امام گفته بود "مثل چمران بمیرید"
اگر قرار است مثل چمران بمیریم
باید مثل چمران زندگی کنیم؛
چمران در یک لحظه شهید نشد
یک عمر شهید زندگی کرد ...
۳۱ خرداد سالروز شهادت
شهید دکتر مصطفی چمران🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#شهیدچمران_میگوید:
تقوا از #تخصص لازمتر است آن را مےپذیرم اما
میگویم: آنڪس ڪہ تخصص ندارد
و کارے را مےپذیرد ،بے تقواست.
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#اسطوره_ملی🇮🇷
#روزتون_شهدایی🌷
#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چـِـریکــــــ دانشمند...💫
🌷شهید مصطفی چمران
تاریخ تولد: ۱۰ / ۷ / ۱۳۱۱
تاریخ شهادت: ۳۱ / ۳ / ۱۳۶۰
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوسنگرد،دهلاویه
*🌷معروف به دکتر چمران، فیزیکدان، فعال سیاسی از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و.. بود🌙کلام شهید ← خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان میکنم ببخش!. خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.»📿 همسرش که زنی مومن و لبنانی بود میگوید: اهواز خیلی گرم بود☀️ و پای مصطفی توی گچ پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون میآمد🥀اما میگفت: «چطور کولر روشن کنم وقتی بچهها در جبهه زیر گرما میجنگند☀️ او حتی حاضر نشد کولر را روشن کند🌙همرزم شهید ← ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ بود دکتر چمران همه رزمندگان را در كانالی پشت دهلاویه جمع كرد🌙سخنش که تمام شد، با همه خداحافظی كرد🍂در نزدیكترین نقطه به دشمن، پشت خاكریزی ایستاد، خمپاره مثل باران میبارید💥 تركش خمپاره به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد💥و تركشهای دیگر به دو یارش كه در كنارش ایستاده بودند🥀فریاد و شیون رزمندگان و برادران باوفایش به آسمان برخاست🥀او را به بیمارستان سوسنگرد منتقل کردند🏥 و پس از مداوای اولیه راهی اهواز شدند🍂سرانجام در یک کیلومتری اهواز بر اثر خونریزی شدید🥀یكی از ارزشمندترین انسانها انسانی علیگونه🌙به ملكوت اعلی پیوست*🕊️🕋
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#شادیروحپاکشصلوات..💙
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 آخرین لحظات عمر
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ دلنشین شهدا
#شب جمعه به یادهمه شهدا
یاران_چه_غریبانه_رفتندازاین_خانه....
🌹شهید مهدی زین الدین🌹
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
🌹شادی روح مطهرهمه شهدابخوانیم فاتحه مع الصلوات
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چهكُندمیگذردلحظههایدورازتو
نمیکنندمگرلحظههاعبورازتو..
هزارپنجرهدرهرگذرگشودهشدهست
بهشوقدیدنیكلحظهیحضورازتو
خوشآندَمیكهبیایدخبركهآمدهای
خوشآنشبیكهشودشهر،غرقنورازتو
#امام_زمان 🌱
#السلامعلیک_یاصاحبالزمان..🤍
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#یا_ابا_عبدالله ☘💕
صبح ها را بہ سلامے بہ تو پیوند زنم
اے سر آغازترین روز خدا صبح بخیر
بہ امیدی ڪہ جوابے ز شما مےآید
گفتم از دور سلامے بہ شما صبح بخیر
#صبحم_بنامتان🌤
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صبحي كه در آن خنده ي دلدار نباشد
بهتر بُوَد آن ديده كه بيدار نباشد.....
#علیرضا_مشجری
#صبح_بخیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎فرازی از #وصیت_نامه شهید
از پدر و مادرم عاجرانه درخواست حلالیت دارم و ان شاءالله از باب مهربانی و عطوفت پدرانه و مادرانه، این طفل خطاکارشان را ببخشند...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 1⃣6⃣
سی و یکم شهریورماه، بعد از رژهی دانشگاه، دوره افسری روح الله تمام و به دانشکده تخصصی منتقل شد. با اینکه خیلی خوشحال بود، دلش برای دانشگاه امام حسین علیهالسلام تنگ میشد. روزهای خوبی را در آن گذرانده بود، سحرهای کنار مزار سه شهید گمنام دانشگاه، میدان موانع، تمام صخره ها و ساختمان های دانشگاه، درختهای میوهای که از تمام میوههایش خورده بود، همه و همه باعث شده بود دانشگاه خاطرات خوبی داشته باشد. حالا دانشکده تخصصی را پیش رو داشت تا خاطرات جدیدش را در آنجا ثبت کند. مهران هم به همان دانشکده منتقل شد که از این بابت خیلی خوشحال بودند. چون تعدادشان کم بود، دوره را شروع نکردند. قرار شد با اینکه دانشجو محسوب می شدند شش ماه به کارگیری شوند. یکی از روزها، بعد از پایان کارشان با هم رفتند میدان صبحگاه. در محوطه میدان صبحگاه زمین هایی به ارتفاع یک متر، چمن کاری شده بود. با هم رفتند و روی آن ها دراز کشیدند. مشغول صحبت درباره کارشان بودند که مهران انگار چیزی به ذهنش رسیده بود، به سمت روحالله نیم خیز شد:
« راستی، جزوه هایی که بهم دادی بخونم، خیلی خوش خط بود. خطاطی بلدی؟ »
+ « ای بگی نگی. »
- « نگفته بودی کلک! پس به قابلیت های دیگهات خطاطیام اضافه شد. حرفهای کار می کنی؟ »
- « ای بابا... تقريبا، حدود دو سال معلم خط بودم. نوجوون که بودم یه کاغذ برمیداشتم و شروع می کردم به نوشتن. ادای خطاطارو در میآوردم. یه بار که مامانم این رو دید، فهمید خطاطی دوست دارم، دستم رو گرفت و برد کلاس خط ثبت نامم کرد. مامانم اصلا استعدادیاب داشت. تا میدید به چیزی علاقه داریم سریع پیاش رو می گرفت. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 2⃣6⃣
- « خدابیامرزه. »
+ « سلامت باشی. آره دیگه، این جوری شد که رفتم کلاس خط. چون علاقه داشتم، خیلی زود یاد گرفتم. البته خیلیام تمرین می کردم. دیگه مامانمم که تشویقم می کرد، حسابی ذوق زده میشدم. بزرگترم که شدم، ادامه دادم، هم خط هم طراحی. »
- « به به، پس طراحم هستی... خب؟ »
+ « آره بابا! یه چیزایی سرم میشه، دو ترم دانشجوی هنر بودم. »
- « پس چرا از طرف امور فرهنگی دانشکده اومدن گفتن کی خطاطی و طراحی بلده، صدات درنیومد؟ »
+ « این چیزایی که گفتم رو حق نداری به کسی بگیها. نمیخوام کسی بدونه من از هنر سر درمیارم. »
- « آخه چرا؟ »
+ « چون دلم نمیخواد از قسمت نظامی بیام بیرون. میترسم اگه بفهمن طراحی و خطاطی بلدم، من رو ببرن تو قسمت فرهنگی. من آدم نظامی ام. دوست دارم تو همین قسمت بمونم. اصلا فکر می کنی
برای چی هنر رو ول کردم؟ در صورتی که واقعا درسم خوب بود. چون حس میکردم دانشگاه هنر من رو از امام حسین دور میکنه، اما سپاه نه. سپاه داره من رو به اون چیزی که دوست دارم میرسونه. راه سپاه
راه امام حسینه. »
- « این جوری که میگی به هنر علاقه داشتی، پس برات سخت بوده که بخوای ولش کنی، نه؟ »
+ « آره سخت بود. اما یه روز تو نماز خونه دانشگاه هنر که بودم، نشستم با خودم فکر کردم. گفتم الان این جایی که من وایستادم چقدر با امام حسین فاصله داره؟ دیدم خیلی فاصله دارم. این فاصله به جایی رسیده بود که انگار لبه پرتگاه بودم. کافی بود فقط یک قدم، فقط یک قدم بردارم تا همه چیز نابود بشه. موقعیت همه چیزم برام فراهم بود، اما من راه امام حسین رو انتخاب کردم. دل کندم از اونجا. دیگه تو همین گیرودار، سپاه هم پذیرفته شدم. دیگه با سر اومدم بیرون. حالا یه چیزی هم بهت میگم، بین خودمون بمونه. بهم پیشنهاد دادن برای طراحی حرم کاظمین برم، اما قبول نکردم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 3⃣6⃣
- « اون رو دیگه چرا قبول نکردی؟ اون که خیلی به امام حسین نزدیک بودی؟ »
+ « نه دیگه، نبود. هیچی مثل کاری که الان دارم می امام حسین نزدیک نمیکنه. »
هنوز دراز کشیده بودند و حرف می زدند که سایه ای را بالای احساس کردند. هردو بلند شدند و نشستند. یکی از افسران ارشد بود که با اخم نگاهشان می کرد. افسر از دستشان حسابی ناراحت بود و پایش را تندتند به زمین می کوبید.
- « این چه وضعیه؟ چرا اینجا دراز کشیدین؟ »
روح الله آرام جواب داد:
« الان وقت استراحتمونه. اومدیم اینجا داریم حرف میزنیم. »
- « استراحت کنید، اما نه این جوری. شما پاسدار هستین، اومدین با این لباس پاسداری خوابیدین تو میدون صبحگاه، نمیگین یه افسر بیاد رد بشه شما رو این جوری ببینه؟ »
آنها که تازه به دانشکده منتقل شده بودند و خیلی با این واژهها و درجه بندیها مأنوس نبودند، به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده. افسر از خنده آنها بیشتر عصبانی شد:
« دارم جدی باهاتون صحبت میکنم، چرا میخندین ؟ »
اما آنها همچنان می خندیدند و نمیتوانستند جلوی خودشان را بگیرند. این اولین دیدارشان با افسر ارشدشان، محمدحسین محمدخانی¹ بود.
-------------------------------
۱. شهید محمد حسین محمدخانی فرمانده تیپ سیدالشهدا که در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۱۶
در حلب سوریه به شهادت رسید.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 4⃣6⃣
روح الله حسابی مشغول دانشگاه و انتقالیاش شده بود و زینب هم از اول مهر دانشگاهش شروع شده بود. هر دو حسابی درگیر دانشگاه و درس بودند، اما تقریبا برنامه آخر هفتهشان ثابت بود. بعد از ماه رمضان، باهم قرار گذاشته بودند که هر هفته چهارشنبه ها بروند جلسات حاج آقا مجتبی در خیابان ایران. خیابانی که جلسات در آنجا تشکیل می شد، مغازه های مختلفی داشت. اما دوتا مغازه بود که پاتوقشان شده بود: یکی پیراشکی فروشی که همیشه موقع رفتن یا برگشتن دوتا پیراشکی می خریدند، یکی دیگر هم مغازه روسری فروشی بود که اولین بار روح الله این مغازه را نشان زینب داد. بعد از هیئت گاهی با هم می رفتند و روسریهایش را نگاه می کردند. اگر هم چیزی می پسندیدند، روح الله می خرید. گاهی بعد از جلسات که با هم قرار می گذاشتند، زینب از قصد می گفت:
« من دم مغازه روسری فروشی وامیستم، تو بیا اینجا. »
و هر بار زینب این را می گفت روح الله میخندید و به سمت مغازه حرکت میکرد. گاهی هم به شوخی می گفت:
« عجب کاری کردم این مغازه رو نشونت دادم. ول کن بیا بریم! »
زینب هم او را اذیت می کرد:
« من که نمیخرم، فقط دارم نگاه میکنم. »
بعد هم با خنده می گفت:
« اون روسریه خیلی قشنگه، نه؟ »
روح الله هم سرش را تکان می داد و میخندید و همان را برایش می خرید.
برنامه پنجشنبه ها هم مشخص بود. بهشت زهرا علیهاالسلام ، زیارت شهدا و رفتن سر مزار مریم السادات.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 5⃣6⃣
یک بار هم به همراه زینب و خانواده اش، صبحانه را بردند سر مزار مادرش. مادر خانمش همه چیز آورده بود. پنیر، کره، تخم مرغ آب پز، گوجه و خیار و چایی. بین راه نان تازه هم گرفتند و یک راست رفتند سر مزار. زیرانداز پهن کردند و چند ساعتی آنجا نشستند. به همه شان خیلی مزه داد و بیشتر از همه به روح الله. جمعه ها هم می رفتند خانه اقای قربانی و به او سر می زدند. زینب پدرشوهرش را خیلی دوست داشت. همان طور که او به عروسش خیلی علاقه داشت.
مابقی ایام هفته هم کم کم خریدهای عروسی را انجام می دادند. اگر روح الله فرصت می کرد، با آنها می رفت اما اگر فرصت نمی کرد، زینب سعی می کرد طبق خواست و سلیقه او خرید کند. حتما درباره
چیزهایی که می خرید، از او مشورت میگرفت. حتی برای خرید یک گیرهی روسری. روح الله همیشه تأكید جنس های ایرانی بخرد. گاهی هم سفارش میکرد رنگهای جیغ و کفش پاشنه بلند که باعث جلب توجه می شود، نخرد.
وقتی روح الله همراهش نبود، هر چیزی را که انتخاب می کرد، اول با معیارهای او میسنجيد. پیش خودش فکر می کرد که روح الله آیا آن را دوست دارد یا نه. اگر به این نتیجه می رسید که ممکن است خوشش نیاید، نمی خرید. زینب آن قدر محو روحالله شده بود که گاهی خواسته ها و علایقش را فراموش می کرد و هر چیزی را مطابق میل و خواسته او بود می خرید.
آن قدر سرگرم خرید وسایل و کارهایشان بودند که نفهمیدند کی محرم آمد. زینب خیلی دوست داشت روح الله را ببرد هیئت هایی که در آنها قد کشیده بود، نشانش بدهد. اما بخت یارش نبود. باز هم ماموریت. روح الله هم ناراحت بود. همیشه دهه اول محرم میرفت هیئت، اما حالا نمیتوانست.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام روزشمار غدیر
۴ روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
4⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
۴ روز مانده تا عید سعید غدیر
پیمانی با دل
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🗓#روزشمار_غدیر
4⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
نُبایِعُكَ عَلى ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَ اَنْفُسِنا وَ اَلْسِنَتِنا وَ اَیْدینا.عَلى ذالِكَ نَحْیى وَ عَلَیْهِ نَمُوتُ وَ عَلَیْهِ نُبْعَثُ،وَ لانُغَیِّرُ وَ لانُبَدِّلُ، وَ لا نَشُكُّ وَ لانَجْحَدُ وَ لانَرْتابُ، وَ لا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَ لا نَنْقُضُ الْمیثاقَ
📚فرازی از بخش یازدهم خطبه شریف غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
4⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم