eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 🕊 قسمت 5⃣1⃣ ما عکاس که نیاورده بودیم. دوربین برای برادرم، حسن، بود؛ همان دو سال از من بزرگتر بود. سر عقدم موهایش را بلند کرده بود و کت و شلوار پوشیده بود. با من شوخی می‌کرد و من لب می‌گزیدم و مادرم میزد پس گردنش و می‌گفت مرد گنده، جلوی این همه پاسدار آروم بگیر. تمام همکارهای محمد آمده بودند؛ با لباس فرم. داداشم دوربینش را آورد و عکس انداخت. همین موقع محمد رسید. برادرم را تا آن موقع ندیده بود آن هم با آن تیپ. دیدم رنگش سرخ شد رفت بیرون و مادرش را صدا کرد بهش گفته بود: « کی به شما گفت که عکاس بیارید؟ » مادرش بهش گفته بود که او برادر من است. آخر آن موقع نه تنها عکاس آوردن که عکس انداختن در عروسی هم برای مذهبی ها کار جالبی نبود. عقد که کردیم، اذان ظهر را گفتند. همه بلند شدند و رفتند که وضو بگیرند. بچه های پاسدار سر و صدایی راه انداخته بودند که نگو. با خنده و شوخی و داد و فریاد، محله را روی سرشان گذاشته بودند. نرده ی پله ها را می گرفتند و با يك خیز می پریدند توی حیاط. توی سر و کول هم می‌زدند و به هم آب می‌پاشیدند. بعد از نماز توی مسجد نشستم. همسایه ها و دوست و آشنا می آمدند و هدیه می‌آوردند. محمد هم پایین بین مردها نشسته بود. پاسدارها از پایین می‌گفتند: « ای خواهر مجاهد برادر، مجاهد پیوندتان مبارك. » از بالا هم خانم‌ها جواب می‌دادند و همین را می گفتند. برای خانم‌ها شیرینی آوردند و دور گرداندند. برای مردها به جای شیرینی، محمد با خرما پذیرایی می‌کرد. کم کم مهمان‌ها می‌رفتند. آنهایی را که راهشان دورتر بود، محمد خودش می‌برد و می‌رساند. توی خانه خواهرهایم لباس عروسی دختر عمویم را بهم پوشانده بودند. دورم را گرفته بودند و شلوغ می کردند و من خدا را شکر می‌کردم که محمد نیست ببیند. اگر بود و می‌دید حتماً ناراحت می‌شد. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سالروز تخریب بارگاه مطهر سلام الله علیهم اجمعین به دست وهابیت پلید به محضر امام عصر عجل‌اللّه‌ تعالی فرجه و همه شیعیان‌شان تسلیت باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
31.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ⭕️ سوالاتی که بعد از عملیات «وعده صادق» در فضای مجازی مطرح شده 👈 آیا نابودی اسرائیل کلید ظهور حضرت مهدی(عج) است؟؟ 👈 آیا حکومت اسلامی اجازه حمله کردن به کشور دیگری را دارد؟؟ 👈 آیا حمله کردن مختص امام معصوم و ولی امر مسلمین نیست؟؟ 👈 با کدام دلیل شرعی می توان برای دفاع از مظلوم به ظالم حمله کرد؟؟ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴 پیام امیر سرلشکر موسوی به مناسبت روز ارتش: 🔹🔻نیرو‌های مسلح به هرگونه تعدی دشمنان پاسخی طوفانی خواهند داد. 🔹🔺فرمانده کل ارتش در پیامی تأکید کرد: اقدامات درخشان دفاعی ارتش و نیرو‌های مسلح به بازدارندگی مقتدرانه نظام اسلامی منتج شده و جهان می‌داند که نیرو‌های مسلح ایران به هرگونه تعدی دشمنان، پاسخی طوفانی خواهند داد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امام كاظم عليه السلام : ✍مَن لَم يَستَطِعْ أن يَزُورَ قُبُورَنا فَلْيَزُرْ قُبُورَ صُلَحاءِ إخوانِنا. ⚫️ هر كه نتواند قبرهاى ما را زيارت كند ، قبور برادرانِ صالح ما را زيارت نمايد. 📚 بحار الأنوار : 74/311/65 . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روز ۲۹ فروردین سالروز ولادت ابرمردجهان و رهبر فرزانه انقلاب اسلامی؛ حضرت آیت ا... امام خامنه ای و نیز روز گرامیداشت ارتش جمهوری اسلامی ایران بر ملّت بزرگ ایران و جبهه گسترده مقاومت اسلامی و آزادگان و مستضعفان جهان مبارک باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... 🕊۲۹ فروردین ماه سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج) ، شهید مدافع حرم " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹 29 فروردین؛ سال‌روز شهادت سردار سید محمد حسین‌زاده حجازی 🕊شادی روح بلندش صلوات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
پنج، شش ساعت قبل از شهادتش ایشان را دیدم. گفتم: ابومحسن! تو شبانه‎روز در حال خدمت و جهاد هستی باید مزدت شهادت باشد اگر شهادت نصیبت نشود یعنی اینکه ناخالصی در شما وجود دارد. پس از این حرفم شهید خیلی آرام رو به من کرد و گفت: «برای شهادت به اینجا نیامدم برای خدمت و جهاد آمدم اینجا باید طوری جهاد کرد که خداوند و حضرت‌زینب(س) از ما راضی باشند.» وقتی چند ساعت بعد خبر شهادت ابومحسن از بی‎سیم اعلام شد از حرفم پشیمان شدم و گفتم: خدایا با این کارت می‎خواستی به من ثابت کنی که این بنده‎ات ناخالصی ندارد ... ✍ راوی : همرزم شهید نام جهادی: ابومحسن @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❣ 🍃آقاافشین، کارکردن در منزل را عار نمی‎دانست و حتی اگر خسته بود و یا تازه از محلّ کار برمی‎گشت، در کارهای خانه کمکم می‎کرد. همیشه طوری برنامه‎ریزی داشتم که با آمدنش، کاری در منزل نباشد؛ این‌جور مواقع وقتی می‎دید کاری نیست، جاروبرقی را می‎آورد و منزل را جارو می‎کرد. 🍃برای مثال اگر از مأموریتِ یک‌ماهه برمی‎گشت، اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش می‎شست؛ وقتی می‎گفتم شما خسته هستی، می‎گفت من فقط به مأموریت رفتم درحالیکه شما در این مدت کارهای زیادی انجام داده‎ای؛ از طرفی برای بچه‎ها هم پدر بودی و هم مادر! ✍راوی:همسر شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔖 نام : سید محمد نام خانوادگی : حسین‌زاده حجازی نام پــــدر : سید حسین تاریخ تولد : ۱۳۳۵/۱۱/۰۱ - اصفهان🇮🇷 دین و مذهب : اسلام ، تشیّع وضعیت تأهل : متأهل تعداد فرزندان : ۳ فرزند شغل : پاسدار درجه : سرلشکر ملّیّت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۴۰۰/۰۱/۲۹ مــزار : گلستان شهدای اصفهان توضیحات : رزمنده و جانباز شیمیایی دفاع مقدس، رئیس سابق ستاد مشترک سپاه پاسداران، برادر شهید دفاع‌مقدس «سید احمد حجازی»، فرمانده سابق نیروی مقاومت بسیج، جانشین سابق فرمانده کل سپاه پاسداران، جانشین سابق قرارگاه ثارالله، معاون سابق آماد و پشتیبانی و تحقیقات صنعتی ستاد کل نیروهای مسلح، دکترای مدیریت استراتژیک از دانشکده عالی دفاع ملی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین علیه‌السلام، جزو لیست تحریم اتحادیه اروپا و لیست ترور رژیم صهیونیستی، مسئول سپاه پاسداران در کشور لبنان، پدر موشکی حزب‌الله لبنان، جانشین فرمانده سپاه قدس @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🟢سرلشکر شهید سید محمد حجازی 🔷شکنجه‌های ساواک 🌴شهید سید محمد حجازی که سابقه‌ی مبارزه با رژیم پهلوی را نیز در کارنامه داشت، خاطره یکی از بازجویی‌ها توسط ساواک را اینطور نقل می‌کند: ما را بُردند در اتاق بازجویی و گفتند بگو! گفتیم چی بگوئیم؟ چیزی نمی‌دانیم. کمی کتک زدند. دستبند قپانی می‌زدند. روی یک‌پا باید می‌ایستادی. با شلاق می‌زدند. 🦋شخصی بود به نام قبادی که بازجو و شکنجه‌گر بود. در اصفهان معمولا دوتا سربازجو بودند. یکی نادری یکی هم همین قبادی که از تهران آمده بود و به قول معروف متخصص‌تر بود و حرفه‌ای‌تر عمل می‌کرد. نادری خشن‌تر و خیلی بی‌منطق‌تر بود. حرفه‌ای نبود، قدیمی و باتجربه بود ولی این حرفه‌ای بود. 🌴یک کسی هم کنار دستشان بود به نام ادیب که می‌گفتند روان‌شناس است. او کتک نمی‌زد. می‌گفت: نزن! اجازه بده حرف می‌زند. بعد می‌گفت بچه جان چرا خودت را اذیت می‌کنی؟ تو که آخرش باید حرف بزنی. زودتر بگویی بهتر است. خودت را اذیّت نکن. تلقین می‌کرد. تضعیف روحیه می‌کرد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴سرلشکر شهید سید محمد حجازی ♻️نوکر اهل‌بیت علیهم‌السلام 🌹سردار حجازی به شدت محبّ حضرت زهرا علیهاالسلام بود و هر سال مراسم روضه برگزار می‌کرد. با اینکه در تهران در منزل سازمانی سکونت داشت اما عشق و علاقه او به حضرت زهرا، جمعیّت زیادی را به خانه او می‌کشاند؛ تا حدّی که داخل جا نبود و مردم بیرون می‌نشستند. زمانی هم که در سفر بود، در ایام فاطمیّه به اصفهان می‌آمد، مراسمی می‌گرفت و بازمی‌گشت. در ایام محرّم نیز مقیّد بود در منزل پدری‌اش روضه بگیرد و این روضه‌ها نیز مفصّل بود و شاهد بودم افرادی از مسیرهای دور در آنجا شرکت می‌کردند و حتی حجت‌الاسلام فرحزاد در این سال‌ها خود را به این روضه می‌رساند. به یاد دارم زمانی که به منزلش می‌رفتیم و هنگام نماز جلو می‌ایستاد، تا چه حد خلوص داشت و اذکاری می‌گفت که هنوز در وجودم تلنگر می‌زند. وقتی که به روضه می‌رفت، همیشه دَم در می‌نشست و یا مشغول کمک بود. سردار حجازی را در خانواده‌اش، به‌عنوان گلِ سرسبد و انسانی که ذوب در دین، خدمت و اعتقادات است، می‌شناختند. سید محمد همیشه مشکل‌گشا بود. راوے: دوست شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•~°❁❀حضــرت‌مــــاه❀❁°~• ♡او یافت‌جانبازۍڪند ♡درڪشورایران‌سرافرازۍڪند ♡اوتولدیافت‌تا شود ♡ماهمہ عاشق اودلبرشود ♡اوتولدیافت گرددنورعین ♡ عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمان‌لبریزشوق‌وانتظاراست زمین‌بررجعتت‌امّیدواراست.. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ما‌ از‌ دنیا‌ هیچ‌ چیز‌‌ نمی‌خواھیم‌، جز‌ یک‌ بغل‌ ا‌ز‌ شما، دنیا و آخرت‌ ما شمایی آقای امام حسین... ♥️😔 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یارانِ تو مشغولِ نبردند عَـلَمدار دستی به دعا بر دَرِ این خانه نگهدار صبـحتون شهـدایـی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛ مردم عزيز! سعی كنيد مثل ياوران پيامبر(ص) زجر كشيده، زحمت كشيده، رنج ببريد؛ زيرا دنيا برای مسلمانان زندان و براى كافران بهشت است، بدانيد خوشی دنيا تلخی آخرت و تلخی دنيا خوشی آخرت است. دنيا ۶۰ سال است اما آخرت ابدی است. چه صفا دارد انسان پاک و شايسته از دنيا رود و در كنار پيامبر(ص) در محضر خداوند بنشيند. چقدر گوارا است از دست امير المومنين علیه السلام آب نوشيدن، پس مبادا غافل شويد و دنيا را به آخرت ترجيح دهيد كه بيچاره خواهيد شد و خدا نكند ما روزی به عذاب او دچار شويم. شهید مصطفی میری‌خراجی🌷 ولادت: ۱۳۴۶/۸/۱، چهارمحال و بختیاری شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۶ عملیات والفجر۸، اروندکنار @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه های شهید محمداصغری‌خواه به روایت همسرشهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 🕊 قسمت 6⃣1⃣ نزديك غروب بلند شدم و لباس‌هایم را عوض کردم. محمد کم کم پیدایش می شد. رفته بود آخرین دسته از مهمان‌ها را برساند. قبل از این‌که برود، دیدم ایستاده توی حیاط و این پا و آن پا می‌کند. منتظر بود یکی بیاید و برای شام دعوتش کند. رسم بود که شب داماد را نگه دارند. دیدم هیچ کس نمی‌رود خودم رفتم، ولی چه قدر برایم سخت بود حتی نمی‌دانستم چی باید صدایش کنم. - « محمد » وقتی صدایش کردم دیدم که تکان خورد برگشت و نگاهم کرد. اولین بار بود که چشم توی چشم هم نگاه می‌کردیم. گفتم: « شام بر می گردی؟ » گفت: « نمی دونم. » گفتم: « برای شام برگرد. منتظرت هستم. » لبخندی زد سرش را انداخت پایین و رفت. اذان می‌گفتند که محمد برگشت. همه مشغول تهیه و تدارك بودند و من و محمد تنها مانده بودیم. می‌رفتم و می آمدم و پذیرایی می‌کردم، اما معذب بودن محمد را حس می‌کردم. حتی به من نگاه هم نمی کرد. فکر کردم شاید خجالت می‌کشد. داشتم بشقاب‌های پیش دستی را می چیدم که گفت: « ببخشید. شما چرا روسری سرتون نیست؟ » با تعجب گفتم: « روسری؟ چرا باید روسری سرم باشه؟ » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 🕊 قسمت 7⃣1⃣ پرتقال‌ها از لای دست‌های نساء لیز می‌خوردند و روی زمین پخش می شدند. حرف‌های محمد به کل حواسش را پرت کرده بود که داشت می‌پرسید: « نساء همیشه پیش برادرهایش این طوری می‌گردد؟ » شب اول ازدواجشان چه حرف‌هایی می‌شنید. دوباره از ذهنش گذشت که آیا کار درستی کرده؟ ولی زود این فکر را از سرش بیرون کرد. تصمیمی بود که خودش گرفته بود و کاری بود که شروع کرده بود و باید تا آخرش می‌رفت. راست نشست و پرتقال‌هایی را که انگار نمی خواستند توی دیس چینی آرام بگیرند، رها کرد. فکر کرد از کجا باید شروع کند و چه طور. چه قدر آن شب با هم حرف زدیم و بحث کردیم. چه قدر اختلاف فکری داشتیم؛ اختلاف فرهنگی، خانوادگی، اما يك چيز خیلی خوشحالم می‌کرد. محمد اصلاً متعصب نبود. همان قدر که اعتراض میکرد و بحث می‌کرد، همان قدر هم گوش می‌داد و اگر حرفت درست بود، راحت قبولش می‌کرد. بهش گفتم: « نه ببین ما که كاتوليك تر از پاپ نیستیم. خدا و پیغمبر میگن زن میتونه پیش محرم‌هاش راحت باشه. این هم آیه اش... قرآن را باز کردم و نشانش دادم. محمد پاک رفته بود توی فکر. چه قدر خوشحال بودم که رفته ام حوزه و این چیزها را یاد گرفته‌ام و گرنه الآن باید چه کار می‌کردم؟ دیگر کاری در روستایمان نداشتم حوزه هم باز شده بود و باید برمی‌گشتم سر درس و بحث. محمد با درس خواندنم موافق بود. حتی گفته بود که از سپاه لنگرود انتقالی می‌گیرد و می آید قم. دنبال کارهایش بود. راه افتادیم سمت تهران. محمد هم با من تا تهران آمد. با ماشین یکی از بچه های سپاه آمدیم که خودش و خانمش جلو بودند و من و محمد هم عقب نشسته بودیم. کاری به ما نداشتند. خودمان دوتایی داشتیم آرام حرف می‌زدیم. يك دفعه گفت: « نساء، تو من رو دوست داری؟ » گفتم: «آره.» گفت: « پس چرا این قدر لحنت با من سرده؟ » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم