جز خواستن تو هیچ نخواهد دل ما ...حــسـیـن جــــان !🌱
اللهم الرزقنا کربلا
#دلتنگی
#یاحسینع💔
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چای مرا حبّهی لبخند تو بس ...
شهید جاویدالاثر بهرامعلی علیبیگی🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎ڪلام شـهید
اگر عملے را انجام مےدهید، اول ببینید ڪہ رضایت خدا در آن است بعد انجام دهید، دستتان را از اهل بیت عصمت ڪوتاه نڪنید و بہ آنها متصل شوید.
🌷شهید ڪوروش جهانگیرے🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 1⃣
فصل دوازده
السلامعلیکیااباعبداللهالحسین (علیه السلام)
دست بر سینه گذاشت و سلام داد. نسیم سحرگاهی صورتش را نوازش می کرد. آخرین سحری بود که در کربلا بودند. نفس عمیقی کشید و در انتهای صف زائران ایستاد. فکر می کرد حرم خلوت باشد، اما صفی طولانی تشکیل شده بود.
نگاهی به دستش انداخت. حلقه روحالله را قبل از حلقه خودش انداخته بود که از دستش نیفتد. چقدر دوستشان داشت. برای پیدا کردنشان کلی بازار را زیر و رو کرده بودند، ظریف و خوش نقش بود، با یک ردیف نگین ریز هلالی شکل. هر دو شبیه به هم، یکی طلا و دیگری پلاتین. حلقه هایش خاطره مشترکی بود بین خودش و روح الله، خاطرهی آن روز قشنگی که به عقد هم درآمده بودند.
با صدای اذان صبح، نگاهش را از روی حلقهها برداشت و به ضریح دوخت. آن قدر محوتماشایشان شده بود که گذر زمان را نفهمیده بود. به ضریح رسید، انگشتانش خنکای ضریح را که لمس کرده چیزی در قلبش فروریخت. پنجره های معطر ضریح را محکم گرفت و چشم هایش را بست.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 2⃣
فصل اول
پنجره های معطر ضریح را محکم گرفته بود و اشک می ریخت. از بین چهارصد نفر اسمش درآمده بود. دانشگاهشان بیست نفر بیشتر ظرفیت نداشت، برای همین قرعه کشی کرده بودند. حالا که روبه روی ضريح ایستاده بود، تازه باور کرد که امام رضا علیهالسلام دعوتش کرده است. اسفندماه بود و برف شدیدی باریده بود. به خاطر سرمای شدید و فصل خانه تکانیِ مشهدی ها حرم خیلی خلوت بود. خود را به ضریح چسبانده بود و پشت سر هم تشکر می کرد.
- « امام رضا، ممنونتم که باز اجازه دادی بیام. برای دانشگامم به شما توسل کردم. آقاجان ممنونم یه جای خوب همون رشته ای که دوست داشتم، قبول شدم. »
یک سالی میشد که مشهد نیامده بود. کلی حرف داشت که بزند. در میان حرف ها و دعاهایش یک دفعه به یاد خواستگارانش افتاد. زن ترس داشت از ازدواج و آینده ای که برایش مبهم و ناشناخته بود. اشکهایش را پاک کرد.
- « امام رضا، من تابه حال به ازدواج فکر نکردم اما حالا اومدم از خودت بخوام کسی رو سر راهم قرار بدی که باهاش عاقبت به خیر بشم. کسی که خدا دوسش داشته باشه. خودت یه جوری درستش کن که نفهمم چطوری جور شد. »
این اولین سفر دانشجویی اش بود. بعد از یک هفته به خانه که برگشت، کلی تعریف کردنی داشت تا برای خانواده بگوید:
از شدت برفی که باریده بود و خلوت بودن حرم، از اینکه به راحتی توانسته بود زیارت کند. اما هرگز راجع به دعایی که در مشهد کرده بود، به کسی چیزی نگفت؛ چیزی بود بین خودش و امام رضا.
همان طور که صحبت می کرد، گوشی مادرش را برداشت تا شماره شارژی را که گرفته بود، وارد کند. صفحه کلید گوشی را که باز کرد، با دیدن شماره خاله فاطی هُری دلش ریخت. به تاریخ و ساعت تماس نگاه کرد. خاله درست همان روز و ساعتی زنگ زده بود که زینب با امام رضا علیهالسلام درددل کرده بود. شستش خبردار شد خاله برای چیزنگ زده. لابد قضیه همان خواستگاری است که پارسال معرفی کرده بود. به صفحه گوشی خیره مانده با خودش گفت:
« نکنه این همون کسیه که امام رضا برام درنظر گرفته؟! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 3⃣
فصل دوم
مهرماه ۱۳۹۰ بود که وارد دانشگاه امام حسین علیهالسلام شد. روح الله کوله بزرگ چهارلیتری آبی-مشکی اش را روی دوشش جابه جا کرد. از چهار نفر دیگری که آمده بودند، آماده تر به نظر می رسید. با اینکه پدرش از سرداران سپاه بود، به سختی در گزینش سپاه پذیرفته شد. هم خودش دوست نداشت از موقعیت پدر استفاده کند و هم می دانست پدرش این کار را نمی کند. به همین دلیل مانند افراد معمولی ثبت نام کرده بود و بعد از کلی بروبیا، بالاخره پذیرفته شده بود. وقتی خبر قبولیاش را شنید، از دانشگاه هنر سمنان انصراف داد و به دانشگاه امام حسین علیهالسلام آمد. درختان سر به فلک کشیده و هوای شک دانشگاه وسوسه اش کرد تا نفس عمیقی بکشد. زیر لب گفت:
« خدایا شکرت »
این اولین باری نبود که دانشگاه را می دید، اما حالا که خودش یک دانشجویان آنجا شده بود، رنگ و بوی دانشگاه برایش فرق می کرد. قرار بود تا چند روز آینده، تقسیم بندی شوند و گردان هرکس مشخص شود. هر روز با تست های ورزشی و آموزشی مختلف میگذشت. با اینکه قبل از ورود به دانشگاه کلی تست داده بودند اما تست های ورزشی و سلامت ورود به دانشگاه متفاوت بود و باید آن را هم می گذراندند. به راحتی از پس تمام تستها برآمد. چند روزی از ورودشان به دانشگاه می گذشت که یک نفر دیگر هم به جمعشان اضافه شد. مسئول پذیرش مشغول سؤال کردن از او بود که روح الله فهمید مهران، دانشجوی تازه وارد دو سال از خودش کوچکتر است. به نظرش پسر دل نشینی آمد. چون روح الله چند روزی زودتر وارد دانشگاه شده بود، مهران را راهنمایی کرد که باید چه کار کند و کجا برود. چند روز طول کشید تا نیروها سازماندهی شوند و گردان هریک مشخص شود. در این چند روز، روح الله علی رغم آنکه دیر با افراد می جوشید، با مهران رفیق شده بود. مهران هم همینطور. هردو دوست داشتند با هم در یک گردان باشند، اما روح الله افتاد گردان شهید کاوه و مهران هم گردان شهید باکری.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 4⃣
ساختمان گردانشان کنار هم بود، اما این تقسیم بندی بینشان جدایی انداخت. گردان شهید کاوه ساختمان بلندی بود با کلی اتاق که در هریک از آنها، سه چهار تا تخت دو طبقه بود. روح الله افتاده بود طبقه سوم، اتاق ۳۱۶. ترم اول ترم سختی بود. دانشجویان باید دو ماه کامل در دانشگاه میماندند و می بایست قبل از اذان صبح که بیدارباش بود، تا ساعت خاموشی با لباس کامل نظامی باشند.
کلاسهایشان تئوری بود و عملی. کلاسهای عملی بیشتر و مهم تر از کلاس های تئوری بود. روح الله که از نوجوانی ورزش می کرد و آمادگی جسمانی خیلی خوبی داشت، عاشق کلاسهای عملی بود.
کلاسی داشتند به نام «تاکتیک» که در آن با عوارض زمین و نحوه عبور از موانع و جهتیابی آشنا می شدند. معمولا اکثر دانشجوها از این کلاس به خاطر سخت بودنش فراری بودند، به جز روح الله که سرش درد می کرد برای شرایط سخت. گاهی هنگام کلاس تاکتیک برف و باران میبارید. سینه خیز رفتن روی گل و شل برای هیچ کس هیجان نداشت به جز او. به تنها چیزی که فکر نمی کرد، کثیف شدن لباس و سروصورتش بود. با جان و دل خود را برای کار مهمی آماده می کرد. تمرین در میدان موانع هم جزو عادتهای همیشگی اش بود. نیمههای ترم بود که اعلام کردند قرار است برای تربیت بدنی، تست دوی پنج کیلومتر بگیرند. از چند روز قبـل شـروع كـرد بـه تمرين. روز مسابقه با اینکه خیلی تلاش کرد، نفر دوم شد. همان طور که نفس نفس می زد، دست روی شانه نفر اول گذاشت:
« آفرین! خیلی خوب بودی. اسمت چیه؟ »
- « ممنون، تو هم خیلی خوب بودی. مجتبی. اسم تو چیه؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 5⃣
روح الله خودش را معرفی کرد و پرسید:
« ورزشکاری؟ »
- « آره، چند ساله فوتبال بازی می کنم. معلومه تو هم ورزشکاری. چه رشته ای کار کردی؟ »
- « ورزشای رزمی، کیوکوشین، کنگ فو و کاراته. امروز بعد از کلاس می خوام برم میدون موانع تمرین کنم. گفتم اگه دوست داری، توهم بیای با هم بریم. »
لحنش آن قدر صمیمی بود که مجتبی نه نیاورد. بعدازظهر همان روز، برای یادآوری، یک یادداشت روی تخت مجتبی گذاشت که روی آن نوشته بود:
« اگه دوست داشتی و حال داشتی، بیا میدون موانع. »
مجتی برگه را که دید، آن را گذاشت روی ساکش و به سمت میدان راه افتاد. وقتی رسید، برایش دست تکان داد. روح الله به سمتش آمد و با هم احوالپرسی کردند. مشغول صحبت بودند که روح الله از نردبان عمودی بلندی که پایینش با تور بافته شده بود، بالا رفت. آن قدر فرز و سریع بالا میرفت که مجتبی با تعجب ایستاده بود و نگاهش میکرد. با همان سرعتی که بالا رفته بود، پایین آمد. به نگاه متعجب او لبخند زد:
« چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ »
- « تا حالا ندیده بودم کسی این قدر سریع از این نردبون به این بلندی بالابره! قبلا کار کردی؟ »
روح الله سرش را به نشانه تأیید تکان داد:
« آره تقریبا هر روز میام اینجا تمرین میکنم. »
- « میشه به منم فوت وفنش رو یاد بدی؟ »
اشتیاق مجتبی برای ورزش، روح الله را به وجد آورد:
« چرانمیشه؟! از این به بعد تو هم با من بیا. »
کار هر روزشان شده بود. دوتایی باهم به میدان موانع می رفتند و تمرین می کردند. روح الله هر چیزی را که با تجربه شخصی به دست آورده، در اختیار مجتبی گذاشت تا کم کم او هم مانند خودش حرفه ای شد. همین تمرینات و انگیزهای که روح الله در وجودش ایجاد کرد، باعث شد تا بعدها قهرمان رشتههای پنج گانهی نیروهای مسلح شود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام روزشمار غدیر
۱۶ روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🗓#روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
اَلا اِنَّهُ یَسِمُ كُلَّ ذى فَضْلٍ بِفَضْلِهِ، وَ كُلَّ ذى جَهْلٍ بِجَهْلِهِ.اَلا اِنَّهُ خِیَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتارُهُ.اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحیطُ بِكُلِّ فَهْمٍ.
هشدار!
📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
6️⃣ 1️⃣شانزده روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام سی و چهارم:
امیرالمومنین عليه السلام:
مَودّةُ أبناءِ الدُّنيا تَزولُ لِأدنى عارِضٍ يَعْرِضُ
دوستى دنيا پرستان با بروز اندك پيشامدى از ميان مى رود
📚غررالحكم، ص708، ح117
💠در بدر و در حُنین و تَبوک و اُحُد ؛خدا
کفّار را به دست علی تار و مار کرد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
6⃣ 1⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 شش شهید مدافع حرمی که در روز ۲۰ خرداد ماه آسمانی شدند ....
🕊شهید #حسینعلی_پور_ابراهیمی
🕊شهید #سید_علی_منصوری
🕊شهید #سید_رضا_حسینی
🕊شهید #مهدی_اسحاقیان
🕊شهید #عباس_دانشگر
🕊شهید #مهدی_نظری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❇️#سیره_شهدا
🔵شهید مدافعحرم #سید_علی_منصوری
♻️رسیدگی به نیازمندان و محرومین
💙فرزند شهید نقل میکند: پدرم در کنار فعالیتهای رزمی و آموزش نظامی، به فعالیتهای مذهبی و آموزشهای دینی بسیار تاکید داشت و حتی مربّی قرآن در یگان۲۱ امام رضا علیهالسلام هم بود.
☘علاوه بر این، ایشان در هیئت امام جعفر صادق علیهالسلام شهرستان نیشابور به کارهای تبلیغی مشغول بود و صندوقی را نیز برای کمک به نیازمندان تأسیس کرده بود. در کانون روایتگران دفاع مقدس نیز عضویت داشت و در سفرهای راهیان نور و محافل اُنس با شهدا برای مردم و جوانان از شهدا میگفت.
💙همیشه قبل از ماه مبارک رمضان، بستههای غذایی برای افراد نیازمند مهیّا میکرد و آنها را به دست مستمندان میرساند. در تماس آخرش از سوریه نیز پیگیر بود که این موادّ غذایی هرچه سریعتر به دست خانوادههای مدّنظر برسد.
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📋 #اطلاع_نگاشت
🕊شهید مدافع حرم " #سید_علی_منصوری
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
زیبایی عشق را نشان خواهم داد
دل را به نگار رایگان خواهم داد
در قلب من احساس پشیمانی نیست
گر زنده شوم دوباره جان خواهم داد.
🌷سردار شهید حاج
#سید_علی_منصوری🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷از ویژگیهای بارز و مشخص این شهید مدافع حرم تواضع و اخلاص بود، سید فردی بسیار صبور و متدین و در تمام مسائل شخصیتی و اجتماعی شرکت فعال داشت.
🌷 ایشان در موضوع اطاعت از ولی امر یکی از نیروهای ممتاز بسیج بود همواره در خط مقدم حمایت از ولی فقیه بود و در جلسات کاری گردان این شهید عزیز میگفت باید با جان و مال خود از ولایت فقیه حمایت کنیم.
🌷 شهید فردی خستگیناپذیر در جبهه و جنگ بود وتنفر خود را همواره نسبت به نیروهای داعشی نشان میداد و دلش میخواست در جبهه بتواند دشمن را با نبردی که انجام میدهد، شکست دهد.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدرضا_حسینی_نوده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
از بچگی این شهید را میشناسم وی روحیه انقلابی داشت و از زمانی که عموی شهیدش در دوران جنگ به مقام شهادت رسیدند روحیه جنگ و جبهه داشت و در 13 سالگی عازم جبهه حق برعلیه باطل شد و از آن لحظه زندگی این شهید با شهادت رقم خورد.✅
روحیات و چهره شهید نشان میداد که عاشق امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) بودند❤️ و تا زمانی که جنگ تمام شد در قرارگاه جهادی و بسیج شرکت میکردند و دست مردم را می گرفتند.☝️
شهید زندگی سادهای داشت و دنبال تجملات نبود، در بسیج حضور فعال داشت و آخر به هدفی که میخواست رسید.💔
شهید مدافع حرم سید رضا حسینی🌹
#سالروز_شهادت 🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم