eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
شيرينی زندگی بہ اين است ڪہ صبح با نامِ دلارای تو آغاز شود ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دل‌های بزرگ با خدا یارترند دستان جداگشته، علمدارترند سردار، تو رفتی، همه عالم دیدند سرهای به خون نشسته سردارترند... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⤴️ برشى از وصيت‌نامه شهيد 🌷 سيد فاضل (مهدى) موسوى🌷 در اين زمان لازم است كه ملت شريف ايران پرچم راه حق را همچنان برافراشته و از هيچ قدرتى جز قدرت لايزال الهى ترسی نداشته باشد ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب عاشقانه زندگینامه سراسر عشق و محبت شهید مدافع حرم به روایت همسر محترم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣4⃣1⃣ حمید وقتی دید به سالاد لب نمی زنم، شروع کرد به تعریف کردن ماجرا. گفت: « اول داخل سالاد نمک ریختم. بعد برای امتحان دارچین و زردچوبه و فلفل هم زدم. می خواستم یه چیزی درست کنم که همه طعم ها رو با هم داشته باشه. » خلاصه همه سرویس ادویه من را داخل سالاد خالی کرده بود. گفتم: « این چیزایی که گفتی برای رنگ و مزه سالاد قبول، اما خیارها و گوجه ها چرا اینطوری شده؟ چرا این همه وا رفتن؟ » خودش را زد به مظلومیت و گفت: « جونم برات بگه که بعدش رفتم سراغ آبلیمو و آبغوره. از دستم در رفت آن قدر زیاد ریختم که خیار و گوجه توی آبلیمو و آبغوره گم شد. وقتی دیدم این طوری شده همه سالاد رو ریختم داخل آبکش، دو سه بار کاملا شستم. این که الان میبینی به زردی می زنه خیلی کم شده. الان دیگه بی خطره. » کاری کرده بود که خودش هم تمایلی به خوردن این سالاد نداشت. منی که سالاد شیرازی خیلی دوست داشتم تا مدت ها نمی‌توانستم هیج سالادی بخورم! **** اواخر بهار بود. اولین سالی بود که دور از خانواده، ماه رمضان را تجربه می کردیم. ماه رمضان ها بیشتر بیدار می ماندیم. به جای خواب گاهی تا ساعت دو نصف شب کتاب دستمان بود و با هم صحبت می‌کردیم. سحر اولین روز ماه مبارک حمید کتاب " منتهی الامال " را از بین کتاب هایی که داشتیم انتخاب کرد. از همان روز اول شروع کردیم به خواندن این کتاب که درباره زندگی چهارده معصوم بود. هر روز داستان ها و سیره زندگی یکی از ائمه را می خواندیم. روز چهاردهم کتاب را با خواندن زندگی امان زمان (عج) تمام کردیم. این کتاب تمام شد حمید از کتابخانه محل کارشان سی کتاب با حجم کم آورد. قرار گذاشتیم هر کدام کتابی را که خواندیم خلاصه اش را برای دیگری تعریف کند. بیشتر به کتاب های اعتقادی علاقه داشت دوست داشت اگر جایی مثل حلقه های دوستان یا هیئت بحثی می شد با اطلاعات به روز پاسخ بدهد. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣4⃣1⃣ ایام ماه رمضان حمید تا ساعت دو و نیم سر کار بود. بعد که می آمد یکی دو ساعتی می‌خوابید، روزهای زوج بعد از استراحت می رفت باشگاه. روزهایی هم که خانه بود با هم کتاب می خواندیم. نظر می دادیم و بحث می کردیم. گاهی بحث هایمان چالشی می شد، همیشه موافق نظر هم نبودیم. درباره همه چیز صحبت می کردیم. از مسائل روز گرفته تا بحث های اعتقادی. بعد از خوردن افطار هم کتاب می خواندیم. بعضی اوقات کتاب هایی را می خواندیم که لغات خیلی سنگینی داشت. از این طور کتاب ها لذت می برد. اگر لغتی هم بود که معنایش را نمی دانست می رفت دنبال لغت نامه. در حال خواندن یکی از همین کتاب های ثقیل بود که من داخل آشپزخانه مشغول آماده کردن سحری بودم. وقتی دید درگیر آشپزی هستم شروع کرد با صدای بلند خواند به حمید گفتم: « زحمت نکش عزیزم، از چیزی که خوندی دو کلمه هم نفهمیدم. چون همش لغاتی داره که معناشو متوجه نمی شم. » جواب داد: « همین که متوجه نمیشیم قشنگه. چون باعث میشه بریم دنبال معنی کلمات. این طور کتاب ها علاوه بر محتوا و اطلاعاتی که به آدم اضافه می کنن، باعث میشه دامنه لغاتمون بیشتر بشه. » تقریبا بیشتر آذوقه حمید در ماه رمضان هندوانه بود. نصف یک هندوانه را موقع افطار می خورد نصف دیگرش را موقع سحر. برای همین خیلی هندوانه می خرید. روز دوازدهم ماه رمضان بود در خانه را که برایش باز کردم و به استقبالش رفتم. دو تا هندوانه زیر بغلش بود. سلام داد و از کنارم رد شد رفت سمت آشپزخانه. خواستم در را ببندم که گفت: « صبر کن هنوز مونده. » دوباره رفت بیرون باز با دو تا هندوانه دیگر آمد. هاج و واج مانده بودم که چه خبر است. چند باری این کار تکرار شد. نه یکی، نه دو تا، بیشتر از ده تا هندوانه خریده بود. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 3⃣4⃣1⃣ با تعجب گفتم: « حمید این همه هندوانه می خوایم چکار؟ رفتی سرجالیز هر چی تونستی بار زدی؟ » خندید و گفت: « هندوانه که خراب نمی شه، می ریزیم کف آشپزخانه، یکی یکی می ذاریم توی یخچال، هر وقت خنک شد می خوریم. » آشپزخانه ما کوچک بود، پخت و پز که می‌کردم محیط آشپزخانه سریع گرم می‌شد. چند روزی از خرید هندوانه ها گذشته بود که دیدم بوی عجیبی از این هندوانه ها می آید. اول فکر کردم چون تعدادشان زیاد است این طوری بویشان داخل خانه می پیچد. بعد از چند رو متوجه شدم که هندوانه ها از زیر کپک زده اند و خراب شده اند. تا چند ماه بوی هندوانه می آمد حالم بد می شد و دلم پیچ می خورد. حمید هم رعایت می کرد و با همه علاقه ای که داشت تا مدت ها سمت هندوانه نرفت! برای افطار بعضی روزها بیرون می رفتیم. پاتوق اصلیمان مزار شهدا بود. حلیم هایی که از بیرون می گرفتیم را خیلی دوست داشت. حلیم خانگی را نمی پسندید. با رفقایش که می افتاد شکموتر هم می شد. روز شنبه یک ساعت بعد از افطار با آقا بهرام دوست حمید و همسرش رفتیم که در شهر دوری بزنیم تا حال و هوایمان عوض بشود. زمان زیادی نگذشته بود که حمید و آقا بهرام راهشان را سمت ساندویچ فروشی کج کردند. سیب زمینی و قارچ سرخ کرده، ساندویچ، پیتزا، آب میوه، دلستر. کلی خودشان را تحویل گرفتند. ما خانم ها میلی نداشتیم و فقط با حیرت این دو نفر را نگاه می کردیم. حمید و رفیقش حسابی خوردند. وسط خوردن حمید از من پرسید: « شما هم می خورید؟ تعارف نکنید، چیزی میل دارید سفارش بدیم. » من و همسر آقا بهرام با تعجب گفتیم: « یک ساعت بعد از افطار ما این همه غذا یکجا بخوریم سنگ کوب می کنیم موندیم شما چطور دارید میخورید؟ » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣4⃣1⃣ روز ها و شب های ماه رمضان یکی پس از دیگری می گذشت. با تمام وجود، شور رسیدن به شب قدر در اولین سال زندگی مشترکمان را احساس می کردم. از لحظه ای که حاضر می شدیم برویم برای مراسم قرآن به سر گرفتن با کلی آرزوهای خوب برای مسیری که قرار بود حمید همراهم باشد. برای روزگاری که قرار بود کنارش بگذرانم و سرنوشت یک سالمان در این شب رقم بخورد. شب های احیا چون حسینیه هیئت رزمندگان به خانه ما نزدیک بود با پای پیاده می رفتیم آنجا. سال قبل که نامزد بودیم حمید هیئت خودشان می رفت. مراسم را داخل پارک ارکیده گرفته بودند تا آن هایی هم که پارک آمده اند بتوانند استفاده کنند. همیشه شب های احیا حال و هوای عجیبی داشت که دلم را می لرزاند. احساس می‌کردم شبیه کسی که گمشده ای داشته باشد. در این شب ها با گریه و توسل دنبال گمشده و آرزوی دیرینه خودش می گشت، می گفت: « فرزانه حیفه این روزا و شبای بابرکت رو به راحتی از دست بدیم. هیچ کس نمی دونه سال بعد ماه رمضون زنده است یا نه. هر جایی که دلت شکست یاد من باش. برام دعا کن به آرزوم برسم. » هر وقت صحبت از آرزو می کرد یا می گفت برای من دعا کن یاد اولین روز عقدمان می‌افتادم که کنار قبور امامزاده اسماعیل باراجین به من گفت: « منو می برن گلزار شهدا، آرزوی من شهادته، دعا کن همونطوری که به تو رسیدم به شهادتم برسم. » از یکی دو روز مانده به جمعه آخر ماه رمضان به مناسبت روز قدس تلویزیون نماهنگ های مربوط به فلسطین را نشان می‌داد. دیدن صحنه های دل خراش کشتار کودکان فلسطینی آن هم در آغوش پدر و مادرهایشان بسیار آزار دهنده بود. حمید می گفت: « با این که هنوز پدر نشدم تا بتوانم احساس پدری که کودک بی جانش رو بغل کرده و به دنبال سرپناه می گرده رو به خوبی درک کنم ولی خیلی خوب می دونم که چنین مصیبتی به راحتی می تونه کمر یه مرد رو خم کنه. » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣4⃣1⃣ راهپیمایی ها را همیشه با هم می رفتیم. آن سال هوا خیلی گرم بود. از آسمان آتش می بارید. با دهان روزه از شدت گرما هلاک شده بودم. پیاده‌روی با زبان روزه کم طاقتم کرده بود. مراسم که تمام شد زود به خانه برگشتیم. داخل حیاط شیطنت حمید گل کرد. با آب سر و صورتم را خیس کرد. هر چه که جا خالی دادم فایده نداشت. من هم شلنگ آب را باز کردم و سر تا پایش را خیس کردم. عینهو موش آب کشیده شده بودیم. وقتی تیزی آفتاب به صورت و موهای خیس حمید می تابید بیشتر دوست داشتنی تر شده بود.‌ دلم می خواست ساعت ها زیر همین آفتاب به صورت حمید نگاه کنم ولی مثل همیشه حیای این چشم ها مرا زمین‌گیر کرد . **** تابستان بعدازظهر ها به عنوان مربی به بچه‌ها دفاع شخصی یاد می داد. من کمربند مشکی کاراته داشتم ولی دوره دفاع شخصی را نگذرانده بودم. یک روز پیله کرد که چند حرکت را یاد بگیرم. حمید شروع کرد به آموزش حرکت ها و توضیح می داد که مثلا اگر کسی یقه من را گرفت چکار کنم. یا اگر دستم را گرفت و پیچاند چطور از خودم دفاع کنم. موقع تحویل درس به استاد که شد هر چیزی که گفته بود را برعکس انجام دادم. به حدی حرکت ها را افتضاح زدم که حمید از خنده نقش زمین شد و بلند بلند می خندید. جوری که صاحب خانه فکر کرده بود ما داریم گریه می کنیم. حاج خانم کشاورز من را صدا زد. وقتی رفتم سر پله‌ها گفت: « مامان فرزانه چی شده؟ چرا دارید گریه می‌کنید؟ » با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم. گفتم: « نه حاج خانم. خبری نیست داشتیم می خندیدیم. ببخشید که صدای خنده ی ما بلند بود. » حاج خانم خنده ای کرد و گفت: « الهی همیشه لبتون خندون باشه مامان. » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
doaye_emam_za_man_2_momeni_Trim_۲۰۲۴۰۱۱۳_۰۲۴۱۲۰_612.mp3
4.78M
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔊 | 📝 امام زمان برات دعا میکنه 👤 حجت‌الاسلام مومنی
🔰امام کاظم علیه السلام: ✍هر که پیش از ستایش بر خدا و صلوات بر پیغمبر صلی الله علیه وآله دعا کند، چون کسی است که بی زه کمان کشد. 📚تحف‌العقول، ص ۴۲۵ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
0️⃣ 2️⃣ روز تا میلاد مولای مهربان، امام زمان علیه السلام باقی مانده است... 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات ⚡️جناب عبدالعظیم حسنی می گوید از حضرت جواد علیه السلام در مورد مهدی پرسیدم، ایشان فرمودند: يَا أَبَا الْقَاسِمِ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَجِبُ أَنْ يُنْتَظَرَ فِي غَيْبَتِهِ وَ يُطَاعَ فِي ظُهُورِهِ وَ هُوَ الثَّالِثُ مِنْ وُلْدِي‏ اي ابوالقاسم! مهدي قائم علیه السلام از ما اهل بیت علیهم السلام است؛ او کسی است که انتظار فرجش واجب است و در هنگامه ظهورش، باید از او فرمانبرداري نمود، او سومین نواده من است. 📚کمال الدین، ج2، ص377، ح1 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆 فقط ۲۰ روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است... 🔸ع: عهد هر صبح با خواندن دعای عهد، با تو پیمان می بندم که تنهایت نگذارم. تو هم رهایم نکن؛ مهربانترین 🌟با نوای نام تو گل می کنم عهد می خوانم توسل می کنم ✳️ وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً و از عهد و پیمان و بیعتى که با آن حضرت بر گردن دارم، هرگز دست نخواهم کشید 📚فرازی از دعای عهد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روزشمار نیمه شعبان ۲۰ روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 20 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 20 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊ ایستادند پای امام زمان خویش.... 💐امروز ۱۶ بهمن ‌۱۴۰۰ مصادف با سالروز: آزادسازی نبل و الزهرا 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✅ فاتح خیبر 🔸 سالروز فتح قلعه‌خیبر توسط امام علی (ع) ✍ حسن روح‌الامین @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 | 🟡شهید مدافع‌حرم یکی از بهترین تک‌تیراندازان ایران بود؛ همیشه می‌خندید و خوش‌اخلاق بود؛ هیچکس ازش ناراحــــت نمی‌شد؛ فقــــط دنبــالِ حـــلّ مشکـــــلات و ... ! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یک روز همراه دخترم به سید محمد (گلزار) رفتیم شادی رو به من گفت : مامان نگاه ، عکس بابا !!! هرچه نگاه کردم چیزی ندیدم وقتی برگشتم علی زنگ زد ؛ و جریان را برایش تعریف کردم علـی خنـدید و گفت : واقعا دخترم دیده درست داره میگه ، من جـام تـوی گلــزار شهـداست ... ده روز بعد خبر شهادتش را آوردند. ✍ راوی : همسر شهید ▫️ولادت : ۶٤/۰۱/۰۱ کازرون ▫️شهادت : ۹٤/۱۱/۱۶ سوریه ▫️عملیات آزادسازی نبل و الزهرا @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔹🌸🍂🍂🌸🔹 در اقوام چند خانواده یتیم بودند . علی خیلی به آنها سر میزد . برای برطرف شدن مشکلات نیت میکرد ودر قلکی که برای این خانواده ها گذاشته بود مقداری پول می ریخت و هرماه قلک را باز می کرد و هزینه را به آنها می داد. هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند. یک روز از من خواست که اگر روزی شهید شد این کارش را ادامه دهم. ✍روایتی از همسر 🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم