🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #یادت_باشد
#شهیدحمیدسیاهکلیمرادی🕊
قسمت 3⃣6⃣2⃣
پیکر حمید را با آمبولانس آوردند. آن هم درست روز هشتم آذر ماه سه روز مانده به اربعین. هشتم آذری که سه سال پیش من به خاطر دل دردم سوار آمبولانس شدم و حمید بالای سر من کنار تخت بیمارستان تا صبح بیدار بود. تا صبح نماز خوانده بود. آن موقع فکرش را نمی کردم که سه سال بعد چنین روزی من باید حمید را دفن کنم و تا صبح قرآن بخوانم. روایت تکرار شد ولی این بار خیلی غم انگیزتر!
نزدیکی امام زاده اسماعیل ایستاده بودم. خیلی شلوغ بود. حمید اولین شهید مدافع حرم شهر قزوین بود. جمعیت زیادی آمده بودند ولی از اکثر رفقایش خبری نبود یا در سوریه مانده بودند یا قبل از شنیدن خبر شهادت حمید برای زیارت اربعین به کربلا رفته بودند.
داشتند تشریفات اول مراسم را انجام می دادند. احترام و مارش نظامی، به نظرم خیلی طولانی می آمد. فقط منتظر بودم تابوت را بالا بگیرند تا حمید را ببینم. تابوت را که بلند کردند جانی تازه گرفتم. شوق حمید مرا با خودش می کشاند، نمیتوانستم راه بروم. خواهرم با دوستانم زیر بغل های من را گرفته بودند و می کشیدند. گفتم:
« خواهش می کنم همراه حمید حرکت کنیم. نه جلو بیفتیم نه عقب بمونیم. »
دلم می خواست برای آخرین بار این خیابان را با هم برویم. به گلزار شهدا که رسیدیم بعد از مراسم برای نماز صف ها تشکیل شد. توان ایستادن نداشتم. گفتند:
« تو حالت خوب نیست نمیخواد نماز بخونی برو یه گوشه بشین. »
گفتم:
« نه دوست دارم برای حمیدم نماز بخونم. »
یک ماشین پراید سفید آنجا بود. به همان ماشین تکیه دادم و نماز را خواندیم.
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #یادت_باشد
#شهیدحمیدسیاهکلیمرادی🕊
قسمت 4⃣6⃣2⃣
مراسم شروع شد. داشتند وصیت نامه حمید را می خواندند. همان وصیت نامه ای که من را مجبور کرد بایستم و بدون گریه برایش بخوانم. ولی حالا هر خطش را که می شنیدم گریه ام بلندتر می شد! کنار همان ماشین روی جدول نشسته بودم که داداشم آمد و گفت:
« بریم کنار مزار، بعدا شلوغ بشه نمی تونی بری نزدیک. »
بالای قبر حمید آمدم. خانه ای که همسرم میخواست برای همیشه در آن بماند. خوب نگاه کردم. دور تا دور قبر را دست کشیدم و جا به جای آن را به خاطر سپردم. حتی درست یادم مانده کدام آجر کدام ردیف شکسته بود. به بابا گفتم:
« اجازه بدید من چند لحظه داخل قبر بخوابم ببینم راحته، بعد حمید را بذارید. »
پدرم نگذاشت داخل قبر بروم. خاک هایی که اطراف قبر بود را مشت مشت برداشتم و بوسیدم. به آن خاک ها حسودی می کردم. گفتم:
« چقدر شما خوشبختتر از من هستید که از این به بعد با حمید من همنشین هستید. »
حمید را از تابوت بیرون آوردند. روی چوب تابوت عدد پلاک، تاریخ شهادت و گروه خونی حمید را نوشته بودند. پیکر را که بلند کردند پاهایش را گرفتم. با دست هایم لمس کردم. انگار سالم بود. به اطرافیان و دوستانی که پیکر را گرفته بودند گفتم:
« پاهای حمید سالمه، حمید زنده است. خواهش می کنم حمید را داخل قبر نذارید. »
می خواستم تلاش های آخر را بکنم که به خودم بقبولانم حمید هنوز نفس می کشد ولی انگار کسی صدای من را نمی شنید.
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #یادت_باشد
#شهیدحمیدسیاهکلیمرادی🕊
قسمت 5⃣6⃣2⃣
خواهرها و مادر حمید حالشان بد شده بود و به عقب رفته بودند. از خانم ها فقط من بودم که از اول تا آخر بالای سرش ایستادم. دلم میخواست تا لحظه آخر چشمم به صورت و چشم های حمید باشد. طاقت دوری حمید را نداشتم. چهره اش را که میدیدم فکر می کردم هنوز هست، خاک ها را بوسیدم و روی پیکر حمید ریختم. گفتم:
« تا ابد به جای من با حمید باشید. »
وقتی خاک ها را ریختند خرد شدن احساسم، عشقم، امیدم، آینده ام و همه چیزم را با تمام وجود حس کردم. بلند بلند گریه کردم. مسئول تدفین گفت:
« خانم مرادی آروم باشید. ببینید حمید حتی داخل قبر داره می خنده. »
چهره اش را نگاه کردم. تبسم بر لب داشت. این خنده دلم را بیشتر سوزاند. می دانستم الان چیزهایی را می بیند که من نمی توانم ببینم. چیزی را حس می کند که من نمیفهمم. دلم بیشتر شکست از این جاماندگی!
یک طرف بابا یک طرف عمو تقی، من را گرفته بودند که داخل قبر نیفتم. سنگ های لحد را چیدند. وقتی سنگ ها را می گذارند یعنی همه چیز تمام شد. یعنی دیگر حتی نمی توانستم چهره حمید را ببینم. به سنگ سوم که رسیدند جا نشد. مجبور شدند دوباره سنگ ها را بردارند تا جابجا کنند. دوباره چشمم به چهره حمید افتاد. همچنان داشت می خندید، نمی دانستم که حمید چه چیزی را می بیند که این همه خوشحال است.
تمام شد! خاک ها را ریختند! دیدار ما ماند به قیامت. همین که خاک ها را ریختند صدای الله اکبر اذان ظهر بلند شد. این با هم بله را زمان اذان دادم. بله به جهاد همسرم، بله به امتحان خدا. یاد حرف حمید افتادم که می گفت:
« حتما حکمتیه من دو بار شناسنامه رو جا گذاشتم تا تو دقیقا موقع اذان بله رو بدی. »
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «نماز منتظر»
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
👤 استاد #رائفی_پور
📿 تعریف نماز خوب چیه؟!
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام:
✍ كيفَ يأنَسُ باللّهِ مَن لا يَسْتوحِشُ مِن الخَلقِ؟؛
🔴 چگونه با خدا انس گيرد، آنكه از مردم دورى نگزيده است؟
📚 غررالحكم، حدیث ۷۰۰۳
#حدیث_روز
•• #آقامونه ••
••᚜دنیا دوباره با حماسه روبرو شد
یک رأی ما، یک تیر بر قلب عدو شد
ایرانیان قهرمان سنگر به سنگر
طی کرده اند این جاده را همراه رهبر
در جبهه ی ایمان ما لطف حبیب است
نَصْرُ مِنَ الله آمد و فَتْحٌ قَریِب است
جمهوری اسلامی ایران، عزیزان🇮🇷
با اقتدار بیشتر آید به میدان᚛••
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یا صاحب الزمان(عج)
برای رسیدن به وصال امام زمان ارواحنا فداه لازم نیست سر به بیابان بگذاریم..
ما انسان بشویم، با امام زمان اهلیت پیدا کنیم
اگر بر خلاف خواسته پروردگار کاری نکردیم، اهل امام زمانیم، حضرت می آیند و دستمان را می گیرند...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اربآبحسیݧجآنـــم
#خوشبهحالاوناییکهدلتنگاند
#ماکربلانرفتھهاچےبگیم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
جـان
به جانم هم کنی
جانم تـویی....
شهید #ابوالفضل_نیکزاد🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم