🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 0⃣4⃣2⃣
خیلی خسته بودم. شب قبل بیدار بودیم. مسیر زیادی را پیاده آمدیم و سنگر هم کنده بودیم. به سید گفتم:
« چند دقیقه بخوابیم تو هم استراحت کن. اگه قرار شد بریم جایی با خستگی نمیشه بزنیم به دل دشمن لااقل چشمامون به هم رسیده باشه! »
گفت:
« تو برو بخواب و کاری به کار من نداشته باش! »
من رفتم پشت سنگر و خوابیدم. قبل از ظهر بود. یکدفعه دیدم صدای زیارت عاشورا خواندنش بلند شد. حسودی ام شد. گفتم:
« من رو فرستاد بخوابم خودش داره روز تاسوعا مناجات میکند! »
کنارش دو تا از بچه ها نشسته بودند. بلند شدم و به سمت سنگر رفتم. به سید گفتم:
« خب آقاسید ما رو میخوابونید و خودتون این طوری شروع میکنید به مناجات کردن؟ من لیاقت ندارم صِدام کنی؟ »
کمی با هم زیارت عاشورا خواندیم. دستور آمد که حرکت کنید. شما جلو بروید. نیروهای دیگر نتوانستند برسند. سید هم گفت:
« یا علی مدد! »
کمی از او عقب افتادم. بعد از ده، پانزده دقیقه بالاخره به او رسیدم. با هم شهر را دور زدیم. شروع درگیری بود. دشمن هم عقبه سنگینی داشت. روستایی بود مانند استخر مثل سقز یا بانه. رفتیم داخل روستا. جایی ما را زمینگیر کردند. حملات سنگین بود و باران آتش روی سرمان می ریختند. دشمن هر چه در اختیار داشت، به کار گرفته بود. صدای آتش گلوله گوشمان را کر کرده و بارانی از تیر و ترکش اطراف مان بود. دشمن خیلی نزدیک شده بود، به حدی که صدای همدیگر را می شنیدیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 1⃣4⃣2⃣
سید با صدای بلند رجز میخواند. حرف های قبلی اش را که گفته بود تاسوعا شهید میشوم، فراموش کرده بودم. نه از جیره اش چیزی خورده بود، نه از آبش. خوابیدیم روی زمین. مدام آیه «وَجعلنا» را می خواند. صدای بیسیم بلند شد. قرار شد که تغییر تاکتیک بدهیم و بکشیم سمت چپ که بتوانیم دشمن را زیر آتش بگیریم تا پیشروی کنیم. مصطفی گفت:
« من نفر اول موضعم رو تغییر میدم اگه من رو نزدن شما پشت سرم بیایین! »
گفتم:
« بذار من برم! »
قبول نکرد و خودش راهی شد. قبل از تغییر تاکتیک، دشمن رجز می خواند و الله اکبر می.گفت. سید ابراهیم هم در جوابشان می گفت:
« نحن شیعه علی بن ابی طالب، ما پسران فاطمه زهراییم. عدو واحد اسرائیل، عدو واحد آمریکا، أنت اخى. »
اول از در دوستی با آنها وارد شد. اینها افسانه نیست. ما نسل سومیهای انقلاب فکر نمی کردیم روزی این چیزها را ببینیم. قرار شد دشمن را از شهر بیرون کنیم و تلفات بگیریم. سیدابراهیم برای تغییر تاکتیک مدام با یکی از نیروها در ارتباط بود. پشت بیسیم گفت:
« ببین الآن از چپ و راست دارن سانت سانت سرمون رو می زنن! »
سید ابراهیم مدام به سید داوود که مسئول عملیات تیپ فاطمیون بود، گفت:
« صدا مفهومه سید داوود؟ »
آن قدر صدای گلوله می آمد که متوجه نمیشدیم سید چه میگوید. برای همین مسئول مان سید داوود گفت:
« سید ابراهیم چی گفتی؟ »
سیدابراهیم بلندتر گفت:
« میگم دارن سانتی ما رو میزنن! »
صدای الله اکبر خودی ها به گوشمان میرسید. سیدداوود با خوشحالی و خنده گفت:
« اینکه خوبه! »
صدای الله اکبر بلندتر شد، اما ناگهان صدای مهیب چند انفجار پشت سرهم به گوش رسید و ارتباطمان با سید قطع شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 2⃣4⃣2⃣
سید داوود با نگرانی مدام پشت بیسیم فریاد می زد:
« مالک مصطفی؛ مالک مصطفی؛ مالک مصطفی. »
یک لحظه صدای سید از پشت بیسیم آمد که به نیروهایش می گفت:
« بچه ها یکی قایمکی دوربین ها رو نگاه کنه به ما نزدیک نشن! »
صدایش را که شنیدم، نفس حبس شده ام را بیرون دادم و خدا را شکر کردم. خیلی نگذشت که باز صدایش آمد:
« سید داوود اینجا وضع خطر ناک شده. دارم به شما اعلام می کنم. سیدداوود مستقیم دارن میزنن توی سروصورت مون! »
سید داوود جواب داد:
« خب خودت همون جا وایسا! »
و باز صدای " لبیک یا حیدر " می آمد و ته دل ما گرم میشد. سید ابراهیم برای اینکه تسلط بهتری روی نیروهای دشمن داشته باشد پشت بیسیم گفت:
« سید داوود من مستقیم میرم جلو تو فقط دست راست من رو پر کن! »
صدای انفجارها یکی پس از دیگری گوش را می خراشید و صدای تیراندازی های مداوم تنمان را می لرزاند. سید داوود بی طاقت و با نگرانی او را از پشت بیسیم صدا میزد، اما دیگر جوابی نیامد. یک آن دیدم مصطفی چرخید و دستش را گرفت. همان جا گفتم خدایا دستش تیر خورده! خوشحال شدم که باز مجروح شده و لااقل میماند. دیدم غلت زد و سینه اش پر از خون شد. دشمن دقیقاً او را هدف گرفته بود و بالاخره او را با تیر پیکا به شهادت رساند. به یکی از بچه ها به نام سید عباس با اینکه سن کمی داشت و بچه دلیری بود، گفتم:
« بیا بریم سید رو بیاریم! »
رفتیم و سید را آوردیم. بیسیم هم روی دوشم بود. هنوز نبضش می زد و زیر لب چیزی می گفت، ولی نمی توانست بلند صحبت کند. سرم را خم کردم و از میان
لبان به خون نشسته اش شنیدم که میگوید:
« کلنا فداک یا زینب! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 3⃣4⃣2⃣
بچه ها پشت سر ما ایستاده بودند. دوباره تیراندازی کردم. وقتی برگشتم و بغلش کردم باز هم نبض داشت. مدام نگاهم به لب ها و بدن پر از خونش بود. یکی از بچه ها چند لحظه بعد با گریه گفت:
« تموم کرده! »
باورم نمی شد که سید نجیب ما از بین مان پر کشیده باشد. وقتی تنش را به آغوش کشیدم با خودم فکر می کردم یعنی امام حسین علیهالسلام وقتی علی اکبرش را در آغوش کشید، چه حسی داشت. در آغوشم روضه ای را که گه گاه می خواند برایش زمزمه کردم:
«مانده ام تنها سالار مضطر من
بعد از تو شد خاک عالم بر سر من
پس از تو بی یار و یاور در دل صحرا
کاروانی بی پناه و یک زن تنها
گرچه از پا در نیاورد زخم شمشیرم
روی خاک غم نوشتم بی تو میمیرم
به خدا با دست بسته ام
به زمین هر جا نشسته ام
نقش کردم عشق من حسین
به سر انگشت خسته ام
وقتی نامت می آمد بر لب من
لبهای تو می گفت زینب من
مانده ام تنها سالار مضطر من
نمی توانستیم برگردیم عقب. تا روز بعد دشمن حسابی ما را زمینگیر کرده بود. اما خدا را شکر شهر حفظ شد. بعد از شهادت سید، پشتم شکست. صبح بعد از شهادتش می خواستیم عملیاتی انجام بدهیم. هیچ کس را جز او قبول نداشتم. به خودش متوسل شدم گفتم:
« کاکا عنایتی، فکری. »
حسش میکردم. روحیه بچه ها هم بعد از شهادت سید خوب نبود، اما به لطف خدا و به برکت خون شهدا عملیات مان خوب پیش رفت. بعضی وقتها یاد شعر " ممد نبودی... " میافتم. سید ابراهیم هم نبود تا آزادی نبل و الزهرا را بعد از چهار سال محاصره ببیند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 4⃣4⃣2⃣
🎤 راوی: جانباز مدافع حرم امیرحسین حاج نصیری
🌱 یار کودکی و نوجوانی ام.
مدتی بود که در سوریه با اسم مستعار اسماعیل، همراه با شهید محمدحسین محمدخانی معروف به عمار که مسئول تیپ سیدالشهدا بود، با نیروهای تکفیری میجنگیدیم. یک روز ساعت هشت صبح به ما گفتند:
« باید فلان منطقه رو به سرعت بگیریم. »
با ناراحتی به عمار گفتم:
« آخه با این سرعت که نمیشه! »
گفت:
« اسماعیل اگه ما نزنیم و نگیریم اونا میزنن! »
بعد گفت:
« میریم و می زنیم مثل مرد اونجا رو میگیریم. »
این جور مواقع این جمله تکه کلامش بود. گفت:
« راستی بذاریه خبر خوب بهت بدم. سید ابراهیم و نیروهاش توی این عملیات کنارمون هستن. »
خیلی خوشحال شدم. یکی از آرزوهایم این بود که با مصطفی دوست صمیمی دوران کودکی ام در این جنگ همرزم شوم. باید از یک کانال عبور میکردیم تا به محل مدنظر برسیم. کنار ایستاده بودیم که سیدابراهیم هم به ما ملحق شد. آن زمان هنوز خیلی از عملکرد بچه های فاطمیون آگاه نبودیم. بین ما و باغ زیتونی که باید به آن می رسیدیم، یک زمین کشاورزی قرار داشت که اطرافش باز بود و این امکان وجود داشت که دشمن کمین کرده و تیر بارش را به سمت ما بگیرد. برای همین عمار با لحنی محتاطانه گفت:
« تو با دو تا از بچه ها برید، اگه امن بود بقیه بیان! »
عمار رو به سیدابراهیم کرد و گفت:
« شما و نیروهات نباید از اینجا تکون بخورید. »
سید هم حرفی نزد. مقداری از مسیر را طی کردم که احساس کردم کسی پشت سرم است. سرم را که چرخاندم سید را دیدم. طاقت نیاورده بود و به رغم سفارش عمار پشت سرم آمد. با شوخی و خنده مسیر را طی کردیم و به باغ رسیدیم. عمار همراه با نقشه به سمت ما آمد و با عصبانیت و صدای بلند رو به سید کرد و گفت:
« مگه من نگفتم همون جا کنار نیروهات بمون؟ مگه من فرمانده تو نیستم؟ مگه هر چی میگم نباید بگی چشم؟ اگه توی مسیر برات اتفاقی می افتاد چی؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 5⃣4⃣2⃣
سیدابراهیم سکوت کرد تا عمار خودش را خالی کند. حرفهای عمار که تمام شد، سید دست دور گردنش انداخت و گونه اش را بوسید و با لحنی دلجویانه گفت:
« غلط بکنه کسی که فکر کنه تو فرمانده ش نیستی یا به حرفت گوش نکنه. حرف، حرف شماست این طوری فکر نکن برادرم! »
همین چند جمله کافی بود تا لبخند به لب عمار بیاید و باعث دوستی شان شود.
یک روز با عمار سوار ماشین بودیم که به شوخی گفتم:
« عمار جان شما فرمانده ای و وضعت خوبه، نمیخوای ما رو یه ناهار دعوت کنی؟ »
گفت:
« پولم کجا بود؟ یه هزار تومنی هم ندارم تو چیزی همراهت نیست؟ »
خندیدم و گفتم:
« نه منم پول ندارم. »
گفت:
« حالا برو، خدا بزرگه. »
بین راه سید ابراهیم را دیدیم. سوارش کردیم و گفتم:
« ما داریم میریم جگرکی. »
حتی از سید هم نپرسیدیم پول دارد یا نه. جگرها را که خوردیم تازه عمار از سید پرسید:
« پول همراهش هست یا نه. »
سید هم گفت:
« من فقط هشتصد لیر دارم. »
با دلشوره گفتم:
« یا حسین اگه بیشتر بشه که آبرومون میره. »
عمار گفت:
« نگران نباش انشاءالله بیشتر نمیشه! »
خدا را شکر پول جگرها دقیقاً همان هشتصد لیر شد.
خیلی نگذشت که سید در تاسوعا شهید شد. بعد از شهادتش عمار به من می گفت:
« اسماعیل برام روضه بخون! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 6⃣4⃣2⃣
🌱 یقین داشتم...
🌹 وصیت نامه شهید مصطفی صدرزاده
بسم رب الشهدا و الصديقين
خدایا بر محمد و آل محمد علیهالسلام درود فرست. سپاس خدایی را که بر سر ما منت نهاد و از میان این همه مخلوق، ما را انسان خلق کرد.
شکر خدایی را که از میان این همه انسان ما را در خاکی مقدس به نام ایران قرار داد و شکر خدایی را که به بنده، پدر و مادر و همسر صالح عطا کرد. شکر بی پایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا از تو بی اندازه ممنونم که در دل ما محبت سید علی خامنه ای را انداختی تا از ایشان بیاموزیم درس ایستادگی را؛ درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم.
در ابتدای وصیت نامه خویش از تمام دوستان و آشنایان تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند تا گمراه نشوند، زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است.
از پدر و خانواده عزیزم تقاضا می کنم
برای بنده بیتابی و ناراحتی بیش از حد نکنند و اشکها و گریه های خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند.
پدر و مادر و همسرم و دخترم از شما تقاضا میکنم بنده را ببخشید و از خدا بخواهید بنده را ببخشد! چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم! چقدر شما را به دردسر انداختم! فقط خدا شاهد است تلاش شما بود که در زمان جنگ تحمیلی با سختی و مشقت از من نگهداری کردید و بعد از جنگ هم برای درس خواندن من چقدر سختی کشیدید. فقط خدا میداند که چقدر شما را نگران کرده ام، اذیت کرده ام و شما تحمل کردید، زیرا تلاش می کردید تا فرزندتان عاقبت به خیر شود. از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید. حتی وقتی در نوجوانی میخواستم به نجف برای تحصیل بروم، مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم. حالا هم از شما خواهش می کنم یک بار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچ کس و از هیچ نهادی دلخور نباشید. مبارزه با دشمنان آرزوی بنده بود و فقط خدا می داند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم. ممکن است بعضی ها به شما طعنه بزنند، اما اهمیت ندهید. بنده به راهی که رفتم یقین داشتم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 7⃣4⃣2⃣
از همسر عزیزم می خواهم که بنده را ببخشد زیرا همسر خوبی برای او نبودم. همسر عزیزم، میدانم که بعد از بنده دخترم یتیم می شود و شما اذیت می شوید، اما یادت باشد که رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرموده:
«هرکس که یتیم شود خدا سرپرست اوست.»
ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست. آرزو دارم که دخترم فاطمه، فاطمی تربیت شود؛ یعنی مدافع سرسخت ولایت.
از دوستان، آشنایان، فامیل و هرکس که حقی گردن من دارد تقاضا می کنم بنده حقیر را بخشند زیرا میدانم که اخلاق و رفتار من آن قدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و آنچه نصیب شد لطف و کرم و هدیه خدا بوده.
مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم. چقدر بچه هایمان یتیم شدند، زنها بیوه، مادرها مجنون و پدرها گریان شدند. همه اینها فقط و فقط برای خدا بود. در این ماه مبارک رمضان دل ما شکست، دل امام زمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا حرمت ماه خدا توسط بعضیها نگه داشته نشد.
برادران و خواهران من ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد. از ما گفتن ما که رفتیم.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
بی بی زینب آن زمانی که شما در شام غریب بودید گذشت. دیگر به احدی اجازه نمیدهیم به شما و به سلاله حسین علیهالسلام بیاحترامی کند. دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده. بی بی جان انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم. بی بی، عزیزم، مرا قاسم خطاب کن. مرا قاسم خطاب کن و روی خون ناقابل من هم حساب کن.
و من الله التوفيق
مصطفی صدرزاده
⬅️ پایان
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
2.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید تاسوعا... شهید #مصطفی_صدرزاده...
حتما ببینید.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
570.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قطعه فیلمی از مراسم عروسی شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐اللهم عجل لولیک الفرج
🎥 زمزمهی دعای سلامتی امام زمان عج توسط شهید #مصطفی_صدرزاده با رزمندگان سلحشور لشکر فلطمیون
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهدای مدافع حرمی که در روز #تاسوعا به شهادت رسیدند:
شهید #عبدالله_باقری
شهید #مصطفی_صدرزاده
شهید #پویا_ایزدی
شهید #امین_کریمی
شهید #حسین_جمالی
شهید #حجت_اصغری
شهید #ابوذر_امجدیان
شهید #سجاد_طاهرنیا
شهید #روح_الله_طالبی اقدم
#سید_محمدحسین_میردوستی
شهید #محمد_جاودانی
شهید #محمد_ظهیری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم