🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 8⃣7⃣1⃣
میلاد ملک زاده
همکار شهید
همیشه میگفت:
« رفيق ! من و تو آدم سپاه نبودیم؛ الان که خدا توفیق داده يقين بدون که یه روزی باید به واسطه ما تحولی اتفاق بیفته! »
اولین دورهی آموزشی با هم رفتیم دانشکده زرهی شیراز. در آن دوره، آموزش عملی شلیک روی تانک انجام میشد. سر کلاس میگفت:
« خوب یاد بگیر، دو روز دیگه که میخوایم بریم سوریه به دردمون میخوره. »
نزدیک چهار ماه، صبح تا شب با هم بودیم؛ روی تختهای کنار هم میخوابیدیم، سرکلاس شانه به شانه هم مینشستیم، با هم میرفتیم در شیراز گشت میزدیم. خوابم سنگین بود. عشق و علاقهاش به شهید کاظمی به چشمم آمد. از در کمدش گرفته تا روی کوله و وسایلش عکس حاج احمد را میچسباند. از سر ارادتش به مؤسسه شهید کاظمی آرزو میکرد:
« کاش میتونستم به خونه بسازم و اونجا بشه دفتر مؤسسه. »
از همان اول در سرش هوای سوریه میچرخید. منتظر بود دورهی آموزشی تمام شود و بلافاصله اقدام کند. تا پایش به لشکر نجف باز شد، افتاد دنبال ثبتنام و مقدمات رفتن. با هزار نذر و دعا به خواستهاش رسید. قرار بود با هم برویم.
تاریخ عروسیام با تاریخ اعزام یکی شد و جا ماندم.
چشم انتظارش بودم زنگ بزند. وقتی از سوریه برگشت، گله کردم:
« همینطور میری و یادت میره اصلاً رفیقی داشتی! »
به قول خودش، چون نیروی آشخور بود، نتوانسته بود تماس بگیرد:
« تعداد بچههایی که میخواستن با خونوادههاشون تماس بگیرن خیلی زیاد بود. کلاً یکی دو دقیقه بیشتر وقت نداشتیم. »
چند ماه قبل از اعزام مجددش، دوره پزشکیاری را در بیمارستان شهید صدوقی اصفهان گذراندیم. دورهی پرخاطرهای شد. جملهی "بریم یه رانی و كوچ بزنیم" اَش هنوز توی گوشم است. هر وقت توی کلاس میخوابید یا چرت میزد، فیلمش را میگرفتم. یک دفعه هم وسط حیاط بیمارستان با سیبی که داشتیم گاز میزدیم عکس سلفی گرفتیم و برای خانمهایمان فرستادیم و زیرش نوشتیم:
« ما و ناهارمون یهویی! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 9⃣7⃣1⃣
تا کاور میپوشیدیم، مدام بهم میگفت:
« آقای دکتر! آقای دکتر! »
روز اول به سرش گذاشتم:
« دکتری که چند تا پرستار و منشی خانم دوروبرش نداشته باشه، فایده نداره! »
رو ترش کرد. وقتی رفتیم ایستگاه پرستاری، دیدیم همه مرد هستند. خندید و گفت:
« خدا می خواد آدم بشی! »
یک بیمار تصادفی آورده بودند. پایش بدجور زخمی شده بود. سفیدی استخوان پایش را میدیدیم. بیمار خیلی بیتابی میکرد. مسئول بخش اصرار کرد که یکی برود کمک پرستار. به محسن پیشنهاد دادم برویم کمکش. کم دل بود و با دیدن خون، زود رنگش میپرید. دلدل کرد، ولی آخر آمد. به محض دیدن پای بیمار، رنگش زرد شد و کنار دیوار شل شد. بهش تشر زدم:
« همین طوری میخوای بری سوریه؟ »
از جا پرید.
یک بار هم محسن من را به کار کشید. پیرمردی نود و پنج ساله زخم بستر گرفته بود. کمتر کسی حاضر میشد تمیزش کند، محسن گفت:
« بیا بریم بهخاطر خدا یه کاری براش بکنیم. »
مرا به زور اینکه:
« همین پیرمرد شفاعتمون میکنه. »
برد توی اتاق. حدود یک ساعت پیرمرد را با مواد بدنشوی تمیز کرد. آخر سر هم پیشانیاش را بوسید؛ در حالی که اصلاً پیرمرد قدرت تشخیص نداشت.
ماه رمضان سال ۹۶ برای مسابقات ورزشی، از گردان مأمور شدم به تربیت بدنی لشكر. روز سوم چهارم یکی از هم دورهایها با کنایه گفت:
« رفیقتم که داره میره سوریه! »
- « کی؟ »
- « محسن. »
- « امکان نداره! »
- « به خدا داره میره! »
🗣 راوی: همکار شهید (میلاد ملکزاده)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 0⃣8⃣1⃣
جا خوردم. من اولین نفر بودم در لیست اعزام. محسن قبلاً اعزام شده بود اصلاً قرار نبود جزو لیست باشد. سریع خودم را رساندم به گردان. تا محسن را دیدم، پرسیدم:
« قضیه چیه؟! میگن داری میری سوریه! »
+ « راست میگن! »
- « خیلی نامردی! با مال مردم خوردن نمیشه رفت سوريه. »
+ « حالا اتفاقیه که افتاده. صبح تا حالا، همه رفتن اعتراض کردن، جون محسن تو دیگه نرو. »
وقتی این را گفت، جلوی همه داد زدم:
« با اینکه رفیق صمیمی منی، اما نمیذارم بری. اگه شده پادگان رو به هم می ریزم، ولی باید برا من مشخص بشه چرا پارتیبازی شده! »
خندید و گفت:
«ر فیق غصه نخور. میرم و برمیگردم و سری بعد با هم میریم. »
گفتم:
« مثل روز برام روشنه اگه بری ، دیگه هیچ وقت برنمیگردی! »
ذوق زده گفت:
« خدا از دهنت بشنوه، من که از خدامه ولی تو غصه نخور. »
جانشین گردان احضارم کرد:
« چیه چرا شلوغ کردی؟ »
- « یا طبق لیست، من باید برم؛ یا با محسن با هم دیگه میریم! »
- « به من گفتن فقط محسن حججی! چونه نزن هیچ کاری هم نمیشه کرد. »
🗣 راوی: همکار شهید (میلاد ملکزاده)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۳ آذر سالروز شهادت مدافع حرم «#محمد_احمدی_جوان» گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
20.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
❌فتنههای آخرالزمان پیچیدهست
حواس جمع باشید.
💌امام زمان وقتی ظهور میکنند،خودشان را چگونه معرفی می کنند؟
#مهدویت
خوشا آنانکه در میدان و محراب
نماز عاشقی خواندند و رفتند
خوشا آنانکه هنگام شهادت
حسین و کربلا دیدند و رفتند
#شهیدعلی_ابراهیمی 🥀
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#گزارش
#بینالملل
😳روز به روز ازدواج هاشون مسخره تر میشه
🤭زن برزیلی با یک عروسک ازدواج کرده و چند ماه بعد از ازدواجش به صورت نمادین زایمان کرده و یک عروسک به دنیا آورده
📲حالا بعد چند وقت از ازدواجش اعلام کرده رابطه شون در آستانه ی فروپاشیه چون همسرش به زن دیگه ای پیام داده
📌جالبه با این همه ادعای پیشرفت، افراد با این جور آدم ها همکاری می کنن و برای این ازدواج مضحک مراسم می گیرن و برای زایمان نمادینش بیمارستان و کادرش باهاش همکاری می کنن
➕غرب اگر پیشرفته شده چون نخبه های کشورهای دیگه رو می دزده ؛ خودشون هیچی نیستن
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/femail/article-1134073/Woman-married-rag-doll-claims-cheated.html
#پویش_حجاب_فاطمے
شهید مدافع حرمی که رهبر فرزانه انقلاب برای نگه داشتن قاب عکس او از خانواده اش اجازه گرفت
شهید #فاطمیون #محمد_احمدی_جوان
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 لطفا جدی بگیرید
این یک فتوای شرعی است و خداوند نخواهد گذشت...
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❄️ با برگها نیامدی با برفها بیا...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم