eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد صبحگاه بخیر که عشق پرورش می‌داد و بازوی اخلاص را ورزیده می‌کرد ... صبـحتون شهـدایـی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 قسمتی از وصیت نامه‌ی سردار شهید ذبیح اله عالی؛ بدانید هر کس بخواهند بر خلاف انقلاب کاری انجام دهند، بدانید مثل منافقین ودیگر مزدوران سرنگون خواهد شد. امروز اسلام از هر طرف از داخل و خارج مورد تهاجم قرار گرفته است امروز اسلام تنهاست و ملت ایران هم همان هفتاد و دو نفر عاشورا می باشند اکنون این منادیان کفر و نفاق تصمیم گرفته اند که اسلام را شکست بدهند. امروز روزی است که ملت ایران باید در مقابل این اجانبان بایستند تا خدای نخواسته اسلام به خطر نیفتد امروز روز آزمایش الهی می باشد. امروز روز مردی و مردانگی است. امروز روزی است که ایمان آوردگان واقعی ما ایمان آوردگان زبانی مشخص می شوند و باید در مقابل گفته های خودمان عمل داشته باشیم چون شعار بدون عمل چیزی ارزش ندارد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب ! زندگینامه شهید مدافع حرم به روایت همسر بزرگوار شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۱۶۱ تا ۱۶۵ کتاب زیبای دلتنگ نباش
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 6⃣6⃣1⃣ سید محسن روحیه‌ی استقلال روح الله را هم خیلی می پسندید. یک بارکه او برای کارش خیلی حرص و جوش می خورد، گفت: « روح الله، این قدر خودت رو اذیت نکن! آخرش می خوای بشی مثل محمد و حسین که ته این کارا هستن دیگه. چرا این قدر حرص می خوری؟! » روح الله سمت سید رفت. انگشتش را بالا آورد و خیلی جدی گفت: « من نه میشم محمد، نه میشم حسین. من روح الله ام. شاید دیگران روزی بخوان بشن روح الله، اما من روح الله میمونم. » سید آن روز فقط نگاهش کرده بود و چیزی نگفته بود. او راست می گفت. شبیه هیچ کس نبود، غیر از خودش. هرچه بیشتر به عید نزدیک می‌شدند، زمزمه‌های روح الله برای رفتن به جزيره‌ی فارور بیشتر می‌شد. زینب که این همه بال و پر زدنش را می‌دید نمی‌توانست نه بگوید. هرچند که می دانست با رفتن او اصلا عید خوبی نخواهد داشت اما راضی شد که برود. روح الله وقتی می‌دید زینب دل به دلش می‌دهد، سعی می‌کرد برایش سنگ تمام بگذارد. قبل از رفتنش کلی برایش خرید کرد. برایش وقت می گذاشت و خیلی با حوصله تمام بازار را می‌گشت تا آن چیزی را که دوست دارد بخرد. تا خیالش از تمام خریدهای زینب راحت نشده بود، به " مولتی کمی " که آن قدر به آن علاقه داشت، فکر نکرد. زینب خریدهایش را که کرد با اصرار گفت: « روح الله، زنگ بزن به اون دوستت که لباس نظامی می‌فروشه، با هم بریم مولتی کمی که می خوای رو بخریم. » بالاخره زنگ زد و از دوستش قیمت لباس را پرسید. با تمام وسایلش سیصد هزار تومان بود. اینکه بخواهد یک‌جا سیصد هزار تومان بدهد خیلی برایش سنگین بود، آن هم در آن موقعیت اقتصادی که داشتند اما چون خیلی وقت بود دنبالش بود، زینب گفت: « اشکال نداره، حتما برو بخرش. حتما هم نُوش رو بخر. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 7⃣6⃣1⃣ زینب را گذاشت خانه مادرش و خودش رفت. دوستش که از وضعیتش خبر داشت، گفت: « روح الله، اصلا قابلت رو نداره. نمیخواد حالا همه پولش رو یکجا بدی. خردخرد بیا بده. » + « نه، من از فردای خودم که خبر ندارم. اگه تخفیف داره، بهم تخفیف بده. اگرم نداره، پولش رو کامل می‌دم. » با کمی تخفیف لباس را خرید. زینب از ذوقی که روح الله برای خرید مولتی کم داشت، خنده اش گرفته بود. به نظرش شبیه بچه‌ای شکمو شده بود که بهش شکلات و شیرینی داده اند. روح الله با عشق و علاقه لباس را پوشیده بود و زیروبمش را برانداز می‌کرد. از خیلی وقت پیش درباره جزیره با حسین صحبت کرده بود، می خواستند با هم بروند. صبح بیست وهشتم اسفندماه ۱۳۹۴، روح‌الله و حسین راهی جزیره شدند. روح الله، حاج محمد ناظری¹ را به واسطه دوستی با پدرش می‌شناخت. سه سالی هم بود که به نیت کمک به حاجی همراهش می‌رفت. از همان روز اولی که وارد جزیره شدند، کلاس ها شروع شد. روح الله که به عنوان کمک رفته بود، بیشتر به کلاس رفتن‌های حسین نظارت می کرد. خودش آنجا مربی بود، اما گاهی هم همراه حسین در کلاس ها شرکت می کرد. انواع ورزش‌هایی را هم که دوست داشت، آنجا بود: تیراندازی، تاکتیک، تاکتیک سلاح، بقا در دریای صخره نوردی، غواصی، چتربازی، رزم شبانه و صخره‌ی اعتمادبه نفس. روح الله در صخره‌ی اعتماد به نفس اول بود. هیچ کس مانند او نمی توانست با آن تبحر از آن بپرد. --------------------------------------- ۱. محمد ناظری فرمانده و بنیانگذار یگان ویژه تکاوری نیروی دریایی سپاه پاسداران بود که در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ به دلیل عارضه شیمیایی به شهادت رسید. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 8⃣6⃣1⃣ صخره‌ی اعتماد به نفس، صخره سی متری بود که باید از بالای آن می‌پریدند در آب. روح الله با مهارت خاصی شیرجه می‌زد. این اعتماد به نفسش را هم از کودکی داشت، از وقتی که در بوسنی زندگی می کردند. کنار خانه شان یک دریاچه بزرگ بود. عصرها که همه خانواده ها دور هم جمع می شدند، بچه‌ها کنار دریاچه بازی می کردند. یک بار که بچه ها هوس آب تنی به سرشان زد، هیچ یک از مادرها به بچه هایشان اجازه ندادند به آب بپرند، جز مادر روح الله. صخره بلند بود و آب دریاچه یخ. اما مادر روح الله گفت که اجازه دارد بپرد. تشویقش هم کرد. همان شد که روح الله از پریدن خاطره خوبی داشت. کلاس‌های تیراندازی هم خیلی برایش هیجان داشت. روح الله که آموزشش تمام می‌شد، یک گوشه می ایستاد و تمرین بچه‌ها را نگاه می کرد. ایرادات‌شان را می گرفت و راهنمایی‌شان می کرد. در یکی از همین تمرینات بود که تیری کمانه کرد و به پشت گوشش اصابت کرد، اما صدایش درنیامد. وقتی تمرینات تمام شد، بدون اینکه کسی بفهمد، رفت و گوشش را پانسمان کرد. حسین از دیگران شنید که گوش روح الله چهار تا بخیه خورده است. رابطه روح اللـه و حـاج محمد ناظری خیلـی خـوب بـود. روح اللـه از بچه های خوب و فعال بود. برای همین حاجی خیلی دوستش داشت. کنار دفتر فرماندهی حاجی، یک باغچه بود و یک تخت و تلویزیونی که گذاشته بودند. گاهی وقت‌ها که حاجی می خواست استراحت کند، می رفت اتاق پشت باغچه. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 9⃣6⃣1⃣ یک شب بعد از نماز مغرب و عشا، روح الله و حسین می خواستند بروند باغچه، روح الله جلو می رفت و حسین هم پشت سرش. وقتی به باغچه رسیدند، روح الله متوجه حاجی نشد. همان‌طور که با حسین حرف می‌زد و می رفت داخل، چشمش به او افتاد. جا خورد: « ببخشید حاج آقا، من ندیدم شما اینجایید. » این را گفت و همین که خواست برگردد، حاج محمد گفت: « کجا میری پسر؟ » روح الله به طرفش برگشت. حاجی با دست اشاره کرد و گفت: « بیا توو ببینم. مگه اینجا کاخ شاهه؟ بیا ببینم. » حاجی مرام مشتی داشت که روح الله عاشقش بود. زینب قبل از رفتن روح الله به او گفت که هیچ جا نمی رود صبر می کند تا او بیاید و با هم بروند عید دیدنی. لحظه تحویل سال روح الله زنگ زد و عید را تبریک گفت. زینب با خود عهد کرده بود هیچ گلایه ای نکند. چون قلباً رضایت داده بود برود، دوست نداشت شکایت کند. از این‌که هنگام تحویل سال ۱۳۹۴ با هم نبودند، خیلی ناراحت بود اما به زبان نیاورد. چند روز عید را خانه مانده بود. هر چقدر هم پدر و مادرش اصرار کردند که با آن‌ها عیددیدنی برود، قبول نکرد. از روز پنجم عید به بعد طاقتش تمام شد. حسابی کلافه شده بود، اما باز سعی می‌کرد به روی خود نیاورد. روز هفتم عید روح الله تماس گرفت. + «زینب خوبی؟ » زینب با صدای گرفته ای گفت: « راستش رو بگم؟ نه، خوب نیستم اصلا. » + « باشه، من اومدم. » زینب با تعجب صدایش کرد. انتظارش را نداشت. هر چقدر صدا کرد، روح الله جواب نداد. گوشی را قطع کرده بود. به محض این‌که صحبتش با زینب تمام شد، وسایلش را جمع کرد تا فردا صبح زود راه بیفتد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 0⃣7⃣1⃣ دوستانش به شوخی موبایلش را برداشتند. روح الله صبح زود بیدارشد، هرچه گشت، موبایلش را پیدا نکرد. بی خیالش شد. وسایلش را برداشت و به سمت لنج های جزیره حرکت کرد. حتی به حسین هم نگفت که می خواهد برگردد. هیچ کس نمی دانست کجاست. تا این‌که یکی از سکان دارها گفت که صبح خیلی زود سوار یکی از لنج ها شده و رفته است. زینب هر چقدر با موبایلش تماس می گرفت، خاموش بود. به حسین زنگ زد و گفت: « روح الله کجاست؟ چرا هرچی بهش زنگ میزنم، گوشیش خاموشه؟ » حسین جریان موبایل را تعریف کرد و گفت: « فقط می‌دونم که برگشته. حالا کی برسه رو نمی‌دونم. » ظهر نهم فروردین ماه بود که روح الله زنگ خانه را زد. زینب در را که باز کرد، با صورت آفتاب سوخته اما خندانش روبرو شد. با این‌که از دیدنش خیلی خوشحال بود، گفت: « چرا اومدی؟ نمی خواستم شکایت کنم که برگردی. دلم تنگ شده بود، اما می تونستم تحمل کنم. » + « نه دیگه، خودمم دیگه نمی‌تونستم بمونم. دلم تنگ شده بود. اونجا بیشتر بچه‌ها مجرد بودند، هی به من می گفتن تو برگرد برو خونه. می گفتم نه خانومم خیلی خوبه تحمل می کنه. اما اون روز که زنگ زدم از صدات فهمیدم حسابی کلافه شدی، دیگه یه لحظه هم صبر نکردم تا اینجا‌ هم شهر به شهر ماشین گرفتم اومدم. » زینب از این‌که روح الله به خاطرش این همه راه را یکسره آمده بود، دلش غنج رفت. صبح زود با خانواده زینب راه افتادند به سمت شمال. دو روز آنجا بودند و بعد راهی مشهد شدند. روح الله خیلی دلش هوای مشهد کرده بود. آن سفر را هم بیشتر به هوای مشهد آمده بود. وقتی رسیدند وسایل‌شان را گذاشتند هتل و رفتند حرم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امام حسین علیه السلام : ✍یَظهَرُ اللّهُ قائِمَنا فَیَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ. ⚫️ خداوند قائم ما را از پس پرده غیبت بیرون مى آورد آن گاه او از ستمگران انتقام مى گیرد . 📚 إثباة الهداه : ج 5 ، ص 196 🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
سرفصل‌های ۱• مراحل حرکت انسان به سمت مقام در ۲• شناخت موتور اصلی حرکت انسان بسمت مقام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 6.mp3
12.13M
۶ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. ✘ یک مقام، برای اینکه در نفس انسان تثبیت شود، باید از یک چرخه‌ی منظم و مهندسی در قوای وجودی او، عبور کند. √ در این چرخه، در احوالات انسان تغییراتی رخ می‌دهد که خود او درستی حرکتش را می‌تواند ارزیابی کند. | لطفاً بادقت گوش کنید. | @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... ۲۲ تیر ماه سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج) شهید مدافع حرم شهید مدافع حرم شهید مدافع حرم گرامی باد. اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠شهادت دُرّ گرانبهایی است که بعدازجنگ به هرکس نمیدهند 📸سالروزشهادت برادران شهیدمدافع حرم و @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
طرح | خاطره ای از شهید ✨به مناسبت سالگرد شهادت✨ شهید مدافع حرم 🚩 شهادت: 24 تیرماه 1394 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
طرح | خاطره ای از شهید ✨به مناسبت سالگرد شهادت✨ شهید مدافع حرم 🚩 شهادت: 24 تیرماه 1394 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهیدی که برای اعزام فرزندانش تقلید صدا کرد! مادر شهیدی که برای اعزام فرزندانش تقلید صدا کرد! مصطفی و مجتبی بختی مدت‌ها تلاش کردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) به سوریه برسانند اما هر بار به دلیلی دچار مشکل می‌شدند. عاقبت تصمیم می‌گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ "میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه ی بگویم " مگر نمیشنوی !? صدای دخترکی که چندین سال است بابای خود را ندیده و در حسرت آغوش پدریش عکس مرحم دل مجروحش شده است . دختری که پدر است ... دختری که به قول خودش از وقتی که پدر رفت او و خواهرش را به همراه برد . دخترها خوب میدانند که دلتنگی برای پدر چگونه است . اما نه , با وجود همه ی دلتنگی ها، دختران چنین پدرانی زینب وار زندگی میکنند و همچنان به وجود پدرشان افتخار میکنند . آرامش کنونی ما مدیون پدر دخترانی است که از خودشان گذشتند تا نگذارند دری بگیرد و پهلوی بشکند و پدری شکافته شود و برادری در تشت بریزد و سر برادر دیگر به روی رود و خواهری به در بیاید . آری ،به همراه برادرش مجتبی را بر ماندن ترجیح دادند چرا که روح بلند و ملکوتیشان نتوانست در این دنیای خاکی بماند . مصطفی و مجتبی, دو ستاره ی به نور حق پیوسته ی خانواده ی بختی بودند که در طول حیاتشان حسینوار زیستند این را میشود از سخنان به تصویر کشیده ی اطرافیان حس کرد . به قول " کسی میتواند در پای بمیرد که پیش از آن زند گی در پیش چشمهای وی باشد ." شهدا این گونه بودند ... آیا ما نیز این گونه ایم؟ ✍نویسنده: به مناسبت شهدای مدافع حرم و 📅تولد مجتبی : ۱۲ فروردین ۱۳۶۷ 📅 تولد مصطفی : ۵ مرداد ۱۳۶۱ 📅شهادت : ۲۲ تیر ۱۳۹۴. تدمر سوریه 🥀مزار : بهشت رضا @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ نــام : بهرام نـام خـانوادگـی : مهرداد نـام پـدر : علی تـاریخ تـولـد : ۱۳۵۲/۶/۳۰ - شبستر 🇮🇷 دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : متاهل شـغل : پاسدار مـلّیـت : ایرانی تـاریخ شـهادت : ۱۳۹۶/۴/۲۲ - تدمر سوریه 🇸🇾 🩸موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدای بهشت زهرا قـطعـه : ۵۰ ردیـف : ۱۱۶ شـماره : ۲۲ ‍ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم