eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
💢سرداری که عاشق شهادت بود #یادش_با_صلوات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خاطره ای از رهبر معظم انقلاب از 🌷 یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتورگازی می‌آمد. موتور را که نگهداشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او دربارهٔ خروس‌ها پرسیدم، جواب داد که این خروس‌ها استثنایی‌اند و تخم می‌گذارند!😳 حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروس‌ها پر از نارنجک و اسلحه است😁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
همسرش‌میگفت: توی‌ وصیت‌ نامہ‌اش‌ برایم‌ نوشته‌بود: اگر‌ بهشت‌ نصیبم‌ شد🍃 منتظرت‌ میمانم‌ باهم‌ برویم(: "همینقدرعاشقانہ"🦋 شهید اسماعیل دقایقی🥀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰صدام برای شکار گردان تک نفره، تیمی ۲۰ نفره از بهترین تک تیراندازان بین المللی را اجیر کرده بود که هر بار با تلفات سنگین بر می‌گشتند؛ 🔹در جبهه‌ها نقش منحصر به فردی ایفا کرد و در جنگ‌های نامنظم ودیگر عملیات‌ها به عنوان تک تیرانداز،نقش حساس وظریف خود را بازی کردوبا ۷۰۰ شلیک موفق،صیاد خمینی لقب گرفت. 🔹شهیدحاج حسین خرازی، زرین را به خوبی می‌شناخت و درباره‌اش حرف‌های زیادی زده است‌. رابطه این دو رابطه پدر وفرزندی بوده وبارها همدوش با یکدیگر صحنه‌های پر خطر و نفس گیر را درکردستان وجنوب به چشم دیده‌اند. زرین بارها زخمی شده بود و۶۰ درصد از کار افتادگی داشت خرازی معافیت او را از رزم صادرکرده بود اما نشستن برای این رزمنده دلاور معنایی نداشت 🔹شهید خرازی در مورد دلاوری‌های زرین عنوان کرده است: انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود در جای دیگر هم او را «گردان تک نفره زرین» خطاب کرده بودندچون به اندازه یک گردان موثربود 🔹شهید زرین در منطقه بُستان و در هنگام هدف گیری، لاله گوشش مورد اصابت گلوله قرار گرفت اماجان سالم به در برد شهید عبدالرسول زرین🌷 شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ عملیات خیبر جزیره مجنون @shahedaneosve
🌹🌹 جوان‌ترین شهید مدافع حرم استان سیستان و بلوچستان 🌺 ولادت:تیرماه۱۳۷۳سیستان شهادت:۲۱فروردین۱۳۹۵خانطومان🌺 یڪ ماه قبل از اینکه به سوریه برود شبانه‌روز خواب نداشت. می‌گفتم: «چرا نمی‌خوابی؟» می‌گفت: «وقتی می‌خواهم چشمانم را ببندم انگار یک سایه‌ای روے سرم می‌آید می‌گوید بلند شو و بیا که مهلتت تمام شد.» به اقواممان می‌گفت: من به سوریه بروم دیگر برنمی‌گردم. مهری در دل من هست، کسی که مرا طلبیده برای شهادت طلبیده اگر بروم برنمی‌گردم. به مادرش هم گفته بود ناراحت نباش و غصه نخور شما فرزندت را در راه (س) دادی. پدرش می گفت:"زمانی که میخواست برود،بهش گفتم:ان شاءالله بری و به سلامت برگردی که برات دارم،برگشت و بهم گفت: هیچ آرزویی بهتر از ❤️ نیست…!!! ۱۰ روز بعد از اعزامش ، همرزمانش می‌گفتند خمپاره کنارش خورده و با اصابت یک ترکش به گلویش به شهادت رسیده است. یک ترکش هم به پهلویش اصابت کرده بود و به معشوقش رسید…" 🌹 🌻 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ▪️کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»🥀 آرام در گوشش گفتم « این پیکر بابامهدی است.»🌙 یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «این بابا مهدی منه؟» از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند.🥀 دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.»🥀 یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت:مامان از طرف تو هم بوسیدم.✨ یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد.🥀 همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم.🥀 شهید مدافع حرم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💜 همسر سردار شهید عباس کریمی: تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می ‏ایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده ‏اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم. امروز خسته‏ ام. به زانو ایستادم». می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می ‏ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است. 🌷۲۴ اسفند سالروز شهادت🕊🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠 🌷 🌷⇐ فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود 🌷⇐در بین دعاهای نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد، « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ». 🌷⇐به خانواده شهدای درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس به خلق خدا بود. 🌷⇐روحیه جواد، منوط به حضورش در به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت. 🌷⇐وقتی به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در به زمین بزنیم و در رکاب شهید شویم. 🌷⇐وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است. 🌷⇐خاطره ای از همین امسال در و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: ، ، ، و ...آخرشم ان شاءالله . و رفت... 🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان 🌸🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم