•• #آقامونه ••
﮼𖡼 همه عالم
به تو می بینم🌹
و این نیست عجب
﮼𖡼 به که بینم
که تویی
چشم مرا بینایی
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
👣گام برداشتن در #جاده عشق
هزینہ میخواهد!♥️
هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق...💘
و بعد.. #شهید میڪند..🕊
🥀#شهید_سعید _ شاملو🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📝#وصیتنامه
🟠شهید مدافعحرم سعید شاملو
🌱بِسمِ ربِّ الشُّهداءِ وَ الصّدّیقین
🌱به نام خداوند عزیز و جانآفرین
✋سلام علیکم
📖وقتی تصمیم گرفتم که وصیتنامه الهی خود را بنویسم، اولین کاری که انجام دادم، استخاره به قرآن و کتاب آسمانی بود که سوره ابراهیم آیه۲۴ جزء۱۳ باز گردید که میفرماید «میوهاش را به اجازه پروردگار هر زمانی میدهد و خدا مَثَلها را برای مردم میزند تا مُتَذَکّر حقایق شوند»
☝️پس، امروز همان زمانی است که بهترین نعمتها را در اختیار ما قرار داده تا از آنها به خوبی استفاده کنیم و مَثَلهای زیادی برای ما زده شده تا حقایق را در نظر بگیریم.
☄وقتی حقیقت عاشورا برای ما روشن هست، الان همان عاشورای حسینیست که در جهان اسلام اتفاق میافتد. بنده وقتی میبینم در کشورهای اسلامی بچهها و مردم بیدفاع را چگونه به هلاکت میرسانند، وظیفه خود دانستم برای دفاع از مظلومیّت انسانهای رویِ زمین به سرزمین بیدفاع وارد شوم.
🇸🇾و ملّتهای مظلوم سوریه را دیدم که چگونه به هلاکت میرسانند، به یاد عاشورا افتادم که چگونه طفلان حسین علیهالسلام را اذیّت و آزار نمودند، چگونه حسین علیهالسلام و یارانش را به شهادت رساندند و میدیدم که وقتی یک اتوبوس را میگیرند و از مسافران اتوبوس وقتی سوال میشود که «نامت چیست؟» و او پاسخ میدهد «حسین یا اولاد حسین علیهالسلام»، با بدترین برخوردهای غیر انسانی با آنان رفتار میشود.
🥀حال به اُمّت جهان اسلام و امّت ایران و همسرم و فرزندانم میگویم چگونه رفتار کنند که خدای بزرگ از آنها راضی باشد!همسرم و دخترانم توجه کنید که چگونه فرزندان اسلام را به شهادت میرسانند!
🛡من از امّت اسلامی و فرزندان میخواهم که از اسلام ناب محمدی و ولایت فقیه دفاع کنند! مبادا روزی بیاید که شما از اسلام دفاع نکنید؛ امروز همان عاشورای حسینی تکرار میشود.
💚باید بگویم اگر در زمان حسین علیهالسلام بودم، میگفتم ای کاش آن روز یکی از یاران حسین علیهالسلام باشم که از اسلام و مسلمین دفاع کنم.
💔بهترین کاری که شما انجام میدهید با تقوا و صبور باشید! برای من گریه نکنید! فقط برای مظلومیّت انسانهای مسلمان جهان و خونهای بیگناهی که روی زمین ریخته میشود و دفاع از آنها به عمل نمیآید، گریه کنید و زمانی اندوهگین شوید که مسلمانی بانگ برآورد که ای مسلمانان به فریادم برسید و مردم، بیتوجّه باشند.
🔥از امّت جهان اسلام میخواهم که همیشه با ظلم و ستم مبارزه کنند که حتما در این راه پیروز خواهید شد! این وعدهای است که خداوند داده است.
🕋من از خدای خود بارها خواستهام که در راه دین خدا به شهادت برسم و هیچگاه در بستر جان ندهم!
✨انشاءالله و به رحمته و برکاته
🔮به امید پیروزی اسلام ناب محمدیﷺ در سراسر جهان و نابودی کفر جهانی
#سالروزشهادت..🕊🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یه روزم میاد که میگیم :
دنیای بدون صاحب الزمان رو یادته؟:))
#سلام_امام_زمانم🤍
#یاصاحبالزمان💔
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
جز خواستن تو هیچ نخواهد دل ما ...حــسـیـن جــــان !🌱
اللهم الرزقنا کربلا
#دلتنگی
#یاحسینع💔
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چای مرا حبّهی لبخند تو بس ...
شهید جاویدالاثر بهرامعلی علیبیگی🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎ڪلام شـهید
اگر عملے را انجام مےدهید، اول ببینید ڪہ رضایت خدا در آن است بعد انجام دهید، دستتان را از اهل بیت عصمت ڪوتاه نڪنید و بہ آنها متصل شوید.
🌷شهید ڪوروش جهانگیرے🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 1⃣
فصل دوازده
السلامعلیکیااباعبداللهالحسین (علیه السلام)
دست بر سینه گذاشت و سلام داد. نسیم سحرگاهی صورتش را نوازش می کرد. آخرین سحری بود که در کربلا بودند. نفس عمیقی کشید و در انتهای صف زائران ایستاد. فکر می کرد حرم خلوت باشد، اما صفی طولانی تشکیل شده بود.
نگاهی به دستش انداخت. حلقه روحالله را قبل از حلقه خودش انداخته بود که از دستش نیفتد. چقدر دوستشان داشت. برای پیدا کردنشان کلی بازار را زیر و رو کرده بودند، ظریف و خوش نقش بود، با یک ردیف نگین ریز هلالی شکل. هر دو شبیه به هم، یکی طلا و دیگری پلاتین. حلقه هایش خاطره مشترکی بود بین خودش و روح الله، خاطرهی آن روز قشنگی که به عقد هم درآمده بودند.
با صدای اذان صبح، نگاهش را از روی حلقهها برداشت و به ضریح دوخت. آن قدر محوتماشایشان شده بود که گذر زمان را نفهمیده بود. به ضریح رسید، انگشتانش خنکای ضریح را که لمس کرده چیزی در قلبش فروریخت. پنجره های معطر ضریح را محکم گرفت و چشم هایش را بست.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 2⃣
فصل اول
پنجره های معطر ضریح را محکم گرفته بود و اشک می ریخت. از بین چهارصد نفر اسمش درآمده بود. دانشگاهشان بیست نفر بیشتر ظرفیت نداشت، برای همین قرعه کشی کرده بودند. حالا که روبه روی ضريح ایستاده بود، تازه باور کرد که امام رضا علیهالسلام دعوتش کرده است. اسفندماه بود و برف شدیدی باریده بود. به خاطر سرمای شدید و فصل خانه تکانیِ مشهدی ها حرم خیلی خلوت بود. خود را به ضریح چسبانده بود و پشت سر هم تشکر می کرد.
- « امام رضا، ممنونتم که باز اجازه دادی بیام. برای دانشگامم به شما توسل کردم. آقاجان ممنونم یه جای خوب همون رشته ای که دوست داشتم، قبول شدم. »
یک سالی میشد که مشهد نیامده بود. کلی حرف داشت که بزند. در میان حرف ها و دعاهایش یک دفعه به یاد خواستگارانش افتاد. زن ترس داشت از ازدواج و آینده ای که برایش مبهم و ناشناخته بود. اشکهایش را پاک کرد.
- « امام رضا، من تابه حال به ازدواج فکر نکردم اما حالا اومدم از خودت بخوام کسی رو سر راهم قرار بدی که باهاش عاقبت به خیر بشم. کسی که خدا دوسش داشته باشه. خودت یه جوری درستش کن که نفهمم چطوری جور شد. »
این اولین سفر دانشجویی اش بود. بعد از یک هفته به خانه که برگشت، کلی تعریف کردنی داشت تا برای خانواده بگوید:
از شدت برفی که باریده بود و خلوت بودن حرم، از اینکه به راحتی توانسته بود زیارت کند. اما هرگز راجع به دعایی که در مشهد کرده بود، به کسی چیزی نگفت؛ چیزی بود بین خودش و امام رضا.
همان طور که صحبت می کرد، گوشی مادرش را برداشت تا شماره شارژی را که گرفته بود، وارد کند. صفحه کلید گوشی را که باز کرد، با دیدن شماره خاله فاطی هُری دلش ریخت. به تاریخ و ساعت تماس نگاه کرد. خاله درست همان روز و ساعتی زنگ زده بود که زینب با امام رضا علیهالسلام درددل کرده بود. شستش خبردار شد خاله برای چیزنگ زده. لابد قضیه همان خواستگاری است که پارسال معرفی کرده بود. به صفحه گوشی خیره مانده با خودش گفت:
« نکنه این همون کسیه که امام رضا برام درنظر گرفته؟! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 3⃣
فصل دوم
مهرماه ۱۳۹۰ بود که وارد دانشگاه امام حسین علیهالسلام شد. روح الله کوله بزرگ چهارلیتری آبی-مشکی اش را روی دوشش جابه جا کرد. از چهار نفر دیگری که آمده بودند، آماده تر به نظر می رسید. با اینکه پدرش از سرداران سپاه بود، به سختی در گزینش سپاه پذیرفته شد. هم خودش دوست نداشت از موقعیت پدر استفاده کند و هم می دانست پدرش این کار را نمی کند. به همین دلیل مانند افراد معمولی ثبت نام کرده بود و بعد از کلی بروبیا، بالاخره پذیرفته شده بود. وقتی خبر قبولیاش را شنید، از دانشگاه هنر سمنان انصراف داد و به دانشگاه امام حسین علیهالسلام آمد. درختان سر به فلک کشیده و هوای شک دانشگاه وسوسه اش کرد تا نفس عمیقی بکشد. زیر لب گفت:
« خدایا شکرت »
این اولین باری نبود که دانشگاه را می دید، اما حالا که خودش یک دانشجویان آنجا شده بود، رنگ و بوی دانشگاه برایش فرق می کرد. قرار بود تا چند روز آینده، تقسیم بندی شوند و گردان هرکس مشخص شود. هر روز با تست های ورزشی و آموزشی مختلف میگذشت. با اینکه قبل از ورود به دانشگاه کلی تست داده بودند اما تست های ورزشی و سلامت ورود به دانشگاه متفاوت بود و باید آن را هم می گذراندند. به راحتی از پس تمام تستها برآمد. چند روزی از ورودشان به دانشگاه می گذشت که یک نفر دیگر هم به جمعشان اضافه شد. مسئول پذیرش مشغول سؤال کردن از او بود که روح الله فهمید مهران، دانشجوی تازه وارد دو سال از خودش کوچکتر است. به نظرش پسر دل نشینی آمد. چون روح الله چند روزی زودتر وارد دانشگاه شده بود، مهران را راهنمایی کرد که باید چه کار کند و کجا برود. چند روز طول کشید تا نیروها سازماندهی شوند و گردان هریک مشخص شود. در این چند روز، روح الله علی رغم آنکه دیر با افراد می جوشید، با مهران رفیق شده بود. مهران هم همینطور. هردو دوست داشتند با هم در یک گردان باشند، اما روح الله افتاد گردان شهید کاوه و مهران هم گردان شهید باکری.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 4⃣
ساختمان گردانشان کنار هم بود، اما این تقسیم بندی بینشان جدایی انداخت. گردان شهید کاوه ساختمان بلندی بود با کلی اتاق که در هریک از آنها، سه چهار تا تخت دو طبقه بود. روح الله افتاده بود طبقه سوم، اتاق ۳۱۶. ترم اول ترم سختی بود. دانشجویان باید دو ماه کامل در دانشگاه میماندند و می بایست قبل از اذان صبح که بیدارباش بود، تا ساعت خاموشی با لباس کامل نظامی باشند.
کلاسهایشان تئوری بود و عملی. کلاسهای عملی بیشتر و مهم تر از کلاس های تئوری بود. روح الله که از نوجوانی ورزش می کرد و آمادگی جسمانی خیلی خوبی داشت، عاشق کلاسهای عملی بود.
کلاسی داشتند به نام «تاکتیک» که در آن با عوارض زمین و نحوه عبور از موانع و جهتیابی آشنا می شدند. معمولا اکثر دانشجوها از این کلاس به خاطر سخت بودنش فراری بودند، به جز روح الله که سرش درد می کرد برای شرایط سخت. گاهی هنگام کلاس تاکتیک برف و باران میبارید. سینه خیز رفتن روی گل و شل برای هیچ کس هیجان نداشت به جز او. به تنها چیزی که فکر نمی کرد، کثیف شدن لباس و سروصورتش بود. با جان و دل خود را برای کار مهمی آماده می کرد. تمرین در میدان موانع هم جزو عادتهای همیشگی اش بود. نیمههای ترم بود که اعلام کردند قرار است برای تربیت بدنی، تست دوی پنج کیلومتر بگیرند. از چند روز قبـل شـروع كـرد بـه تمرين. روز مسابقه با اینکه خیلی تلاش کرد، نفر دوم شد. همان طور که نفس نفس می زد، دست روی شانه نفر اول گذاشت:
« آفرین! خیلی خوب بودی. اسمت چیه؟ »
- « ممنون، تو هم خیلی خوب بودی. مجتبی. اسم تو چیه؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 5⃣
روح الله خودش را معرفی کرد و پرسید:
« ورزشکاری؟ »
- « آره، چند ساله فوتبال بازی می کنم. معلومه تو هم ورزشکاری. چه رشته ای کار کردی؟ »
- « ورزشای رزمی، کیوکوشین، کنگ فو و کاراته. امروز بعد از کلاس می خوام برم میدون موانع تمرین کنم. گفتم اگه دوست داری، توهم بیای با هم بریم. »
لحنش آن قدر صمیمی بود که مجتبی نه نیاورد. بعدازظهر همان روز، برای یادآوری، یک یادداشت روی تخت مجتبی گذاشت که روی آن نوشته بود:
« اگه دوست داشتی و حال داشتی، بیا میدون موانع. »
مجتی برگه را که دید، آن را گذاشت روی ساکش و به سمت میدان راه افتاد. وقتی رسید، برایش دست تکان داد. روح الله به سمتش آمد و با هم احوالپرسی کردند. مشغول صحبت بودند که روح الله از نردبان عمودی بلندی که پایینش با تور بافته شده بود، بالا رفت. آن قدر فرز و سریع بالا میرفت که مجتبی با تعجب ایستاده بود و نگاهش میکرد. با همان سرعتی که بالا رفته بود، پایین آمد. به نگاه متعجب او لبخند زد:
« چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ »
- « تا حالا ندیده بودم کسی این قدر سریع از این نردبون به این بلندی بالابره! قبلا کار کردی؟ »
روح الله سرش را به نشانه تأیید تکان داد:
« آره تقریبا هر روز میام اینجا تمرین میکنم. »
- « میشه به منم فوت وفنش رو یاد بدی؟ »
اشتیاق مجتبی برای ورزش، روح الله را به وجد آورد:
« چرانمیشه؟! از این به بعد تو هم با من بیا. »
کار هر روزشان شده بود. دوتایی باهم به میدان موانع می رفتند و تمرین می کردند. روح الله هر چیزی را که با تجربه شخصی به دست آورده، در اختیار مجتبی گذاشت تا کم کم او هم مانند خودش حرفه ای شد. همین تمرینات و انگیزهای که روح الله در وجودش ایجاد کرد، باعث شد تا بعدها قهرمان رشتههای پنج گانهی نیروهای مسلح شود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام روزشمار غدیر
۱۶ روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🗓#روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
اَلا اِنَّهُ یَسِمُ كُلَّ ذى فَضْلٍ بِفَضْلِهِ، وَ كُلَّ ذى جَهْلٍ بِجَهْلِهِ.اَلا اِنَّهُ خِیَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتارُهُ.اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحیطُ بِكُلِّ فَهْمٍ.
هشدار!
📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
6️⃣ 1️⃣شانزده روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام سی و چهارم:
امیرالمومنین عليه السلام:
مَودّةُ أبناءِ الدُّنيا تَزولُ لِأدنى عارِضٍ يَعْرِضُ
دوستى دنيا پرستان با بروز اندك پيشامدى از ميان مى رود
📚غررالحكم، ص708، ح117
💠در بدر و در حُنین و تَبوک و اُحُد ؛خدا
کفّار را به دست علی تار و مار کرد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم