eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷   اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 7⃣9⃣ "تقی‌نائینی" که برای دومین بار به اسارت کومله درآمده بود، وقایع عجیب و غریبی از نحوه‌ی مبادله خود در سال گذشته نقل می‌کرد و اسرا را که شیفته‌ی این موضوعات بودند با حرف‌های شیرین خود ساعت‌ها سرگرم می‌کرد. عاقبت هم معلوم می شد آقا یا خواب دیده یا خالی بسته! توانایی این گروه در خالی‌بندی واقعاً حیرت‌آور بود. آن‌ها با بیانی جذاب و شیوا دیگران را مدت‌ها مشغول می‌کردند. بچه‌های کردستان هم که همیشه درحال آوازخوانی و پایکوبی بودند و وقتی خسته می.شدند گوشه‌ای چمباتمه می‌زدند و سرگذشت خود را از کودکی تا دربه‌دری‌های جوانی و بزرگسالی، به نظم کشیده و ساعت‌ها با صدای نخراشیده یک نفس می‌خواندند. ما که نمی‌توانستیم به خوانندگی آنها اعتراض کنیم، دسته‌ای تشکیل می‌دادیم و برای خفه کردن آنها آواز محلی سر می‌دادیم: « یه دونه انار دو دونه انار، سیصد دونه مروارید، می شکفه گل می پاشه گل دختر قوچانی. یه دونه انار دو دونه انار، سیصد و یک دونه مروارید.... » آن‌قدر ادامه می‌دادیم که گاهی به هزار دونه مروارید هم می‌رسید طوری كه دختر قوچانی بيچاره‌ی این ترانه که وظیفه داشت به دنبال هر مروارید، بشکفه گل و بپاشه گل، از حال می‌رفت و غش می‌کرد! شیلان هم یکی از دل مشغولی‌های همیشگی‌ام بود و با خاطرات اندکی که برایم جا گذاشته بود همواره ذهنم را مشغول می‌کرد و لبخندی کمرنگ بر لبانم می‌نشست. استوار مشهدی هم همیشه این آواز را می‌خواند و ما بیت ترجیع آن را دسته جمعی تکرار می‌کردیم: « امشب دریا آرام، ساحل با خاموشی گويی ساحل امشب، با غم هم آغوشی چون موجی ناآرام، بر جام چشمانم در آتش حسرت، اشک غم می بارم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 8⃣9⃣ نوروز ۱۳۶۱ رسید و مشتی شکلات بین اسرا توزیع شد. رادیو کومله راه‌اندازی شده بود و شبی نیم ساعت برنامه پخش می کرد. کومله برای ژست و بهره برداری سیاسی از این توفیق، یک دستگاه رادیو دو موج را که جلد آن شکسته بود و گروهبان سرخابی آن را با میخ به تخته چوبی چسبانده بود، نوبتی دراختیار اتاق‌ها می‌گذاشتند. این رادیو فقط امواج عراق را به وضوح دریافت می‌کرد و از امواج سایر فرستنده‌ها، خصوصا رادیو کومله خوشبختانه جز پارازیت سرسام آور و اصواتی گنگ و مخدوش چیزی نصیبمان نمی‌کرد. به وسیله این رادیو، البته با زحمت فراوان و از کانال‌های مختلف، اخبار پیروزی‌های رزمندگان اسلام را در جبهه‌های نبرد دریافت می‌کردیم و تا حدودی در جریان آخرین تحولات کشور قرار می‌گرفتیم. خبر حملات پیاپی دلاورمردان اسلام مثل پتکی سنگین بر سر کومله فرود می‌آمد و آنها را كه توهم نابودی نظام جمهوری اسلامی را در سر می‌پروراندند، عاصی می‌کرد. اواخر فروردین ماه از شادی و خوشحالی بچه‌های کردستان فهمیدیم کاک ناصر رزازی خواننده مشهور کُرد، به محل زندان آمده است. همه‌ی اسرا را در اتاق چهار که بزرگ‌تر از دیگر اتاق‌ها بود، جمع کردند و گروه هنری که رزازی در صدر آنان بود به اجرای برنامه ی آواز بدون موزیک پرداختند. با دیدن حال و روز ناصر رزازی که می‌گفتند بر اثر افراط در مصرف مواد مخدر شدیداً ضعیف و ناتوان شده و ناخواسته به ابزار تبلیغاتی کومله تبدیل شده است و همیشه تعدادی نگهبان او را احاطه می‌کنند تا فرصت فرار پیدا نکند، می‌شد فهمید چقدر زجر می‌کشد. هفته‌ی اول اردیبهشت ماه دسته‌ای دیگر از اسرا آزاد شدند و نامه‌ی پنجم مرا هم با خود بردند. حالا دیگر از گروه هلوان، فقط من و عظیمی مانده بودیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 9⃣9⃣ یک روز دستور آمد که تمام اسرا سریعاً آماده‌ی انتقال به مکان دیگری شوند. چند ساعتی به سمت عقب، پیاده‌روی کردیم تا به روستایی رسیدیم که حکم پشتیبانی زندان را داشت. در مسجد آنجا که یک روز قبل از رفتن به دره‌ی بیداد، شب را در آن گذرانده بودیم جا گرفتیم.¹ مسجد که در دل کوه جا باز کرده بود، مساحتی حدود ۱۵۰ مترمربع داشت. در طبقه‌ی زیرین آن تعدادی دستشویی وجود داشت. رفت و آمد ما به دستشویی شرایطی فراهم می‌کرد تا اوضاع منطقه را بررسی کنیم. خانه‌های مسکونی، کاملاً زیر دید مسجد قرار داشتند، رفت و آمد کوچه‌ها در معرض دید ما بود. کومله در اطراف مسجد، ساختمانی مشرف به آن با تعدادی چادر برزنتی بر پا کرده بود. در روز دوم هواخوری، اتفاق جالبی افتاد؛ حضور شیلان بر سرگذر و سلام دوستانه‌ی او مرا غرق جذبه و اشتیاق کرد. اینجا هم موظف بودیم نوبتی آشپزی کنیم و ظرف بشوریم. ظرف‌ها را در آب چشمه‌ای می شستیم که ۳۰۰ متر از مسجد فاصله داشت. یکی از همان روزهای اول اقامت در روستای پشتیبان، شیلان به کنار اجاق غذا آمد و آهسته سلام کرد و پرسید: « تو هنوز زنده‌ای؟ » + « خواستی منو بترسونی؟ » آهی کشید و سری تکان داد و حرفی نزد. + « از برادرم چه خبر؟ » مکثی کرد، سرش را پایین انداخت و رفت. __________________________ ۱. کومله تلاش می‌کرد اسرا کمترین اطلاعاتی از منطقه و اسامی نیروهای آنها کسب نکنند و نام روستاها را کاملاً در اختفا نگه می‌داشت. بنابراین ما هرگز نمی‌فهمیدیم از چه محدوده‌ای یا از کدام روستا عبور کرده‌ایم. به همین دلیل، من این روستا را روستای پشتیبان نامیده‌ام. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 0⃣0⃣1⃣ انگار قدش بلندتر شده بود. سرزنده و شاداب شده بود. نمی‌توانست پلک‌خندش را پنهان کند. زیبایی‌اش صدچندان جلوه می‌کرد. لباس‌های قشنگی که به تن داشت، طنازی‌اش را بیشتر می‌کرد. شب هنگام، چهار نفر اسیر جدید که اهل رودسر بودند¹ به جمع ما اضافه شدند، خود را دانشجو و معلم حق التدریسی معرفی کردند. دو نفر از آنها به نام‌های «علی نقی علی نژاد» و «محمد بارفروشنده» با کارت عضویت حزب جمهوری اسلامی دستگیر شده بودند. حضور افراد باسواد نعمت بزرگی بود و باعث می‌شد چیزهای بیشتری یاد بگیرم ساعات اولیه ورود اسرای جدید که با محیط آشنایی چندانی نداشتند بسیار حساس بود. در چنین مواقعی جاوید با جنب و جوش زیاد به عنوان صمیمی‌ترین دوست افراد تازه وارد، گرد آنها می‌چرخید و آنان را تخلیه اطلاعات می‌کرد و به کومله گزارش می‌داد. در این لحظات، معمولاً من به اشاره، انگشت بر لب می‌گذاشتم و به اسرای تازه وارد هشدار می‌دادم که حرفی نزنند و با این کار آنها را از دام جاوید می‌رهاندم. همه می‌دانستيم این دوستان شمالی باسواد که صادقانه عضویت در حزب جمهوری اسلامی را لو داده‌‌اند، آینده‌ای دشوار پیش رو خواهند داشت. با گذشت مدتی، از آنها خواهش کردم دروس ریاضی و آمار دوره ی دبیرستان را به من ياد بدهند. آنها با اشتیاق پذیرفتند و چون تمام درس‌ها را حفظ بودند بسیار صبورانه و حساب شده درس می‌دادند. ریاضی را از علی نقی و آمار را از بارفروشنده یاد می‌گرفتم و در پایان هفته امتحان می‌دادم. روش‌های جدید آنها علاقه‌ام را به ریاضی چند برابر کرده بود. یک روز در میدانچه‌ی روستا، بساط عروسی برپا شده بود و مردم دور چند نفر قاطرچی دست فروش که اجناس گوناگونی برای فروش داشتند جمع شده بودند. قامت بلند شیلان از بین جمعیت خودنمایی می‌کرد. او را از پشت پنجره‌ی مسجد می‌دیدم. این اواخر متوجه شده بودم هر وقت از زندان خارج می شوم، شیلان در اطرافم پرسه میزند و مرا زیر نظر دارد. ________________________________ ۱. علی ذاکری و تقی همراه این گروه بودند و حین انتقال کمک‌های مردم شمال به کردستان دستگیر شده بودند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊ ایستاند پای امام زمان خویش... 💐 امروز سالروز شهادت شهدای مدافع حرم " " و " توسلی" و " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊سه شهید مدافع حرم روز نهم اسفند ماه را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی ارواح طیبه شهدا . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 🔴 توسل دائم و روزانه به امام زمان (عج) 🔵 حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری: 🌕 چطور ما این قدر از توجه به امام زمان علیه السلام غافل شدیم؟! چطور این قدر دور شدیم و توانستیم بدون توسل به آن حضرت زندگی کنیم؟! آیا این سفره‌ای که برای ما پهن کرده‌اند، کم است؟ چه کسی بهره می‌برد؟ چطور روزگار ما را به غفلت انداخت و از این بخش غافل شدیم؟ 🔹 روزانه باید متوسل بود، گرچه افق این فکر خیلی بلند است و افق این ارتباط خیلی راقی است؛ اما دائم باید ملتزم به توسل بود. تجربه بین علما نشان داده است که توسل و توجه به حضرت بقیه الله ارواحنا فداه، خیر دنیا و آخرت می‌آورد که ثبات قدم و مراعات می‌خواهد، ادب و گذشت می‌خواهد، سحر می‌خواهد، نماز اول وقت و قرائت قرآن می‌خواهد. آن زمان است که انسان احساس می‌کند یک باب دیگر هم در زندگی او باز شد که نسل‌های آینده او هم بهره خواهند برد.