eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰امام هادی علیه السلام: ✍اَلنَّاسُ فِي اَلدُّنْيَا بِالْأَمْوَالِ وَ فِي اَلْآخِرَةِ بِالْأَعْمَالِ. ⚫️جایگـاه مـردم  در دنیا به «اموال» است و در آخرت به «اعمال». 📚أعلام الدین  ج۱ ص۳۱۱
❗️ 🍃شهید احمدعلی نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است! ☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " . ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟" در بخشی از کتاب نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!" 🍀سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. ! بلکه حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت به کسی حرفی نزنید...." 📚کتاب عارفانه 🌹 هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیشرفت بانوان ایرانی از نگاه بانوان خارجی نمایشگاه بین‌المللی تهران با نمایش دستاوردهای مختلف بانوان ایرانی، میزبان شرکت کنندگان خارجی اجلاس بین‌المللی زنان تأثیرگذار بود. 📆۱۴۰۱/۱۰/۳۰
بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند. *مادر شهید می گفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین علیه السلام هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود. شهید ♥️🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🔴شهید همسر شهید نقل می‌کند: من فرزندم، محمودرضا، را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به غلامرضا دادم، گفت: «این‌جا توی سوریه به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم. وقتی هم که محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا می‌ترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابسته‌اش شوم. 🌸 🌸🌼 🌸🌼🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔸اقدام پسندیده همکلاسی‌های دختر شهید مدافع حرم 🔹 در سالروز شهادت بسیجی مدافع حرم شهید غلامرضا لنگری‌زاده، هم‌کلاسی‌های فرزند آن شهید عزیز همراه مونس خانم  در گلزار شهدای  کرمان حضور یافتند و ضمن گرامیداشت یاد و خاطره آن پدر آسمانی با روح بلند شهدا پیمانی دوباره بستند . 🔹شهید لنگری زاده در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۵درسوریه به شهادت رسیدند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بعضیا میگن ایران هنوز ابر قدرت جهانی نشده. مهم نیست که ابر قدرت شده یا نه! مهم اینه که ابر قدرت ها ازش میترسن😉🇮🇷 اللهم احفظ قائدنا عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق علیه السلام فرمود: أما و الله لیدخلنّ علیهم عدلَه جوف بیوتهم، کما یدخل الح-َ-رُّ و القَرُّ به خدا سوگند! مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف عدالت را هم چنان که سرما و گرما وارد خانه‌ها می‌شود، وارد خانه‌های مردمان کند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
همیشه وقت بی کسی شدی پناهم...♥️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
وقتے نگاهت به من دوخته شده، مگر میتوان دست از پا خطا ڪرد؟ تو هم هم و هم •°❤️°• ڪمڪم ڪن گناهے ڪه رفاقت با تو و امام زمانم را خدشه دار میڪند، ڪنار بگذارم... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
: وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه ومبارزه با ڪفر تا اقامه ے حق وظهور ولے خدا امام زمان (عج)❤️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در لحظه‌ی خندیدن خورشید، سرم را دادم تا چشمِ حرامیان  بچرخید، سرم را دادم بر سفره‌یِ سالارِ شهیدان که نشستم با ذوق چون حضرت آقا، مرا دید، سرم را دادم خاطراتی از شهید محسن حججی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 6⃣2⃣1⃣ هر روز بعد از کار روی تانک و درس دادنم به محسن و بهزاد برای هم دعا می‌کردیم. یک روز دعایی برای محسن کردم که به خیالم ناراحت می‌شود؛ اما خیلی هم خوشحال شد به او گفتم: « محسن! امروز میخوام یه دعای خاص برات بکنم فقط قول بده ناراحت نشی. » گفت: «نمیشم. » گفتم: « از خدا میخوام ان‌شاءالله مرگی رو نصیبت کنه که همه حسرتشو بخورن. » با خوشحالی و شعف گفت: « عجب دعای قشنگی ان‌شاءالله چنین مرگی نصیب خودت هم بشه. » با خنده گفتم: « اول تو بعد من. » محسن عاشق شهادت بود. آرزو داشت دوبار شهید شود. می‌گفت: « حیفه توی این لباس شهید نشیم. » دائم تکرار می‌کرد: « فکر این‌که چیزی غیر از شهادت نصیبم بشه، آزارم میده. » دو روز قبل از رفتن به سوریه گفت: « دعاکنین مؤثر باشم و فقط بحث حضورم مطرح نباشه. » هدف او تنها رسیدن به خدا بود و تلاشش هم نتیجه داد. 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 7⃣2⃣1⃣ آخر شب بود که در خانه را زدند رفتم باز کردم. محسن حججی پشت در بود. با تعجب پرسیدم: « هان چه خبر شده این وقت شب؟ » تا گفت اومدم از شما بخوام که اجازه بدین دوباره برم سوریه، عصبانی شدم و با تندی به او گفتم: « این وقت شب اومدی در خونه‌ی من که اجازه بدم بری سوریه؟ مگه فردا صبح من پادگان نمیام؟ » تا حالا کسی برای این کار به در خانه‌ی من که فرمانده لشکر ۸ نجف بودم مراجعه نکرده بود. محسن حججی افتاده بود به التماس می‌گفت: « اومدم اینجا تا التماس کنم اجازه بدین برم. » به او گفتم تو یه بار اعزام شدی دیگران هم دوست دارن برن. دوباره عاجزانه درخواست کرد: « التماس می‌کنم! خواهش می‌کنم! شما رو قسم میدم. » گفتم: « پسرجان! الکی قسم نده! الانم برو به سلامت اگه قسمتت باشه، میری. » گریه‌اش گرفت با همان حال دوباره گفت: « شما رو قسم میدم! التماستون می‌کنم. » گفتم: « برو به سلامت هرچی قسمتت باشه. » هیچ درکی از حال و هوای او نداشتم. اشک‌هایش را با دست پاک کرد و راهش را کشید و رفت. باید تا عصر یک نیروی متخصص زرهی برای اعزام به سوریه به عمليات لشكر ۸ نجف اشرف معرفی می‌کردم. دقایقی از پخش این خبر نگذشته بود که اتاقم جای سوزن انداختن نداشت. با این اوضاع دو تا شرط گذاشتم: اول اینکه اسم کسی را که همراه اسم خودم می‌خواهم بدهم باید اعزام اولی باشد؛ و دوم پدر و مادر و همسرش راضی باشند. با این دو تا شرط، اتاق خلوت شد. 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 8⃣2⃣1⃣ در همین اثنا محسن نفس‌زنان و عرق کرده وارد اتاق شد. معلوم بود خیلی دویده تا خودش را رسانده است. او شرط اول را نداشت. چون یک بار اعزام شده بود. این را به او گفتم گفت: « حاجی اذیت نكن! اسم منو بنویس. » گفتم: « امکان نداره ! قبلاً اعزام شدی. » گفت: « این که بد نیست تجربه‌ام بیشتر شده. » قبول نکردم. مشغول کار خودم بودم که یک دفعه محسن موبایلش را به زور داد دستم و گفت صحبت کن. مادرش پشت خط بود. سلام کردم و پرسیدم: « حاج خانم محسن میخواد بره سوریه شما راضی هستی؟ » مادرانه جواب داد: « خدا باید راضی باشه من چی کاره هستم؟ » گفتم: « به هر حال شما مادرش هستی! » گفت: « بله، راضی‌ام. » خداحافظی که کردم به محسن گفتم: « من پارتی بازی نمی‌کنم! نمیشه بری! » دوباره مشغول سروکله زدن با افراد دیگر شدم که باز محسن گوشی را به من داد. با اکراه گرفتم این بار خانمش بود. چون با هم همسایه بودیم، او را می‌شناختم. از او هم که پرسیدم، رضایتش را اعلام کرد. در بین افرادی که مراجعه کرده بودند تنها کسی که خانواده‌اش کاملاً رضایت داشتند محسن بود. زنگ زدم و اسم او را دادم؛ اما یک ساعت بعد تماس گرفتند و گفتند اعزام امشب لغو شده، منتظر باشید تا به شما خبر بدهیم. محسن هر روز پیگیر بود که اعزام چه شد؟ این عقب افتادن، بهترین فرصت بود تا یک نفر را جایگزین محسن کنم. از قضا، بعد از چند روز یکی را پیدا کردم که تمام شرایط را داشت. وقتی محسن را دیدم به او گفتم: « با اجازه یه نفرو جایگزینت کردم اعزام تو کنسل شد. » چیزی نگفت و رفت. از این که دیدم پشیمان شده و خیلی راحت با موضوع کنار آمده، خدا را شکر کردم. 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 9⃣2⃣1⃣ یک ساعت نشده فرهادی، فرمانده‌ی محسن آمد و گفت: «چی شد. به محسن گفتی؟ » گفتم: « چطور مگه؟  » گفت: « معلوم نیست چی بهش گفتی که رفته توی تانک نشسته و گریه می‌کنه. » خیلی حالم گرفته شد. چه فکر می‌کردم و چه شد! از قضا همان روز از ستاد تماس گرفتند و اعلام کردند به جای یک نفر، دو نفر را باید معرفی کنم. اسم دو نفر را رد کردم و با خوشحالی زنگ زدم به محسن و جریان را به اطلاعش رساندم. از همان پشت گوشی معلوم بود گل از گلش شکفته است؛ اما باز از تهران اعلام کردند یک نفر را از لیست حذف می‌کنند. کلافه شده بودم. دلم نمی‌آمد این را به محسن بگویم. وقتی گفتم هر پنج دقیقه یک بار تماس می‌گرفت و می‌پرسید: « چه شد؟ » به هر ترتیب نام محسن برای اعزام تأیید شد. وقتی به او گفتم خوب می‌دانستم چه حالی دارد. وقتی اعزام محسن نهایی شد آمد از بچه‌ها خداحافظی کند. حالش خیلی خوب بود. فرمانده دسته با گریه به او گفت: « محسن! رفتی حرم حضرت زینب، یادت نره ما رو دعا کنی! » محسن گفت: « نه، حتماً. شما خیلی برا من زحمت کشیدی. » 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 0⃣3⃣1⃣ آمد سراغ من بغلم کرد و همدیگر را بوسیدیم. به او گفتم: « اگه رفتی و شهید شدی، وقتی اومدیم زیر تابوتت، ما که تو رو نمی‌بینیم اما تو همه رو می‌بینی. بیا و دست من رو هم بگیر! » خنده‌ی ملیحی کرد و گفت: « تو حالا دعا بكن من شهيد بشم، چشم! » روز تشییع محسن وقتی تابوت او را به لشکر آوردند، رفتم نشستم کنارش دستم را دور تابوتش حلقه زدم و گفتم: « محسن جان خوش به حالت ما با هم رفیق بودیم. قرارمون یادت نره! دست منو هم بگیر. » وقتی به سوریه رسیدیم ما را به تدمر در سی کیلومتری مرز عراق منتقل کردند. منطقه‌ای کویری با آب و هوایی گرم. بدون ساختمان ولوله‌کشی آب و سیم‌کشی برق. در این منطقه ما همراه با نیروهای عراقی موسوم به «حیدریون» داخل چادر مستقر بودیم و به آنها آموزش می‌دادیم. نام جهادی محسن، «جابر» بود و نیروها که خیلی هم با او عیاق بودند او را با این نام می‌شناختند. سری قبل که او به سوریه آمده بود دوره‌ی آموزش تانک تی آ، را هم دیده بود و از تانک خیلی خوب سر درمی‌آورد. محسن داخل چادرش تصویر ده شهید لشکر نجف اشرف را چسبانده و جای یک نفر را خالی گذاشته بود. او هر وقت نیروهای عراقی را می‌دید، آن جای خالی را به آنها نشان می‌داد و دست و پا شکسته به عربی به آنها می‌فهماند که برای شهادتش دعا کنند. 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆ببینید ❤️واقعا باید به چنین شخصیتی، لحظه به لحظه افتخار کرد ... ✅افتخار واقعی یعنی همین
2_144129481873715241.mp3
1.66M
🔊 ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🎵 «ویژگی مهدوی‌ها» 🎙 استاد 💢 امام باقر محبت رو عملی نشون میداد... آدم مؤمن خوش اخلاق نداریم...!
1️⃣ 4️⃣ روز تا میلاد مولای مهربان، امام زمان علیه السلام باقی مانده است... 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات 🌸ابوسعید خدری نقل می کند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و اله خطاب به حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «...وَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى مَنْكِبِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ مِنْ هَذَا ثَلَاثا» 🔆قسم به همان خدایی که غیر از او خدایی نیست! مهدي این امت - همان کسـی که عیسـی بن مریم علیه السـلام پشت سر او نماز می خواند؛ از ماست» سـپس با دست بر شانه حسین علیه السلام زد و فرمود: «مهدي از نوادگان حسین علیه السلام است» و 3بار این جمله را تکرار نمودند. 📚الغیبه للطوسی، ص191 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم