eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
314 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
📨 🟣شهید مدافع‌حرم 🔷فرمانده‌ی سخاوتمند 💜دوست شهید نقل می‌کند: زمان‌هایی که با شهید حسناوی بودم، گاهی اوقات می‌دیدم کسی دست نیاز به سمتش دراز می‌کنه، دست خالی برنمی‌گشت. یکبار در بازار کربلا داشتیم غذا می‌خوردیم که شخصی آمد و گفت من گرسنه هستم. 🦋جواد هم همه‌ی آنچه برای خودمان سفارش داده بود، بدون کم و کاستی برای آن شخص نیز سفارش داد. بهش گفتم آخه تو از کجا می‌دونی یارو فیلم بازی نمی‌کنه؟! 💜جواد گفت: «من به فیلمش کاری ندارم. مگه وقتی ما از خدا چیزی می‌خواهیم، او نگاه می‌کنه که ما لیاقتش را داریم یا نه؟ خدا کریمه و به کرَمش می‌بخشه، نَه لیاقت ما.» من در آن لحظه، تمام محاسباتم از دنیا به هم ریخت! 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ♨️در مرام من نیست! ❄️دو نفر از دوستانش برای بُردنِ طرح آزادسازی منطقه‌ای، نزد محمد در اتاقش رفتند؛ گویا هوا هم بسیار گرم بود. وقتی با کولرِ خاموشِ اتاق وی مواجه می‌شوند، می‌پرسند حاجی چرا کولر گازی‌ات را روشن نمی‌کنی؟ محمد هم می‌گوید: بچه‌ها نزدیک خط زیر آفتاب می‌جنگند! در مرام من نیست زیر کولر بمانم و بچه‌هایم در گرما باشند. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🌕شهید مدافع‌حرم مهدی شکوری 🔷رموز تلفنی مبتکرانه 🌻پدر شهید نقل می‌کند: مهدی قبلِ رفتنش به سوریه در آخرین دیدارمان به من گفت به دلیل اینکه احتمال دارد خطوط تلفن، امن نباشد و این موضوع باعث لورفتنِ مکان آنها شود و برای همرزمان و دوستانش اتفاقی بیفتد، نمی‌تواند در مکالمات تلفنی مکان دقیق خود را اعلام کند. 🦋از آنجا که از نگرانی من و مادرش هم اطلاع داشت و می‌دانست اینگونه نگرانی ما هم افزایش پیدا می‌کند، از روی نقشه با ما قول و قراری گذاشت و مسیر مرز ایران تا دمشق و حرم حضرت زینب علیهاالسلام را از عدد صفر تا ۱۰ شماره‌گذاری کرد و در تماس‌های تلفنی‌اش به جای مکان استقرارش، عددی را بیان می‌کرد. 🌻در روزهای آخر قبل از شهادت و در تماس‌های آخری که با ما گرفته بود، می‌گفت در منطقه‌ی شماره۹ است و در منطقه‌ی شماره ۱۰ که نماد حرم مطهر حضرت زینب علیهاالسلام بود، به یاد ما بوده است. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ابوالفضل راه چمنی ♨️جعبه مهمّات 🎙راوے: همرزم شهید یک شب در سوریه، دیدم ابوالفضــــل ناراحته و انگار از بیماری رنج می‌بره و معلوم بود کمــــردرد داره. بهش که رسیدم، گفتم چیــــه برادر؟ چی شده؟ گفت چیز خاصی نیــــست؛ انشاءالله خــــوب میشه؛ فقط ناراحتــــم از اینکه از رسیــــدگی به کارهای بچــــه‌ها و عملیــــات جا بمانــم. امیدوارم سریعتــــر خــــوب بشــم💪😎 خلاصه، من شروع به ماساژ کمرش کردم ولی می‌دانستم این کمردرد، همینطوری نیست؛ چون دو سه‌ساعت قبل خوبِ خوب بود. خیلی باهاش کلنجار رفتم که چی شده، بالاخره قفل زبانش شکسته شد و گفت: یک مکان از خط، احتیاج مُبرمی به مهمّات داشت و بعلت خطر زیاد، کسی حاضر نشد مهمات رو به جلو ببره🧱🧨 باعث شد خودم به تنهایی چندین جعبه مهمّات سنگین رو زیر تیر و ترکش به سختی ببرم. همین امر، باعث کمردردم شده. با خودم گفتم هنوزم شهید ابراهیم همّت پیدا میشه! خودش فرمانده‌‌ی گردانه و جعبه مهمات می‌بره😢 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️نذر عجیب ⭐️برادر شهید روایت می‌کند: مهدی وقتی به چهارسالگی می‌رسد، دچار فلج اطفال می‌شود. پدر و مادرم او را در تهران و کاشان پیش دکترهای زیادی می‌برند اما بی‌نتیجه می‌ماند. آخرین پزشک می‌گوید شاید خودبه‌خود خوب شود و به نوعی جواب‌شان می‌کند. 🎈آن موقع مادرم مرا باردار بود. به امام رضا علیه‌السلام متوسّل می‌شود و می‌گوید اگر مهدی شفا پیدا کرد، نام مرا رضا می‌گذارد. بعد هم نذر می‌کند اگر جنگ ادامه پیدا کرد و سنّ مهدی به جنگ قد داد، به جبهه برود. اگر هم جنگ تمام شد، او به مدّت سه‌ماه با اسرائیل بجنگد. ⭐️شهادت مهدی بر اثر بمباران جنگنده‌های رژیم صهیونیستی نشان داد که نذر مادرمان قبول شده است. خدمت به جبهه‌ی مقاومت اسلامی همان هدفی بود که مهدی را به مشهدش در سوریه کشاند و سرانجام، در حمله‌ی هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی تی‌فور سوریه به آرزویش رسید. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 📨 💛شهید مدافع‌حرم 💙شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همرزم شهید بیست و یکم فروردین سال۱۳۹۵ در منطقه خان‌طومان سوریه مستقر شده بودیم. بچه‌های شمال و گروه میرزا کوچک‌خان در خط بودند. وقتی خط سقوط کرد، وظیفه‌ی ما که از گروه احتیــــاط بودیم، کمک‌رسانی به بچه‌های خط بود. بلافــــاصله اعزام شدیم. وقتی اعــــزام شدیم، تازه خط سقــــوط کرده بــــود☄🧨 آنجا دو خاکریز خطّ اصلی داشتیم که به سمت خطّ مالک رفتیم. به منطقه‌ی خان‌طومان که وارد شدیم، تقسیم شدیم. هر گروهان به یک نقطه مأمور شد. ما همراه شهید عقیل شیبک بودیم. به سمت منطقه‌ای که سقوط کرده بود، رفتیم. عصر آن روز درگیری‌ها شروع شد. در حین راه، گروه احتیاط زخمی‌ها را به عقب می‌بُردند یا مجروحان را عقب می‌کشیدند💨🚑 اوضاع عجیبی بود. فرمانده‌مان دستور داد ساختمانی را که دست مسلّحین بود، پاکسازی کنیم. تقریباً ۵۰متر جلوتر از تپه‌ی ما مسلحین در خانه مستقر بودند. چون از بچه‌های خودی دورتر بودیم، باید ساختمان را دور می‌زدیم. شهید شیبک تیربارچی گروه بود. قدرت جسمانی بالایی داشت، ورزشکار بود. ایشان انتخاب شدند به همراه شش‌نفر که جلوی خانه مسلحین مستقر شوند. حالا فاصله بچه‌ها با آن خانه مسلحین ۳۰_۲۰متر شده بود🏠👹 حجم آتش زیاد بود. به هر ترتیب خانه مسلحین به دست ما افتاد. دم‌دمای غروب، هنوز هوا روشن بود و چیزی به تاریکی نمانده بود که یک دفعه حجم آتش دوباره زیاد شد. دو سه‌نفر پاسدار با ما بودند و ما دوسه‌تا بسیجی و برادران فاطمیون در یک‌جا بودیم. موضع گرفتیم. از سمت روبه‌رو که درگیر بودیم، تیراندازی می‌کردند🔥💣 شهید شیبک با تیربارش کنارِ خانه بود و تیراندازی می‌کرد. حالت نشسته گرفت. داشت جایی را زیر آتش می‌گرفت که تیر خورد و به پشت افتاد. او را کنار خودم کشاندم. دیدم از سمت چپ تیر به گردنش خورده و شاهرگش را بریده است. بسته‌ی امدادی داشتم؛ لباسش را درآوردم. گاز روی شانه‌اش گذاشتم و با چفیه دستش را بستم. خون شاهرگش روی سمت راست دستش پاشید، نمی‌توانست حرف بزند. خــــون زیادی از او رفته بــــود🩸😥 گفتم عقیل چطوری؟ خوبی؟ می‌خواستم ببینم سطح هوشیاری‌اش چطور است. به همرزمم گفتم بیا تا سریع او را به بیمارستان منتقل کنیم. در همین حین چشم‌هایش بسته شد. شهادتین‌اش را گفتم. چهره‌ی آرامی داشت. آرام چشمانش را بست. حالت خاصّی داشت. به همرزمم گفتم عقیل را به عقب بفرستیم♥️🤒 تیراندازی زیاد بود. تیربار عقیل را برداشتیم و تیراندازی کردیم. در حین پوشش، عقیل را به عقب برگرداندیم. پاسدار ایشان را بغل کرد و داخل آمبولانس گذاشت. شهید حسنیعلی کیانی هم خمپاره کنارش خورد و با اصابت یک ترکش به گلویش به شهادت رسید. یک ترکش هم به پهلویش اصابت کرد. شهید عقیل شیبــــک جزو گروه‌های احتیاط بود که به همــــراه حسینعلی کیــــانی از سیستان و بلوچستان در کنــــار هم شهیــــد شدند🕊🥀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 💌 🌹شهید مدافع‌حرم 🌹شهید مدافع‌حرم ♨️نمایشنامه‌ی عاشورایی 🖤محرم سال ۱۳۹۱ بود و نمایشی که باید روز عاشورایی دوباره، به پا می‌کرد. مهدی بختیاری باید بازیگر نقش ارباب‌مون، حسین علیه‌السلام می‌شد و هم باید سنگی می‌زد به پیشانیش! دست‌های سید، عادت به گرفتنِ عَلم داشت؛ دست‌هایی که یک عمر برای حسین سینه می‌زد اما حالا باید برای نمایش بهتر روز عاشورا، این نقش رو قبول می‌کرد! 🕯نَگم از دل آشوبی که در دل سیدسجاد به پا بود و در اون یک‌ماه تمرین این نمایش، چه شب‌هایی رو گذروند! نگم از خلوت‌هایی که در حسینیه داشت! نگم از لرزش دستش و بغضش موقع پرتاپ سنگ که برای سیدسجاد عاشورایی شده بود؛ عاشورایی که چندسال بعد، سیدسجاد رو در خانطومان برای همیشه حسینی کرد! 🖤حالا مهدی جان! تو که نقشت‌ رو خوب بازی کرده بودی! الان دوباره ترکش‌های روی چشمت چی میگه برامون! چرا یکی نمیاد پرده این نمایش رو بزنه کنار و بگه این فقط بازیه! چرا یکی نیست بیاد بگه آقامهدی از اون نقشت بیا بیرون، طاقتش رو نداریم؟ پسرت، امیرعباس، خونه منتظرته! 🕯تو و سیدسجاد کجای قصه بودین و ما کجای اون نمایش جا موندیم؟! چه خوب شماها نقش بندگی و نقش حسینی بودنتون رو در واقعیت ثابت کردین و حالا همه دارن تماشاتون می‌کنند. شهادتتون مبارک رفیق های آسمونی💕 دست‌مون رو بگیرین که غرق شدیم در این دنیا و نمایشنامه‌هایش... 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🟢شهید مدافع‌حرم 🔷آخرین نگــــاه در وداع آخــــر 🎙راوے: پدر شهید 💚يادم نمی‌رود كه بهمن۱۳۹۴ اصرارهای محمدرضا شدت گرفت. می‌گفت بابا بگذار من بروم اما دلم راضی نمی‌شد و می‌گفتم نه. عراق زياد می‌رفت و با وجود آنكه به مناطق جنگی هم اعزام می‌شد، اما من مشكلی نداشتم. 💙اين‌بار كه به من گفت می‌خواهد سوريه برود، نگران شدم. مخالفتم به همان دليل عاطفه پدر و پسری بود اما آنقدر گفت تا اينكه بالاخره به سراغ نقطه ضعفم رفت و واقعه‌ی عاشورا را تعريف كرد. 💚گفت آيا روز عاشورا امام حسين علیه‌السلام جلوی حضرت علی‌اكبر علیه‌السلام را گرفت؟ همه‌اش می‌ترسيدم من را در منگنه اين واقعه بگذارد که گذاشت. ديگر نتوانستم جلويش را بگيرم. رفت و من فقط زمانِ رفتنش همان كاری را كردم كه امام‌‌حسين علیه‌السلام كرد. 💙وقتی رفت، از پشت، قد و بالايش را سير برانداز كردم. دوستش تعريف می‌كرد كه محمدرضا در سوریه به او گفته بود «وقتِ خداحافظی برنگشتم پدرم را نگاه كنم تا مبادا چشمم به چشمش بيفتد و علاقه‌ی بین‌مان اجازه ندهد که به سوریه بروم!» @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🟢سرلشکر شهید سید محمد حجازی 🔷شکنجه‌های ساواک 🌴شهید سید محمد حجازی که سابقه‌ی مبارزه با رژیم پهلوی را نیز در کارنامه داشت، خاطره یکی از بازجویی‌ها توسط ساواک را اینطور نقل می‌کند: ما را بُردند در اتاق بازجویی و گفتند بگو! گفتیم چی بگوئیم؟ چیزی نمی‌دانیم. کمی کتک زدند. دستبند قپانی می‌زدند. روی یک‌پا باید می‌ایستادی. با شلاق می‌زدند. 🦋شخصی بود به نام قبادی که بازجو و شکنجه‌گر بود. در اصفهان معمولا دوتا سربازجو بودند. یکی نادری یکی هم همین قبادی که از تهران آمده بود و به قول معروف متخصص‌تر بود و حرفه‌ای‌تر عمل می‌کرد. نادری خشن‌تر و خیلی بی‌منطق‌تر بود. حرفه‌ای نبود، قدیمی و باتجربه بود ولی این حرفه‌ای بود. 🌴یک کسی هم کنار دستشان بود به نام ادیب که می‌گفتند روان‌شناس است. او کتک نمی‌زد. می‌گفت: نزن! اجازه بده حرف می‌زند. بعد می‌گفت بچه جان چرا خودت را اذیت می‌کنی؟ تو که آخرش باید حرف بزنی. زودتر بگویی بهتر است. خودت را اذیّت نکن. تلقین می‌کرد. تضعیف روحیه می‌کرد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 💌 🌕شهید مدافع‌حرم محمدعیسی وطنی ♨️حالا حالاها بر‌نمی‌گردم... 🌻برادر شهید روایت می‌کند: سال۱۳۹۲ بود که می‌دانستم آقامحمد پس از شهادت سید هادی سلطان زاده که از هم‌محلّه‌ای‌هایمان بود، پیگیرِ رفتن به سوریه است اما گمان نمی‌کردم عزم او برای رفتن، این قدر جدّی باشد. در بسیج خیلی فعّال بود و از همین جهت خیلی پیگیر بود که از طریق کشور خودمان اعزام شود امّا تمام راه‌ها به رویش بسته بود. سرانجام موفق شد خودش را در شمار مجاهدان افغانستانی لشکر فاطمیون قرار دهد و به سوریه اعزام شود. 🌹فرماندهان در سوریه متوجّهِ ایرانی‌بودن او می‌شوند و تمام تلاش‌شان را می‌کنند که او را برگردانند اما او می‌نشیند و مثل یک بچه‌ی کوچک گریه می‌کند و آنها را به حضرت زینب سلام‌الله‌علیها قسم می‌دهد؛ صحبت‌هایی بین‌شان ردّ و بدل می‌شود تا اینکه سرانجام، فرمانده‌شان راضی می‌شود او در جبهه بماند. 🌻دو روز قبل از شهادتش، با هم تلفنی صحبت کردیم. بعد از احوالپرسی‌های معمولی، گفت: «داداش دعا کن این دفعه بی‌بی‌زینب مرا بطلبد». گفتم: «داداش! از این حرف‌ها نزن؛ انشاءالله به سلامتی برگردی، راستی کی برمی‌گردی؟» گفت: «داداش! حالا حالاها بر‌نمی‌گردم!» 🌹منطقه‌ی خان‌طومان سوریه در آتش‌بس بود و مقرّر شده بود دوطرف تا زمان مشخّصی تهاجم نداشته باشند اما متاسفانه این دشمن وحشی، آتش‌بس را نقض می‌کند. محمدعیسی برای بازگرداندن تعدادی از شهدای مازندرانی مدافع‌حرم با تویوتا به جلو می‌رود اما در محاصره‌ی تکفیری‌ها قرار می‌گیرد و به طرف او شلیک می‌کنند و به شهادت می‌رسد. 🌻شهید شاطر نانوایی محله‌ی مهرآباد مشهد بود که در پنجمین اعزامش به سوریه، شانزدهم اردیبهشت سال۱۳۹۵ در منطقه‌ی خان‌طومان سوریه به شهادت رسید و از آن موقع تا به امروز، پیکرش به ایران بازنگشته است. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 💌 🟢شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: مادر شهید ❣۱۶ساله بودم که خدا، علی را به من داد. البته ابتدا قرار بود نامش را "صادق‌علی" بگذاریم؛ چون صبح زود، وقت اذان صبح به دنیا آمد. خیلی نگران سلامتی‌اش بودم و اینکه نکند اتفاقی هنگام زایمان برایش بیفتد. شاید چون سنّ کمی داشتم بر نگرانی‌ام افزوده می‌شد. 💚تا اینکه یک‌ماه قبل از تولدش خواب دیدم پهلودردِ شدیدی دارم. دکترهای زیادی رفتم و هر کدام یک چیزی می‌گفتند. شبی آقای قدبلند کمربسته‌ای را در عالم رؤیا دیدم که لباس سبزی به تن داشت. از من پرسید: «دخترم چرا ناراحتی؟» گفتم: «پهلودرد دارم.» گفت: «نگران نباش! بچه‌ات سالم است.» الحمدالله همین طور هم شد. ❣علی حرف‌هایش را خیلی راحت به من می‌زد و من هم سعی می‌کردم از کودکی با مسائل اعتقادی آشنا و مأنوس شود. خردسال که بود، لباس حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام در هیئات تنش می‌کردم و بزرگتر که شد، از بچه‌های بسیج مسجدمان بود. 💚همین طور، هر سال شله‌زردی را هم نذر کرده بودم که اگر چه مقدارش کم بود اما می‌خواستم قطره‌قطره‌ی وجود فرزندانم با این مسائل اُنس پیدا کند. علی برایم خیلی عزیز بود به خصوص اینکه صبح زود، وقت اذان به دنیا آمد، برایم لذّت خاصی داشت. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌹شهید مدافع‌حرم ✅هنوز وقتش نرسیده است! ▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! 📀راوے: شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🟣شهید مدافع‌حرم علی اصغر شیردل 🔷ارادت به حضرت زهرا علیهاالسلام 💜مادر شهید نقل می‌کنند: میزان ارادت پسرم به خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام به قدری زیاد بود که خیلی‌زود از این خانم بزرگوار حاجت می‌گرفت؛ فقط کافی بود ایشون رو صدا کند یا حاجتی ازشون بخواد، سریع و کمتر از یک‌روز حاجت‌روا می‌شُد! ❄️در سال۱۳۸۱ خواهرِ کوچکترِ علی‌اصغر در یک تصادف ضربه به سرش خورد و تمام دکترها احتمال ضربه مغزی می‌دادند؛ علی‌اصغر خیلی بی‌تابی می‌کرد و نگران خواهرش بود؛ اون‌شب تا صبح توی بیمارستان، کنار تخت خواهرش بیدار بود و دعا می‌کرد. 💜همون موقع بود که برای شفای خواهرش متوسّل به حضرت زهرا شد. اتفاقاً ماه محرم بود و شب عاشورا؛ فردا صبح وقتی دکتر اومد بالا سر دخترم، گفت مشکلی نیست و ایشون مرخّص هستند؛ واقعا دخترم به‌واسطه‌ی ارادت پسرم به خانم فاطمه زهرا و فرزندان‌شون شفا پیدا کرد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍ 💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️یک روز برای اسلام شهید می‌شود 🌻پدر شهید نقل می‌کند: شهید سید علی‌اصغر شنایی در آغاز هشت‌سال دفاع مقدس در دیباج به دنیا آمد. آن روزها حال و هوای نوجوانان و جوانان از جمله بچه‌های دیباج، جنگ و جهاد بود. از هر خانواده‌ای حداقل یک نفر در جبهه حضور پیدا می‌کرد. 🌹صدای نوای حماسی آهنگران و کویتی‌پور از مساجد و پایگاه بسیج پخش می‌شد و این شور و عشق به جهاد و شهادت بر روحیه کودکانی همچون علی‌اصغر تاثیر گذاشت و روحیه جهاد و شهادت را در کالبدش دَمید و سی‌سال بعد، جزو مجاهدان راه خدا شد. 🌻در طول هشت‌سال دفاع مقدس در شهر شهید می آوردند. من و مادرم و علی‌اصغر از مراسم تشییع «شهید سید حسین شنایی» برمی‌گشتیم، دست علی‌اصغر در دست من بود و مادرم از شهادت جوانان و رزمندگان ابراز ناراحتی می‌کرد. من به مادرم گفتم «این راه تداوم نهضت امام حسین علیه‌السلام است که باید شهید شویم تا انقلاب و اسلام زنده بماند.» 🌹اشاره کردم به علی‌اصغر و به مادرم گفتم «همین بچه که می‌بینید، یک روزی برای انقلاب و اسلام شهید می‌شود» و این‌گونه شد که پس از سالها، تروریست‌های داعش به حرمین شریفین سوریه و عراق هجوم آوردند، علی‌اصغر هنر روحیه جهادی و انقلابی و ولایی و شهادت‌پذیری‌اش را به رخ دشمن کشید و برای نبرد با تکفیری‌ها عازم دفاع از حرم بی‌بی زینب کبری شد و پس از چندروز مبارزه با تکفیری‌ها بعنوان فرمانده تانک سرانجام به زُمره‌ی شهدا پیوست. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠 🌷 🌷⇐ فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود 🌷⇐در بین دعاهای نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد، « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ». 🌷⇐به خانواده شهدای درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس به خلق خدا بود. 🌷⇐روحیه جواد، منوط به حضورش در به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت. 🌷⇐وقتی به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در به زمین بزنیم و در رکاب شهید شویم. 🌷⇐وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است. 🌷⇐خاطره ای از همین امسال در و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: ، ، ، و ...آخرشم ان شاءالله . و رفت... 🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان 🌸🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید ❤️سال۱۳۹۵ شهید جعفری مشتاق شد که به سوریه برود اما هرچه کرد نتوانست برود. شهید جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود. ما هم ساکن استان سمنان بودیم؛ به منزل ما آمد و گفت که می‌خواهم به سوریه بروم، به پدر و مادرم بگوئید من سرکار هستم. 💛با وجود تلاش‌هایی که کرد اما نتوانست اعزام شود. سال۱۳۹۶ بالاخره موفق شد با فاطمیّون به سوریه برود و این اولین و آخرین اعزامش به سوریه بود. شهید جعفری بچه‌ها را خیلی دوست داشت و هر وقت منزل ما بود بچه‌ها را روی سر و کولش می‌گذاشت. سال قبلِ شهادتش ازدواج کرده بود و حتی اولین فرزندش را هم ندید و رفت. شهید جعفری ۲۶ساله بود که به شهادت رسید. پسرمان نیز سه‌ماه پس از شهادتش به دنیا آمد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️از دفاع مقدس تا جبهه مقاومت 🌻شهید بزرگوار بسیار مردم‌دار، خاکی و متواضع بود و اراده‌ای قوی داشت و هر تصمیمی که داشت، انجام می‌داد تا به نتیجه برسد. حلّال مشکلات و دست به خیر بود. ❤️او از سال ۱۳۵۹  و ۱۳۶۰ با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه‌ها حضور یافت و بعد از جنگ هم برای آموزش نیروهای حزب‌الله به لبنان رفت و بعد از بازنشستگی هم به آموزش پاسداران دعوت شد مشغول بود. 🌻شهید دایی‌پور اولین کسی بود که در آموزش نیروهای حزب‌الله لبنان تانک‌های مرکاوا را منهدم کرد و تا قبل از آن، این توان وجود نداشت. 🎙راوے: برادر شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🍂🌸🌸🍂🕊 ✍ کمال، گل سرسبد خانه مان بود. هوش و فعالیت زیادی داشت. هروقت از تلویزیون قرآن پخش می کردند، می نشست پای آن و سعی می کرد شیوه های قرائت را یاد بگیرد. از اینکه فرزند صالحی داشتم که اینقدر به یادگیری قرآن علاقه داشت از ته دل خوشحال بودم کمال همیشه احترام من و پدرش را نگه می داشت. بعدها که بزرگتر شد و از طرف کارش به اصفهان مأمور شد، به من قول داده بود نگذارد غم دوری بکشم و هر هفته رنج راه را به جان می خرید تا به من سربزند و نگذارد دلتنگش شوم.واقعاً این بچه دل خدایی داشت.... 🌹 ....🕊🌸🕊 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌹شهید مدافع‌حرم ▫️ابراهیم بعد از شهادت سردار سلیمانی خیلی بی‌تاب شده بود؛ خیلی گریه می‌کرد و مشخص بود که قصد سفر دارد و دل از دنیا بریده است. با اصرار فراوان، فرماندهانش را برای چهارمین‌ اعزام به سوریه و حضور در جبهه‌های نبرد علیه تکفیری‌ها راضی کرد. او در سوریه، فرمانده محور سیار و مسئول اطلاعات عملیات محور بوکمال سوریه بود. ▫️شهید ابراهیم اسمی به مادرش قول داده بود وقتی که شهید شد، کوچکترین خراشی روی بدنش نیفتد و به وعده‌ای که داد، عمل کرد. ابراهیم در خرداد۱۳۹۹ به سبب آبِ شیمیایی‌شده توسط نفوذی‌های داعش در منطقه بوکمال سوریه، مسموم شد؛ اوایل متوجه وجود سم در بدنش نشد اما به مرور زمان حالش وخیم‌تر شد و وقتی که آزمایش مسمومیّت شیمیایی وی تایید شد، تمام کلیه، کبد، مغز و سیستم داخلی بدنش از کار افتاده بود؛ او دو روز به کما رفت و سرانجام در صبح روز هفدهم تیر سال۱۳۹۹ به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به فرمانده دلاورش حاج قاسم سلیمانی پیوست. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽ 💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️فرمانده‌ی گمنام و با اخلاص 🌟ابراهیم با اینکه جزو تیم حفاظت رهبری بود و جایگاه ویژه‌ای داشت اما برای بچه‌های پایگاه بسیج‌شان کلاس قرآن و معارف اسلامی برگزار می‌کرد. یعنی اینقدر خاکی و خودمونی بود! 🎈در سوریه هم فرمانده محور سیّار و مسئول اطلاعات عملیات محور بوکمال سوریه بود و در ایران، آبدارچی روضه‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام! 🌟هیچکس حتی پدر و مادرش هم از جایگاه ابراهیم چه در زمان حفاظت اطلاعات و چه در زمان جبهه‌های سوریه خبر نداشت و ابراهیم در گمنامی کامل به دنبال الماس گمشده خود یعنی «شهادت» می‌گشت. 🎈بعد از شهادتش، حاج مهدی سبزی، یکی از فرماندهان جبهه مقاومت به منزل‌شان آمد و گفت: آنقدر فرمانده ابراهیم گمنام و با اخلاص بود که آدم را عاشق و مجذوب خود می‌کرد و وقتی که از او نزد دیگر همرزمانش تعریف می‌کردم، غِبطه می‌خوردند. ‍ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🔵شهید مدافع‌حرم برادر شهید نقل می‌کنند: ابراهیم بین دوستان هیأتی به سخاوتمندی معروف بود غیر ممکن بود کسی ازش قرض بخواد و دست رد به سینه‌اش بزنه یه روز بهش گفتم: ابراهیم! اون کسائیکه بهشون پول قرض میدی، اصلا آه در بساط ندارند، نمی‌تونند پولت رو برگردونند بالاخره‌توهم‌بایدتشکیل‌خانواده‌بدی این پول‌ها لازمت میشه ابراهیم با تبسم گفت: خدا بزرگه! اگه ندادند هم برام مهم نیست من متعلق به این دنیای فانی نیستم! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📃 💐اوایل به خاطر فرزند کوچکمان می‌گفتم نرو اما می‌گفت: «اجازه بده من برم». به خاطر همین گفتم که برو و تو را به حضرت زینب(س)امانت می‌سپارم تا او ازتو مراقبت کند و از خداوند می‌خواهم صبر حضرت زینب(س) را به من هم عطا کند. من به دلم افتاده بود که حاج‌ سیدرضا در این راه به شهادت خواهد رسید. می‌دانستم اگر به سوریه برود دیگر برنمی‌گردد.من قبل از اینکه بخواهم با حاج‌ سیدرضا ازدواج کنم، به تمام این مسائل فکر کرده بودم و از همان اولین روز ازدواج و تشکیل زندگی مشترک آمادگی شنیدن خبر شهادت همسرم را داشتم. کاملاً آماده بودم در این راه هر اتفاقی برای حاج‌ سیدرضا بیفتد. 🌷حاج‌ سیدرضا سه بار به سوریه ‌رفت. اولین بار که اعزام شد، ۴۰ روز آنجا ماند و برگشت. دفعه دوم مجروح شد و در نهایت برای سومین بار در حلب سوریه به شهادت رسید.😭 ✏️راوی:همسر شهید 💐ولادت : ۱۳۴۸/۰۱/۱۵ شهرلیلان 🥀شهادت : ۱۳۹۵/۰۴/۲۳ حلب،سوریه 🌹🕊 ....🕊🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🌕شهید مدافع‌حرم 🔷اولین شهید مدافع‌حرم جامعه پزشکی 🌻پدر شهید نقل می‌کند: محمدحسن در دوران دانشگاه بسیار فعّال و پویا بود. رشته‌ تحصیلی‌اش، تکنسین هوشبری اتاق عمل بود ولی در بیمارستان، از آموختنِ هیچ چیزی دریغ نمی‌کرد. 🦋این را وقتی متوجه شدیم که در سوریه به فاصله‌ی یکی دوهفته از رفتنش، بعنوان مسئول بیمارستان انتخاب شد. همرزمانش می‌گفتند او وقتی بیمارستانی را تحویل می‌گرفت، صفر تا ۱۰۰ کارها را یک‌تنه راه‌اندازی می‌کرد و تحویل پرسنل می‌داد. 🌻فرقی نمی‌کرد بخش رادیولوژی باشد یا آزمایشگاه یا اتاق عمل؛ قاعده‌ی هر کدام را به خوبی می‌دانست و معتقد به کار بر مبنای آخرین فناوریِ روز بود. چون زبان انگلیسی را خوب می‌فهمید، مطالب لازم را از بروزترین منابع تخصصی‌اش می‌دید و اجرا می‌کرد. 🦋بعد از شهادتش به ما گفتند: ما نیروی بسیار ارزشمندی را از دست دادیم. می‌خواستیم در آینده، او را به عنوان مسئول کل تشکیلات پزشکی ایران در سوریه قرار دهیم، چون این قابلیّت را داشت. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🖤 ‍🕊 💌 🟢شهید مدافع‌حرم حبیب الله ولایی ♨️بخشنــــدگی ☘همسر شهید نقل می‌ڪند: یڪبار حاج حبیب مأموریتے به لبنان رفته بود و در آنجا فردے ڪه ظاهراً مشڪلے با حفاظت اطلاعات داشته، به حاج حبیب ڪه خودش هم از نیروهاے حفاظت بود، اصرار می‌ڪند ڪه باید از اینجا بروید! ❤️حاجے می‌گوید بگذارید صبح شود، بعد می‌روم اما آن آقا پافشارے می‌ڪند ڪه شبانه باید از اینجا بروید. حاجے هم چیزے نگفته و برمی‌گردد. می‌گذرد تا اینڪه حاجے در مأموریت سوریه، فرمانده‌ے یک بخشے می‌شود و برحسب اتفاق، آن آقا هم در همان بخش بوده است. ☘وقتے به آن آقا می‌گویند قرار است زیردست ڪسے شوے ڪه از لبنان وے را برگرداندے، فڪرش را هم نمی‌ڪرده ڪه در سوریه زیردستش شود اما بعد از معرفی‌شدن به همدیگر، حاج حبیب او را بخشید و این بخشندگے یڪے از خصوصیّات بارز حاجے بود. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🖋 اوایل زندگی اوضاع مالی مناسبی نداشتیم به کسی هم این مسئله رو عنوان نمیکردم سعی میکردم خودم بیشتر تلاش کنم واسه اینکه منّت کسی رو نکشم خودم کار میکردم..... یه روز یکی از همسایه ها کباب پخته بود بوی غذا همه جا پیچیده بود اصغر گفت مامان چه بوی خوبی میاد ... گفتم مامان جان بوی همیشگی غذا هستش .... گفت نه این یه چیز دیگه ست..... با کلی بغض شروع کردم به سرخ کردن پیاز ....حسابی که بو در منزل پیچید ... با لبخند گفتم دیدی مامان جان اون بو هم مثل همین بود.... اصغر هم باور کرد و دیگه کنجکاوی بوی غذای همسایه رو نکرد...... اصغر قلب مهربان و دلی بزرگ داشت و با سختی بزرگ شد ... ✍ راوی مادر شهید 🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم