کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 1⃣7⃣1⃣
عاشق مسجد گوهرشادبود اما وقتی به آنجا رسیدند، دیدند مسجد را بستند و مشغول تعمیرات هستند. روح الله جلو رفت و پرسید:
« تعمیرات مسجد کی تموم میشه؟ »
خادم جواب داد:
« دو سال دیگه به امید خدا تموم میشه. »
روح الله به زینب نگاه کرد و بایک حسرتی گفت:
« اوه... دوسال دیگه تا دو سال دیگه کی زنده س کی مرده؟ »
- « انشاءالله زنده ایم، میایم دوباره. »
همگی با هم رفتندصحن آزادی. آنجا از هم جدا شدند. زینب و روحالله روبه روی گنبد نشستند. بقیه هم رفتند داخل برای زیارت. زینب نمازش را خواند و رفت کتاب دعا بیاورد. وقتی برگشت، دید روحالله به سجده رفته و گریه می کند. خیلی کم پیش آمده بود که گریه او را ببیند. روح الله هیچوقت نمی گذاشت در مجالس عزاداری کنار هم بنشینند. می گفت برای گریه کردن معذب میشویم. یک ربعی بود که سر به سجده گذاشته بود و گریه می کرد. دستش را گذاشت پشت او و آرام زیر گوشش گفت:
« روح الله نمی خوای بلند شی؟ حالت بد نشه؟! »
اما جوابی نشنید. همچنان سرش به سجده بود و گریه می کرد. زینب نمی دانست که در دلش چه می گذرد، اما بارها از او شنیده بود که می گفت:
« نمیدونم کی قراره خدا مزد اشکای من رو بده. پس من کی جوابم رو می گیرم؟! »
کم کم نگرانش شد. خودش هم خیلی دعا می کرد برای کار او، برای پدرشوهرش که دوباره مریضیاش عود کرده بود، برای آرامش روحی روح الله و همچنین آرامش زندگیاش.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 2⃣7⃣1⃣
از دور دید که پدر و مادرش و فاطمه میآیند. با خود گفت:
" اینا برسن روح الله حتما بلند میشه. "
اما با آمدن آن ها هم سر از سجده برنداشت. این رفتارش عجیب بود. همیشه ملاحظه حضور دیگران را می کرد. حتی حاضر نبود در حضور زینب اشک بریزد، اما حالا نزدیک نیم ساعت بود که در سجده بود. به نظرش آمد که اصلا در حال خودش نیست.
کمی گذشت تا بالاخره سر از سجده برداشت. چشمانش قرمز شده بود. سعی کرد خیلی زود از آن حال وهوا دربیاید تا خیلی برای دیگران جلب توجه نکند. سریع از جایش بلند شد و گفت:
« بیایید عکس دسته جمعی بگیریم. »
ایستادند کنار همدیگر و همگی با هم عکس گرفتند.
روح الله به زینب گفته بود که قرار است تابستان از طرف محل کارش، یک سفر ده روزه مشهد بیایند. در آن سفر چند بار دیگر هم به زیارت رفتند، اما آن زیارت اول چیز دیگری بود. تا پایان تعطیلات، مشهد ماندند و روز سیزدهم فروردین برگشتند.
قرار بود صبح شنبه که روح الله از سر کار برگشت، باهم بروند عیددیدنی. هنوز هیچ جا نرفته بودند. اوایل عید که روح الله نبود و بعد از آن هم رفتند مسافرت. چون روحالله مولتی کم خریده بود، دیگر برای خودش لباس عید نخرید. زینب دوست داشت اول برایش لباس بخرد، بعد بروند عیددیدنی.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 3⃣7⃣1⃣
با اصرارهای زینب راضی شد. از آنجایی که هر دو به خرید تولیدات ایرانی اهمیت میدادند، رفتند پاساژی که اجناس ایرانی اسلامی میفروخت. زینب به سلیقه خودش یک لباس چهارخانه سفید و سبز کمرنگ انتخاب کرد با یک شلوار کتان سبز. شلوارش قشنگ بود و خیلی به او می آمد، اما روح الله برای خریدش تردید داشت. هم رنگش خاص بود و هم کمی جذب بود. به زینب گفت:
« مطمئنی این خوبه؟ اگر تودوسش داری، بخرم. »
- « آره، خیلی بهت میاد. قشنگه. »
لباس ها را خریدند و از مغازه بیرون آمدند. هنوز از پله ها پایین نیامده بودند که روح الله با تردید گفت:
« زینب! تو مطمئنی این خوبه؟ میپسندی که من یه همچین چیزی بپوشم؟ »
زینب کمی فکر کرد. روح الله پاسدار بود. دلش میخواست شوهرش جوری لباس بپوشد که در شأن یک پاسدار باشد.
- « خب نه، خوب نیست. »
روح الله که منتظر شنیدن همین حرف بود، گفت:
« پس بیا برگردیم عوضش کنیم. »
برگشتند مغازه. شلوار را عوض کردند و سرمه ای پررنگ خریدند، یک سایز بزرگ تر. متناسب با آن رنگ بلوز را هم عوض کردند. وقتی از مغازه بیرون آمدند، هر دو راضی بودند.
روزهای آخر سال ۱۳۹۳ روح الله گفت میخواهد برود فدراسیون تیراندازی و تمرین کند. می گفت:
« اگه قرار باشه به عنوان تک تیرانداز برم، باید دیدم دقیق تر باشه. سر کار خیلی خوب نمیتونم تمرین کنم. فرصتش پیش نمیاد. میخوام برم کلاس، هم تمرین کنم و هم چیزای بیشتری یاد بگیرم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 4⃣7⃣1⃣
چند باری هم رفت، اما به دلیل مشغله کاری نتوانست به طور منظم برود. حالا فرصتش را داشت که دوباره کلاس های تیراندازیاش را از سر بگیرد. از زینب هم خواست بیاید و او هم یاد بگیرد، اما زینب به تیراندازی خیلی علاقه نداشت. برای همین بیشتر اوقات همراه او میرفت و تیراندازی اش را نگاه می کرد. روح الله خیلی تیراندازی را دوست داشت. می گفت:
« خیلی ورزش هیجان انگیزیه. وقتی شلیک می کنی، تمام انرژی آدم تخلیه میشه. »
تمام سیبل هایی را که تیراندازی کرده بود به خانه می آورد و در اتاقش پهن می کرد و دقیق همه را نگاه می کرد. پیشرفت هایش را روی آنها یادداشت می کرد و اگر مشکلی داشت، مینوشت تا حتما آن را برطرف کند. بیشتر روزها، بعد از سر کار کلاس تیراندازی می رفت. گاهی تنها گاهی هم زینب همراهیاش می کرد. برایش شربت عسل درست میکرد تا میان تمرین هایش بنوشد.
چند روزی بود وقتی از سرکار میآمد، خیلی دمق بود. زینب هرچه پرسوجو می کرد حرفی نمی زد. دوست نداشت خیلی او را نگران کند. یمن شلوغ شده بود و کشته شدن مردم بی گناه آزارش میداد. زینب آن قدر اصرار کرد تا روح الله علت ناراحتیش را گفت.
+ « یمن خیلی شلوغ شده. این عربستان لعنتی حمله کرده. دارن مردم بی گناه رو میکشن، مردمی که اصلا نظامی نیستن. بینشون کلی زن و بچه بی گناه هست. هرچی اصرار می کنم، نمیذارن برم. شاید یه کاری از دستم بربیاد. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 5⃣7⃣1⃣
اول اردیبهشت ماه بود که روح الله دو ساعت بعد از اینکه رفت سرِ کار با زینب تماس گرفت. " محسن کمالی "، یکی از دوستانش شهید شده بود. به زینب گفت آماده شود تا با هم بروند تشییع. در راه خانه با حسین هم تماس گرفت و گفت که اگر دوست دارد، خودش را برساند خانه شان تا با هم بروند.
باز هم اسم شهید، آن هم در سوریه، قلب زینب را فروریخت. حسین که رسید، سهتایی سوار ماشین شدند و رفتند کرج. بین راه چند باری ماشین شان خراب شد. در فکر عوض کردنش بودند، اما منتظر بودند پولی به دستشان برسد.
وقتی به بهشت سکینه علیهاالسلام رسیدند روح الله و حسین رفتند جلو. زینب هم رفت قسمتی که خانمها ایستاده بودند. تمام لحظه های دفن رسول، آمد جلوی چشمش. اشک می ریخت و با خود می گفت:
" نکنه این اتفاق برای منـم بيـفتـه؟ اگه روح الله شهید بشه، مـن باید چه کار کنم؟! "
روح الله از دور پیدایش کرد و آمد پیشش. حسین هنوز نیامده بود. زینب نگاه خیسش را به او دوخت و گفت:
« این شهیدم زن نداشته. »
روح الله بحث را عوض کرد.
+ « رفتی خانواده اش رو ببینی؟ »
- « نه نرفتم هنوز. »
+ « حتما برو مادرش رو ببین، التماس دعا بگو. »
کمی که خلوت تر شد، زینب جلو رفت. مادر و خواهر شهید کمالی نشسته بودند سر مزار. دست و دل زینب می لرزید. از چهره شان می شد فهمید که خیلی گریه کرده اند، اما سر مزار آرام نشسته بودند. زینب با مادر شهید سلام علیک کرد، تسلیت و التماس دعا گفت و زود برگشت پیش روح الله. نمازشان را همان جا خواندند و برگشتند خانه.
دوباره حال و هوای زینب تغییر کرد. به نظرش تمام این اتفاقات تلنگری بود که او را برای اتفاقی آماده می کرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🟢 شیعیان اگر مظلومیت امام زمان عجل الله را مانند امام حسین علیه السلام درک کنند او را یاری کرده و زمینه ظهورش را فراهم میکنند.
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصلهای #مقام_محمود۷
۱• دسته بندی مقام محمود
۲• تفاوت مقام محمود در مراتب مختلف
۳• نحوه تمیز دادن مقام محمود حقیقی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 7.mp3
11.93M
#مقام_محمود ۷
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی
• آیا مقام محمود یا مقام پسندیده، انواع مختلفی دارد؟
• آیا برای ما تمیز دادن انواع این مقامات ممکن است؟
• چگونه بفهمیم این مقام خواهی ما، همان مقامی است که مورد تایید خداوند است؟
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰امام صادق علیهالسلام:
✍مَن زارَهُ كانَ اللَّهُ لَهُ مِن وَراءِ حَوائِجِهِ، وكُفِيَ ما أهَمَّهُ مِن أمرِ دُنياه، وَ إِنَّهُ لَيَجْلِبُ الرِّزْقَ عَلَى الْعَبْدِ وَ يُخْلِفُ عَلَيْهِ مَا أَنْفَق.
⚫️هر کس امام حسین علیهالسلام را زیارت کند،خدا در پی (برآوردن) حاجات اوست و دلمشغولیهای دنیایی او کفایت میشود.
زیارت کربلا رزق و روزی را به سوی انسان میکشاند و هر چه زائر در راه کربلا خرج کرده به او برمیگردد.
📚كامل الزيارات،ص ۱۲۸
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۲۳ تیر مصادف با سالروز شهادت شهدی مدافع حرم " #ابوالفضل_نیکزاد " و
" #سید_رضا_مراثی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مشک جای خود...
کوفيان گفتند:
"دستان عباس به خيمه نرسد
مبادا انگشت خيسش
رفع عطش کند
از شيرخواره ی حسين"...
السلام علیک یا طفل الرضیع الصغیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#شهیدمدافعحرمـ
|💔| #پاسـدارشهیـدسـردارحاجسیـدرضـامراثی🍃
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۰۱/۱۵
محل تولد: ملکان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۴/۲۳
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۳فرزند
محل مزارشهید: ملکان
#کلامـشهیـد👇🌹🍃
✍...درمان همه دردهای جامعه ومشکلات کشور،حرکت در محور ولایت است.
و اگر درمحور ولایت حرکت کنیم وحدت ایجاد خواهدشد.وحدتی مبارک است که حول محور ولایت باشد.
•••🍁قبل ازبازنشستگی مسئول هماهنگ کننده تیپ مکانیزه امام زمان عج شبستر بودند.....
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•••🥀•••
#پاسدارشهیدسردارحاجسیدرضامراثی
✍...اخلاص شهید سیدرضا مراثی در منطقه زبانزد همه بود و همیشه در انجام کارها فقط برای خدا و رضای او سعی و تلاش میکرد و دائماً ورد زبانش این بود که "اگر برای خدا کار کنیم قطعاً نتیجه خواهیم گرفت و در کارها موفق خواهیم بود و هرکس هدفی غیر از کار برای خدا داشته باشد، قطعاً شکست خواهد خورد."
سید در انجام امور خیلی صبور بود و اگر مشکلی در انجام کارها بهوجود میآمد بدون اینکه عصبانی شود، در انجام امور با قاطعیت و صبوری انجام وظیفه میکرد.
هر کسی با سید رضا کار میکرد و کنار ایشان بود در کار کم میآورد، یکی از آنها راننده و مترجم همراه سیدرضا بود و با اینکه فردی تلاشگر بود نتوانست بهعنوان راننده و همراه با سید باشد تا جایی که فردی دیگر بهعنوان راننده دوم برای او در نظر گرفته شد و در بخشی از شبانهروز همراه و راننده ایشان تعویض میشد.
اعتقاد داشت اینجا استراحت معنا ندارد وقتی به سید گفتم "تو خسته نمیشوی؟ کمی استراحت کن."، گفتند: "بهترین حالت استراحت زمانی است که آنقدر تلاش و کوشش کنیم تا در اثر خستگی خوابمان ببرد."، بعد گفت: در قبر به حد کافی استراحت خواهیم کرد.
سید رضا بعد از سی سال خدمت صادقانه بازنشسته شد و در حالی که در ایام دفاع مقدس به درجه رفیع جانبازی نائل شده بود. او در آن سالها در رسته توپخانه به سطح عالی رسید و بعد از جنگ به رسته زرهی آمد و در این رسته نیز به سطح عالی رسید و همچنین در ستاد به جایگاه خوبی ارتقا یافت و در مأموریتهای شمالغرب بهعنوان مسئول عملیات تیپ بهنحواحسن انجام وظیفه کرد.
آخرین مسئولیت ایشان معاون هماهنگکننده تیپ بود که بازنشسته شد. سیدرضا 3 بار به مأموریت در کشور سوریه اعزام شد؛ بار اول در سال 92 بهعنوان مسئول عملیات قرارگاه، بار دوم در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در دمشق به درجه رفیع جانبازی نائل شد و بار سوم بعد از بازنشستگی و احساس تکلیف حضور یافت و بهعنوان مسئول ستاد قرارگاه انجام وظیفه کرد و هر روز در خط مقدم حضور داشت.
بعد از جلسهای که در آن یکی از فرماندهان از اوضاع حساس منطقه و نیاز به ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام صحبت کرد حالوهوای سید رضا عوض شد، میگفت محال است که دوباره به ایران برگردد، در این اواخر مقدمات سفر همسر و فرزندانش به سوریه را فراهم میکرد تا با خیال راحت به مبارزه علیه دشمنان اسلام ادامه دهد.
از بس دنبال کارها میدوید پوتینهایش پاره شده بود، هرچه التماس کردم "یک جفت پوتین نو بردار."، میگفتند: "دلم رضا نمیده پوتین نو بپوشم، اینها سهمیه رزمندههاست"، تا آخرین روز هم همان پوتینها را پوشید.
روحیه خستگیناپذیر سید واقعاً عجیب بود؛ این شهید والامقام میگفت: ما از ایران به اینجا آمدیم تا کارهای سخت و طاقتفرسا بر زمین نماند وگرنه کارهای عادی را خود این ملت هم میتوانستند انجام دهند. هرکدام از ما باید کار چند نفر را انجام دهیم تا در روز قیامت مدیون شهدا نباشیم.
یکی از افسران سوری که از دست سید شاکی بود، راجع به ایشان گفته بود که "سید رضا، آنقدر زیاد کار میکند و زحمت میکشد که توقع مسئولین را بالا میبرد، نمیدانیم بعد از او ما باید چهکار کنیم".
[همرزم شهید🌹]
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍#خاطرات_شهدا📃
💐اوایل به خاطر فرزند کوچکمان میگفتم نرو اما میگفت: «اجازه بده من برم». به خاطر همین گفتم که برو و تو را به حضرت زینب(س)امانت میسپارم تا او ازتو مراقبت کند و از خداوند میخواهم صبر حضرت زینب(س) را به من هم عطا کند. من به دلم افتاده بود که حاج سیدرضا در این راه به شهادت خواهد رسید. میدانستم اگر به سوریه برود دیگر برنمیگردد.من قبل از اینکه بخواهم با حاج سیدرضا ازدواج کنم، به تمام این مسائل فکر کرده بودم و از همان اولین روز ازدواج و تشکیل زندگی مشترک آمادگی شنیدن خبر شهادت همسرم را داشتم. کاملاً آماده بودم در این راه هر اتفاقی برای حاج سیدرضا بیفتد.
🌷حاج سیدرضا سه بار به سوریه رفت. اولین بار که اعزام شد، ۴۰ روز آنجا ماند و برگشت. دفعه دوم مجروح شد و در نهایت برای سومین بار در حلب سوریه به شهادت رسید.😭
✏️راوی:همسر شهید
💐ولادت : ۱۳۴۸/۰۱/۱۵ شهرلیلان
🥀شهادت : ۱۳۹۵/۰۴/۲۳ حلب،سوریه
🌹🕊#سـردار_مدافـع_حـرم
#شهـید_سیدرضا_مراثی
#سالـروز_شهــادت....🕊🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
|💔|
#پاسدارشهیدسردارحاجسیدرضامراثی
🥀•••از دست رفتن پدرم هرچند مصیبتی است، اما در مقابل مصیبتی که خانم حضرت زینب(س) متحمل شدهاند چندین برابر از آن کمتر است و اینیک قربانی برای پیشگاه حضرت زینب (س) بود که امید داریم قبول کند. ما نیز یک جانی داریم که هر زمان رهبرمان اراده کند، تقدیم میکنیم و بابت شهادت پدرم همه به من تبریک بگویید. همه جوانان باید این راه را ادامه دهند، تا زمانی که رهبرمان هستند حرم هم سرپا خواهد بود و این را به تکفیریها میگوییم که همه ما به نوعی عباسی برای حضرت زینب (س) هستیم.
[فرزندشهید🌹]
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گذشت نڪردم کہ
بفهمم تـو را
اما مےدانم ڪہ
از جـان بگذرے
باید راحت تر باشد
تا پاره تنت را بگذاری و بروی...
🌷شهید #ابوالفضل_نیکزاد🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❇️#سیره_شهدا
🌹شهید مدافعحرم #ابوالفضل_نیکزاد
▫️مادر شهید نقل میکنند: مبنای همه زندگی ابوالفضل قرآن بود؛ همیشه به من سفارش میکرد اگر مشکلِ حلنشدهای داشتم، به قرآن رجوع کنم. اخلاق و روحیاتش در راستای قرآن بود.
▫️کارهایش دلنشین بود، زیرا مأنوس با قرآن بود. هر زمان که خلوت میکرد، به اولین چیزی که پناه میبرد، قرآن بود و به واقع این قرآن است که از ما حفظ و نگهداری میکند.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دِلـَتــ که هوای بابا را بکند
دیـگر نـه کـربلا می خواهی نه عـاشـورا
فقط چـشمانـتــ خـرابـه شـام مـی بـیـند
و دختـری کـه آرام بـابـا را نـاز مـی کـرد
نازدانه
🌷شهید #ابوالفضل_نیکزاد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ابوالفضل بوی شهادت میداد 🌹
برادر شهید در ادامه میگوید: من در طول عمرم دو بار شدیدا غبطه خوردم، یک بار زمانی بود که آقا ابوالفضل برای خداحافظی زنگ زده بود انگار سند دنیا را به ابوالفضل داده بودند که اگر نرود همه چیزش را از دست میدهد تمام وجودش پر کشیده بود. خانواده و دوستان میگفتند ابوالفضل بوی شهادت میدهد حتی بچه محلها میگفتند ابوالفضل نوربالا میزند. هیچ وقت لفظ شهادت از دهان ابوالفضل نمیافتاد. همیشه میگفت از خانواده ما بالاخره یکی شهید میشود که من هستم. عاشق شهادت بود. ابوالفضل ثابت کرد که مرید واقعی و فدایی حضرت آقا است.ولایت، خط قرمز خانواده ماست. همه خانواده ما حاضر هستند که جان خود را فدای رهبر انقلاب کنند. ابوالفضل هم این گونه بود؛ ابوالفضل عاشق حضرت آقا بود. ابوالفضل ما اولین شهید مدافع حرم محله بیسیم (طیب) است. او با شهادتش به محله ما و به همه ما عزت داد.
💐 سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم
#ابوالفضل_نیکزاد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم