خدمت من كه تمام شد، هادی مرا به همان مغازه‌ای برد كه خودش کار می‌کرد. من اين‌گونه وارد بازار آهن شدم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 9⃣1⃣ به صاحبكار خودش مرا معرفی كرد و گفت: « آقا مهدی برادر من است و در خدمت شما. » بعد ادامه داد: « مهدی مثل هادی است، همانطور می‌توانيد اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازی بروم. » هادی مرا جای خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و رفت برای خدمت. مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقه‌ی بسيجز فعال كم شد. فكر می‌كنم يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود. از آن دوران تنها خاطره‌ای كه دارم بازداشت هادی بود! هادی به خاطر درگيری در دوران خدمت با يكی از سربازان يك شب بازداشت شد. تا اينكه روز بعد فهميدند حق با هادی بوده و آزاد شد. هادی در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند بار به او تذكر داده بود كه فلان گناه را انجام ندهد اما بی‌نتيجه بود. تا اينكه مجبور شد برخورد فيزيكی داشته باشد. بعد از پايان خدمت نيز مدتی در بازار آهن كار كرد. البته فعاليت هادی در بسيج و مسجد زيادتر از قبل شده بود. پیگيری كار برای شهدا و مبارزه با فتنه‌گران، وقت او را گرفته بود. بعد هم تصميم گرفت كار در بازار را رها كند! صاحبكار ما خيلی از اخلاق و مرام و صداقت هادی خوشش می‌آمد. برای همين اصرار داشت به هر قيمتی هادی را پس از پايان خدمت نگه دارد. هادی اما تصميم خودش را به صورت جدی گرفته بود. قصد داشت به سراغ علم برود. می‌خواست از فرصت كوتاه عمر در جهت شناخت بهتر خدا بهره ببرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 0⃣2⃣ 🍁 مسجد راوی: یکی از دوستان مسجد شخصيت هادی برای من بسيار جذاب بود. رفاقت با او كسی را خسته نمی‌كرد. در ايامی كه با هم در مسجد موسی ابن جعفر (ع) فعاليت داشتيم، بهترين روزهای زندگی ما رقم خورد. يادم هست يك شب جمعه وقتی كار بسيج تمام شد هادی گفت: « بچه‌ها حالش رو داريد بريم زيارت؟ » گفتيم: « كجا؟! وسيله نداريم. » هادی گفت: « من میرم ماشين بابام رو ميارم. بعد با هم بريم زيارت شاه‌عبدالعظيم (ع). » گفتيم: « باشه، ما هستيم. » هادی رفت و ما منتظر شديم تا با ماشين پدرش برگردد. بعضی از بچه‌ها كه هادی را نمی‌شناختند، فكر می‌كردند يك ماشين مدل بالا و... چند دقيقه بعد يك پيكان استيشن درب داغون جلوی مسجد ايستاد. فكر كنم تنها جای سالم اين ماشين موتورش بود كه كار ميكرد و ماشين راه می‌رفت. نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و... از همه بدتر اينكه برق‌ نداشت. یعنی لامپ‌های ماشین کار نمی‌کرد. رفقا با ديدن ماشين خيلی خنديدند. هر كسی ماشين را می‌گفت: « اينكه تا سر چهارراه هم نميتونه بره، چه برسه به شهر ری. » اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه‌ها چند چراغ‌قوه آورده بودند. ما در طی مسير از نور چراغ قوه استفاده می‌كرديم. وقتی هم می‌خواستيم راهنما بزنيم، چراغ‌قوه را بيرون می‌گرفتيم و به سمت عقب راهنما می‌زديم. خلاصه اينكه آن شب خيلی خنديديم. زيارت عجيبی شد و اين خاطره برای مدت‌ها نقل محافل شده بود. بعضی بچه‌ها شوخی می‌كردند و می‌گفتند: « می‌خواهيم برای شب عروسی، ماشين هادی را بگيريم و... » چند روز بعد هم پدر هادی آن پيكان استيشن را كه برای كار استفاده می‌كرد فروخت و يك وانت خريد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم