⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 #شُنام 🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب قسمت 1⃣3⃣ شعبانی، یک
قسمتهای ۳۱ تا ۴۰ کتاب بسیار مهیج شُنام
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 1⃣4⃣
داداش نبات وقت خود را با قرآنی كه در محراب مسجد، مخفی مانده بود میگذراند و چنان در آن محو می شد که گویی آنجا نبود. در اين مدت، شناخت مختصری از همراهان كسب كرده بوديم و بدبينیهای مرسوم، جايش را به همدلی داده بود. در طول شبانه روز، دو بار حق داشتيم از طريق تونلی، خود را به زيرزمين برسانيم؛ جايی كه رديفی دستشویی خراب و جوی آبی کم جان داشت و برترین تفرجگاه ما بود.
هفتة بعد، سی و هفت نفر اسير جديد از راه رسيدند و با ما همراه شدند. جا تنگ شد و عدهای كه از دسترسی به كنارهی ديوارها بینصيب مانده بودند، مجبور شدند در رديفهای وسط جا بگيرند و دائم زير دست و پا غلت بزنند. ورود اسرای جديد با شخصيتهای متفاوت همهمه و شلوغی به همراه داشت و همین امر، اوضاع را پيچيدهتر و ناهنجارتر کرده بود.
خبر قرآن خواندن داداش نباتم به گوش كاك «قادر»¹ رئيس زندان رسيد. او با پرخاش و عصبانيت، وارد مسجد شد و قرآن را برد. توجه كومله به اسرای جديد كه سرنشينان يك دستگاه اتوبوس مسير سنندج - كرمانشاه بودند جلب شده بود و اين موضوع تا حدودی ما را از بازجويیهای عذاب آور و روزمره خلاص میكرد. با گذشت زمان، روالی عادی بر اوضاع زندان حاکم شد.
صبحانه تكهای نان بود. ظهر را با مقداری حلوا يا تكهای سيبزمينی میگذرانديم و شب را با مشتی نخود پخته يا عدسی به پايان میبرديم. بعضی وقتها هنگام غروب آفتاب حق داشتيم تحت نظارت نگهبانها به هواخوری رفته و نيم ساعتی كنار رودخانه مقابل مسجد قدم بزنيم. روستای هلوان، در قعر درهای قرار داشت كه رودخانهای پر آب آن را به دو نيم كرده بود. در آنسوی رودخانه، مدرسهای با ساختمانی گلی وجود داشت كه به محل نگهداری زندانيان كردِ بومی تبديل شده بود.
______________________________
۱. کاک قادر چهرهای اخمو و عبوس و حدود دو متر قد داشت. او از اهالی سنندج بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 2⃣4⃣
تمام مدارس و مساجد تحت سيطرهی ضدانقلاب درآمده و به زندان رزمندگان تبديل شده بود. سوی ديگرِ هلوان، خانههای متروك و مخروبه، به مقرّ نيروهای كومله تبديل شده و چشم بيننده را آزار میداد. خبری از اهالی نبود. معلوم نبود در كدام شب آشفته خانه و كاشانه را رها كرده گريخته بودند يا تن رنجورشان در مزارستان، همبستر خاک شده بود.
هنگام هواخوری، تلاقی نگاههايمان با زندانيان كُرد آنسوی رودخانه، تنها سرگرمی ما محسوب میشد. حضور نوجوانی كه لباسهای شيكی به تن داشت و پاكتهای خالی سيگار وينستون را به درون رودخانه میانداخت جلب توجه میكرد. ما كه در مضيقهی سيگار بوديم به دست و دلبازی او برای تعارف سيگار بين همبندانش با حسرت نگاه میکردیم.
در برهوت كمبودهای روزانه، مقداری آشغال برگ توتون را در سبدی ريخته وارد زندان میكردند كه به سيگار «پيچستون» معروف شد. من سيگار كشيدنم را هميشه از داداش نبات پنهان میكردم و در گوشه و كنارهها حريصانه چند پُك به سیگار دیگران میزدم، اما در اسارت انگار حفظ جان و سلامتی، بیمعنی جلوه میكرد برای همین او اجازه داد روزی چند نخ پیچستون دود کنم.
من هم از فرصت به دست آمده سوء استفاده میكردم و طول و قطر پيچستون را تا سه برابر امتداد میدادم و میكشيدم. بارها در طول مسير پياده روی و هنگام هواخوری، با افرادی که نقاب به چهره داشتند روبهرو میشديم. آنها از بیراههها سر میرسيدند و رو به روی اسرا قرار گرفته با اشاره انگشت و پچ پچ با اعضای كومله، بعضی اسیران را نشان میدادند.
اين رويارويیها كه بسيار هم برای ما آزاردهنده بود، بارها برای معرفی داداش نباتم رخ داده بود و او را بارها شناسايي كرده بودند. رفت و آمد كاك «ايوب»¹ رانندهی خودرو سواری به مقر كومله هر روز بيشتر میشد. گاهی به همراه برادر كوچكترش، كاك «رئوف»² به بازجويی برده میشدند. ما اكنون با آنها به نقاط مشتركی دست یافته بودیم. اهل نماز و عبادت بودند.
برادران بزرگتر برای حفظ جان برادران كوچكتر تلاش میكردند و ما كوچكترها برای حفظ حرمت و جايگاه بزرگترها در تکاپو بوديم. بعدها كاك ايوب به عنوان اولين گروگان آزاد شد و برادرش نزد ما باقی ماند.
_________________________________
۱. نامی مستعار است. اسم اصلی این برادر کُرد را فراموش کردهام.
۲. رئوف هم درواقع اسم مستعار است. چون نام واقعی او را هم فراموش کردهام. بیست و هشت سال است به دنبال نام واقعی و خانوادۀ این دو برادر میگردم تا امانتی بسیار مهم را به آنها برسانم. سالهاست که دچار کابوسهای شبانه و خوابهایی آشفتهام. دربارۀ این امانتی در فصلهای آینده بیشتر خواهم گفت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 3⃣4⃣
بعدها كاك ايوب به عنوان اولين گروگان آزاد شد و برادرش نزد ما باقی ماند. يك روز كاك رئوف كه ارادت خاصی به داداش نبات پيدا كرده و هيچ نگرانی از بيان اسرارش نداشت نزد ما آمد و به برادرم گفت:
« چرا خودتو خسته میکنی؟ اينها غرق فتنه اَند، منطق سرشون نمیشه. به فكر خودت نيستی راهی برای نجات جون برادرت پيدا كن. »
داداش نبات گفت:
« مگه راهی هم وجود داره؟ »
- « البته كه وجود داره، آزاديتون رو با پول بخرين. »
+ « چطوری؟ »
- « مثل ما. »
من و برادرم كه با تعجب به هم نگاه میكرديم، از او پرسيديم:
« مگه شما چه كار كردين؟ »
كاك رئوف گفت:
« خانوادهی ما از مَلّاكين بزرگ منطقه مريوان بودند، بعد از پيروزی انقلاب، از طرف كومله به ما مارك سرمايهدار و «بورژوا» چسبوندن. مدتها تهديد و اذيت شديم. مجبور شديم املاك رو ول کنیم و فرار كنيم. حالا كه دوباره به دام اونا گرفتار شدیم، در مقابل آزاديمون، مبلغ بالایی پول درخواست كردن كه ما توان پرداخت اون رو نداشتيم. تمام رفت و آمدهای ما به مقر كومله برای توافق روی قيمت بود. حالا برادرم رو آزاد كردن تا پول رو تهيه كنه و به اونا برسونه، پولا برسه منم آزاد ميشم. »
دوباره گفت:
« براتون عجيبه نه؟ همين داريوش وينستونی كه تو زندون مدرسهاس پسر يكی از سرمايه دارای سنندجه كه گروگان گرفتن تا از باباش باج بگيرن. »
كاك رئوف بعد از اين رفتار دوستانه چند روز بعد از ما جدا شد و رفت.
كاك قادر رئيس زندان، در مقابل سؤالهای بیشمار اسرا دربارهی نحوه امكان آزاديشان میگفت:
« ما عواملمون رو به محل سكونت شما میفرستيم اگه از طبقه كارگر باشين، آزاد میشين. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 4⃣4⃣
مسائل تأملبرانگيز در اين مكان كم نبود. داداش نبات كه از دوران هنرستان تا سال آخر دانشگاه، هميشه از اطرافيان كه با شوق و ذوق او را مهندس صدا میزدند، ناراحت میشد، اكنون وقتی بچههای تهران او را مهندس صدا میزدند، نه تنها ناراحت نمیشد بلكه واكنش مثبت هم نشان میداد. روزی علت را از او جويا شدم، خندید و گفت:
« نباید بذاریم این جماعت فکر کنن بچه های سپاه بی سوادن. »
شرايط بد بود و اوضاع روز به روز بدتر میشد. كمبود جا و نبود تغذيه مناسب، نبود امكان استحمام و بوی تعفن و تجمع كثافت، انگار به حشرات موذی و ككها و شپشها فراخوان عمومی داده بود!
سورچرانی آنها از اندام نحيف ما پايانی نداشت. نگرانی از شيوع تيفوس به جان همه افتاده بود. در اين بين كلاسهای اجباری آموزش ایدئولوژیک هم قوز بالا قوز شده بود.
اسرا موظف بودند مصيبت طرح مباحث «اگزيستانسياليزم» و اصول «ديالكتيك» و سرقت فلسفه «هگل» و رواج آن توسط «ماركس» و اجرای كاك «لنين» و كشتار و تسويه حساب رفيق «استالين» و مخالفت رفيق «ترتسكی» را مشق كنند و به لقبهايی چون اخلاف ميمون «داروين» و انسان نئاندرتال مفتخر شوند. از زخم های انقلاب «مائوئيستی» بپرهيزند و به تاخت و تاز چريكهای آمريكای لاتين و فرار «عمو سام» امپرياليست افتخار كنند و هورا بكشند. باید «كمونهای اوليه» را میشناختیم و از مجادلات شكارچی و دامدار و كشاورز و «فئودال» و كارگر و سرمايه دار سر در میآوردیم تا به «سوسياليزم» و از آنجا به «كمونيزم» برسیم و بعد هم حذف دورهی " بورژوازی " و تهاجم به اروپای شرقي و بهار پراگ و... . باید نارسايی سرمايهداری در افغانستان را با نصب پل و ريلگذاری شتاببخش و زايش حكومت «پرولتاريا» و لشكركشی رهايی بخش به آن كشور را به منظور صعود به وادی سوسياليزم جشن میگرفتیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 5⃣4⃣
شنیدن اين مباحث از زبان كسی كه خودش هم به درستی از چند و چون قضايا خبر نداشت آن هم با لهجه كُردی مصيبت بود. مخصوصاً وقتی شنونده، منِ لَك و «قدرت» لُره و «قاسم» تُركه و «جاسم» بلوچ بوديم!
یک روز بعد از پايان كلاس، قاسم که مغضوب و كتك خورده در انزوا قرار گرفته بود به سمتم آمد و گفت:
« اينا چی ميگن هِی تی ز، میكنن؟ »
من كه در طول كلاس چيزهايی دستگيرم شده بود گفتم:
« قاسم جان بيا بشين تا مطالب كلاس رو با هم تشريح كنيم. ساده برات بگم. وقتی شب گذشته زنگ خاموشی خورد و تو ديگه تا صبح حق نداشتی دستشويی بری و مجبور شدی تا نصف شب، شتری راه بری و اون فشار رو تحمل كنی، میشه "تز".
وقتی كانگورو وار پریدی تو بالكن حصيری و تو اون جای دِنج خودتو خالی كردی، ميشه "آنتی تز".
وقتی با شُرشُر عمَلِت، بچهها رو كه زير بالكن خوابيده بودن از خواب پروندی و اونا سراسيمه و خيس دنبال منشأ ريزش میگشتن ميشه "سنتز"!
قاسم خجالت زده گفت:
« يعنی چی؟! يعنی تو ميگی اون همه كلاس گذاشتن، از صبح تا حالا "تی ز تی ز" كردن واسه كار ديشب منه؟ »
من كه متوجه شدم مطلب را نگرفته، گفتم:
« نه قاسم جان، حالا يه جور ديگه طبق فلسفه ماركس مسئله رو برات ميگم. وقتی تو اون كار رو كردی ميشه تز، وقتی اون همه كتك خوردی، ميشه آنتی تز، حالام كه تنها و زخمی اين گوشه افتادی، ميشه سنتز. »
قاسم كه ذهنش كاملاً درگير مسئله شده بود و فكر میكرد موضوع را فهميده گفت:
« ها فهميدم، پس دو تا معنی ميده! »
سپس با ناراحتی به بچههای زير بالكن اشاره كرد و گفت:
« همشونو میكشم، خيلی بیاَدبَن، به من ميگن قاسم عجب شير! »
گفتم:
« هی برادر، تقصير تو نيس، وقتی اصول ديالكتيك رو كُرد بگه و ترك بشنوه، بهتر از اين نمیشه! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 6⃣4⃣
روزها میگذشت و من چندباری با خود كلنجار رفتم و جرأت پيدا كردم نماز را پشت سر داداش نبات به جماعت بخوانم.
بعد از آن وقتی از يكی از نگهبانها سؤالی پرسيدم، با پرخاش گفت:
« تو يكی خفه شو! از حال و روزت پيداس تحت تأثير برادرتی. »
توی بد وضعيتی بودم. اگر ادعای او را رد میكردم جفا و ناروا بود چون به منزلت و شأن مهندس لطمه میزدم و اگر تأييد میكردم بار اتهامی تازه را بر دوش برادرم گذاشته بودم.
به مرور زمان فهميدیم فقط باید سکوت کنیم. از آشکارا وضو گرفتن خودداری کنیم و با تيمم و در خفا، به صورت نشسته و خوابيده نماز بخوانيم. به مترسكان دربندی تبديل شده بوديم كه وظيفه داشتيم سر تأييد بجنبانيم تا سخنور نادان، از بيان مغالطهی خود كيف كند. تنها استثنای اين قاعده داداش نبات بود.
من بيشتر وقتم را با حسن مراد میگذراندم. چند نفری هم با احتياط دور داداش نبات جمع میشدند كه از آن ميان حضور «محمدرضا عظيمی» چشمگيرتر از ديگران بود. او همدانی بود و همشهری ما محسوب میشد و خود را درجهدار وظيفهی منقضی سال ۱۳۵۶ كه اجباراً به دوره احتياط فرا خوانده شده بود، معرفی كرده بود ولی درواقع منقضی سال ۱۳۵۵ بود و داوطلبانه برای طی دورهی احتیاط به خدمت برگشته بود.
داداش نبات هم بارها به من توصيه میكرد درصورت لزوم، مشكلاتم را با او درميان بگذارم و با او مشورت كنم. روزی ناراحت و پريشان، كنجی كز كرده بودم كه داداش نبات به طرفم آمد و دستی بر سرم كشيد و گفت:
« چيه تُرش كردی؟ »
+ « خيلی ناراحتم. »
- « چرا، مگه راهِتو خودت انتخاب نكردی؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 7⃣4⃣
+ « نگران خودم نيستم، از وضعی كه برای تو پيش آوردم در عذابم. من خودم اومدم جبهه و اگه بلايی سرم بيارن، لابد تقديرم بوده ولی اگه برای تو كه دنبال من اومدی، مشكلی پيش بياد، تا ابد نمیتونم خودم رو ببخشم. ديگه روی آرامش رو نمیبينم. نمیدونم چه جوابی به خونه بدم. »
برادرم با خوشرويی و شوخطبعی كنارم نشست و گفت:
« معلومه كه درساتو خوب ياد نگرفتی. اولاً سرنوشت انسان دست خداونده. سر زدن منم به تو هیچ نقشی در اسارتم نداره اين فقط يه بهونه بود چون خودم دوست داشتم بیام مريوان. بعدشم، پس اون سالهايی كه تو همدان و كرمانشاه درس میخونديم و من واست كتابای «محمود حكيمی» رو میخريدم و تو فريادهای احد، احد «بلال» رو زير شكنجه «ابولهب» ها میخوندی، نوارهای سخنرانی شهيد «مطهری» و دكتر «شريعتی» و فريادهای «فخرالدين حجازی» كه ميكروفون رو از جا میكند، همهی اينا به چه دردی میخوره؟ امروز و اينجا جای امتحانه و همهی اينا كاربرد داره. »
برادرم، روزها و ساعتها با صبوری در كنارم نشست و تاريخچه پيدايش تك تك گروهها و سازمانها را تشريح كرد و از بنيانگذاران و خط و مشی و اهداف آنها گفت. درگيریهای خونين درون گروهی و انشعابات آنها را توضیح داد و مواضعشان را بیان کرد.
طبع خجالتیام اجازه نمیداد مستقيم به چهرهی برادرم نگاه كنم. در ۲۲ سالگی به اوج عظمت رسيده بود. به یاد زحمات و فعاليتهای دور و درازش میافتادم. طي مدارج علمی، تشكيل انجمن اسلامی سيدجمال الدين، برگزاری كلاسهای آموزشی برای جوانان، بنيانگذاری مسجد روستاي وندرآباد، حضور در ميدانهای نبرد و حالا تحمل رنج مشقت بار اسارت، گوشهای ناچيز از زندگی پرثمر او بود. او به دژ مستحكمی در مقابل تبليغات فريبندهی ضدانقلاب تبديل شده و انتقادات شديدالحنی را علیه آنها بيان میكرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 8⃣4⃣
اكثر اسرا، در مقابل اين سؤال تكراری كومله كه چرا به جنگ ما آمده ايد؟ ناخواسته يا از روی سادگی جواب میدادند:
« تا به حال اسم كومله را هم نشنيدهايم. »
اين پاسخ ساده، خشم و غضب كومله را برمیانگيخت. سازمانی كه هر لحظه و هر روز، به نيروهايش وعده فروپاشی و براندازی حكومت جمهوری اسلامی را میداد و آنها را با امیدی واهی سر پا نگه می داشت، وقتی از زبان اسيری كرمانشاهی يا همدانی كه در دو قدمی آنها بودند، میشنید که تا به حال اسم كومله و دموكرات را هم نشنيدهایم، آتش خشمشان زبانه میكشيد. خصوصاً به این دلیل که نيروهای دون پايه آنها، با شنيدن اين گفتهی اسرا، به كرختی و سرخوردگی دچار میشدند.
روزی من و حسن مراد را با هم به بازجويی بردند و دربارهی نحوهی عملیات شنام سوالاتی پرسیدند.
وقتی از حضور قيادهها در آن عمليات مطمئن شدند، كاك قادر و همراهانش خندههای شيطانی سردادند و گفتند:
« پس قياده ها پشتتون رو خالی كردن! »
بوی خيانت از طرف ستون پنجم درشكست عمليات شُنام به مشام میرسيد. به ياد جنازه دوستانم كه غريبانه بر قله شنام مانده بودند افتادم. يعنی خزايی توانسته بود به همراه بچههای اسدآباد به قلهی شنام حمله کند و جنازهی شهدا را برگرداند؟
با نگرانیها و ترديدهای هميشگی وارد مسجد شديم. با كمرويی كنار داداش نبات نشستم و از هر دری با او حرف زدم. او علاوه بر حضور در جبهههای جنگ تحميلی و گذراندن دورههای مخصوص مربیگری عقيدتی، وظيفهی آموزش به برادران سپاه و برگزاری مراسمهای مناسبتی را هم در اسدآباد بر عهده داشت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 9⃣4⃣
او همچنين نمايندگی «هيأتهای هفت نفره» تقسيم زمينهای كشاورزی را بين محرومان روستای وندرآباد، تقبل كرده و روزهای متوالی، طناب به دست، زمينهای بازمانده از خوانين و مالكين غارتگر را كه در پی پيروزی انقلاب اسلامی، متواری شده بودند، پيمايش و محاسبه كرده بود تا عادلانه بين مردم تقسيم كند. با او درباره خانواده و دوستان و برنامههای گذشته حرف زدم.
دربارهی آخرين اقدامات صورت گرفته برای احداث مسجد وندرآباد سؤال كردم.
گفت:
« بعد از مذاكراتی كه با آقای «بهرامی»¹ داشتم، موافقت كرد زمين مدرسهی قديمی و مخروبهی شهناز رو به مردم واگذار كنه تا مسجد بسازيم. »
وقتی حرف به موضوع تقسيم زمينها رسيد پرسيدم:
« راستي داداش، آخرش به حرف پدر عمل كردی كه هی سفارش میكرد به برادرای بزرگترت هم از اون زمينا سهمی بدی؟ »
لبخندی زد و گفت:
« محمد و رضا كه كاميون دارن. كَرَم هم تازه عروسی كرده و بهتره رو زمينای خودمون كار كنه. اگه به اونا زمين میدادم عدالت رعايت نمیشد. »
پرسيدم:
« عاقبت نامزديت چی شد؟ »
لبخند تلخی زد و گفت:
« اونا ازدواجمون رو منوط به استعفای من از سپاه كرده بودن. خانوادش میگفتن پاسدار، شوهر موقته، ما واسه دخترمون شوهر موقت نمیخوايم! منم نامزدی رو به هم زدم. »
بارها از او خواهش میكردم و میگفتم:
« داداش به خاطر خدا، يه كم كوتاه بيا، كمتر با كومله درگير شو. »
اما او با بیخيالی جواب میداد:
« من تار و پود اينا رو خوب میشناسم. اگه نقطه ضعفی پيدا كنن، ديگه دست بردار نيستن. تو بازداشتگاه كرمانشاه، امثال اينا رو زير و رو كردم، نگران نباش، من اين جوجهها رو بارها محك زدم. »
__________________________
۱. دکتر محمدباقر بهرامی که از مبارزان قبل از انقلاب و از مسئولان فعال آموزش و پرورش اسدآباد بود کمکهای بسیاری برای راهاندازی سپاه اسدآباد کرد. وقتهایی که تعداد نیروها کم بود آقای بهرامی داوطلبانه به سپاه میآمد و شبها نگهبانی میداد و به اوضاع رسیدگی میکرد. بعدها ایشان به تدریس در دانشگاه مشغول شد و طی سه دوره به عنوان نمایندۀ اسدآباد در مجلس شورای اسلامی حضور یافت و منشأ خیر و برکت بسیار برای این شهر شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 0⃣5⃣
سر غذا با او هم كاسه بودم. بارها میدیدم که تظاهر به سیری میکند. ناراحتی معده داشت و اينكه سهم غذايش را برای من میگذاشت رنجم میداد. هر بار که اعتراض میکردم و از او میخواستم غذایش را کامل بخورد، بهانهای میآورد و میگفت سیر است.
شب بود و شام میخورديم كه در زندان باز شد، كاك قادر با چند چهرهی جديد كه معلوم بود احترام زيادی برای آنان قائل است وارد شد. همراهان او از اركان سازمان كومله بودند. بعد از ورود، رو به روی برادرم نشستند. كاك قادر، مهندس را به آنها معرفی كرد. بیمقدمه و با سرعت شروع به بحث كردند. مباحث، پيچيده و ميدان مناظره، دلهره آور شد.
ابتدا به مذهب ايراد گرفتند و گفتند امری شخصی است. بعد پا را فراتر گذاشته وجود خدا را نفی كردند. بعد هم به نابرابری زن و مرد اعتراض كردند كه مهندس جواب داد:
« زن و مرد، مكمل يكديگرند و اساس خلقت آنها بر اين مبنا قرار گرفته. همان طور كه تهيه درآمد و معاش به عهده مَرده، وظيفه زايش و مادری هم به عهده زنه. نه مرد توان زایش داره و نه بر زن واجبه که دردسر و مشقات تامین معاش رو به دوش بکشه. »
گفتند:
« در اسلام زنان جايگاهی ندارن. »
- « در اسلام، زن فقط به دليل خوی مادری و رأفتی كه داره نمیتونه قاضی باشه ولی در ساير مشاغل، چنانچه توانايی لازم رو كسب كنه، هيچ منعی نداره. »
- « اين قيام رو ما و بقيهی گروهها آغاز كرديم اما خمينی از راه رسيد و بر موج احساسات مذهبی مردم سوار شد. »
داداش جواب داد:
تا اونجا که من میدونم شما و سایر گروهها چند سال بیشتر نیست که تأسیس شدید. ولی امام، بعد از مبارزات پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ تبعيد شد و از همونجا انقلاب رو رهبری كرد. »
- « چرا خمينی و بقيه روحانيون به قم نميرن تا مثل واتيكان برا خودشون حكومت اسلامی تشكيل بدن؟ ما حاضريم قم و چند شهر ديگه رو هم دراختيارشون بذاريم. »
+ « پس شما حكومت دينی قم رو قبول دارين؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
4_5802897594564741577.mp3
2.56M
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
📼 #پادکست استاد #رائفی_پور
📝 «شکایت درماندگان»
🔸 معصومین به ما یاد دادن که از این هجران و دوری امام زمان ندبه و شکایت کنیم تا خدا به فضلش باقیمانده غیبت رو ببخشه.
#مهدویت
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐سالروز شهادت شهید مدافع حرم "سید حمید طباطبایی مهر" گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شھادت آن است
ڪه متفـاوت بھ آخر برسۍ
وگرنھ مرگ ڪھ پایان همھ قصھ هاست...🌿
#شهیدموسی_سلیمانی 🥀
#شهیداکبر_فیاضی 🥀
#شهیدابراهیم_شیاسی 🥀
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ای شهیدان ، عشق مدیون شماست
هرچه ما داریم از خون شماست
ای شقایق ها و ای آلاله ها
دیدگانم دشت مفتون شماست . . .
#شهیدغلامرضا_شیرعلی 🥀
#شهیدابوالقاسم_زاهدزاده 🥀
#شهیدمحمدمهدی_کجباف🥀
#شهیدعلیرضا_مهدیپور 🥀
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔺 کلامی از علما
⭕️ آیتالله مجتهدی تهرانی
❓ بخیل ترین مردم چه کسانی هستند؟
#کلام_علما
💌#شھیدانہ
✍️ تک پسر
▫️تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانوادهاش خونه بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند بـه حسابش تـا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه.
بار آخری بود که میرفت جبهه. توی وسایلش یـه چک سفید امضـاء گذاشت و یه نامه که نوشـته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم بـه مشکل برنخورید...
🌹#شهید_مسعود_آخوندی
هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌹🌹
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#در_محضر_معصومین
🔰امام صادق علیه السّلام:
✍فحاسِبوا أنْفُسَكُم قَبلَ أنْ تُحاسَبوا ، فإنَّ أمْكِنَةَ القِيامَةِ خَمْسونَ مَوْقِفا ، كُلُّ مَوقِفٍ مَقامُ ألْفِ سَنَةٍ ، ثُمَّ تَلا هذهِ الآيةَ : «فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ ألْفَ سَنَةٍ».
🔴از نفْسهاى خود حساب بكشيد، پيش از آن كه از شما حساب بكشند؛ زيرا در قيامت، پنجاه موقف [حسابرسى] است و توقف در هر موقفى هزار سال به درازا مى كشد. امام عليه السلام سپس اين آيه را تلاوت كرد: «در روزى كه اندازه آن پنجاه هزار سال است».
📚 الأمالي للمفيد : 329/1 .
#حدیث_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب
..این دختر خانم عرب زبان چه زیبا به یکی از ایرادهای عوامانه جواب داده حجاب شما رو بزرگ نشون می ده؟!
#حجاب
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
#پویش_حجاب_فاطمی
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
بنده امیدم و نگاهم به آینده ای کشور خیلی روشنه.... امامخامنهای
#استوری
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#یاصاحب_الزمان_عج💚
دوش در وقٺ سحر شمع دل افروختہ ام
نرگس مسٺ تو را دیده ام و سوختہ ام
بہ تمناے وصال تو ز سر تا بہ قدم
چشم گردیده بہ راه قدمٺ دوختہ ام
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام بر قطب عالم امڪان☀️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سـمتِ تو از تمامےِ مردم فراری ام
اے با غریب هاےِ جھان آشنا حسـٰین-
اے بـے کفن رها شدهےِ دشتِ کربلا
ما را بھ حالِ خود تو نکردے رها حسـٰین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شما
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هر شہـید،...
نشانے ست از #یڪ راه ناتمام..
و حالا؛
تـــــو...
یڪ شہید...
و یڪ راه ناتمام..
#شهید_حسن_فرهانی
#صبحتون_شهدایی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم