🕊🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
راوی؛ همسرشهید:
وقت رفتن به او گفتم اگر دلیل رفتنت را مردم از من پرسیدم چه بگویم؟ گفت: بگو خودش رفت، با عشق هم رفت، بگو خودش را فدای اهل بیت(ع) و دینش کرد. من هم این روزها خودم را با همین موضوع دلداری میدهم.
هر زمان غم به قلبم فشار میآورد به این فکر میکنم که محمد نعمت و امانتی از طرف خدا بود و من امانتی را به صاحبش پس دادم و خدا را شکر میکنم که در این امتحان سربلند بودم و این قلبم را آرام میکند.
🌹 #شهید #محمد_صاحب_کرم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#برگی_از_خاطرات
هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت جامعه کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم بأبي أنت و امي و.. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریههایم بعد از شهادت موسی حسابی فرق کرد.
از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و میشد چهرهاش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیهالسلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همهاش این جمله امامحسین (علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت علیاکبر(علیهالسلام) بر زبانم جاری میشد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا...
اسم من را در گوشیاش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) هستیم».
شهید دریک نگاه:
سرگرد پاسدار مدافع حرم موسی جمشیدیان✨
متولد: ۶۲/۸/۲۸
شهادت: ۹۴/۸/۱۴
قلعه سفید، نجفآباد
فرزند دوم خانواده
دانشجو کارشناسی ارشد رشته جغرافیا دانشگاه پیام نور اصفهان
محل خدمت: لشکر زرهی هشت نجف اشرف
نحوه شهادت: اصابت موشک کرنت اسراییلی در سوریه
#سالروزشهادت...🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊 🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
از حضورش در سوریه فقط من خبر داشتم .
همسرش فکر می کرد که برای مصاحبه با شخصیت های لبنانی به لبنان می رود .
بار اول که از سوریه برگشته بود می گفت که صدای تیر و ترکش هایی که از بالای سرش رد می شد را می شنید آنجا فهمیدم شجاعتش خیلی بالاتر از این حرف هاست
می گفت بعد اذان صبح از آن طرف خط فریاد می زدند :
لبیک یا یزید ، لبیک یا معاویه .
بهش گفتم : چرا اینقدر جلو می روی ؟
گفت : از جلو خیلی چیزها را بهتر میشه نشان داد .
یک بار چند تا از سلفی ها تعقیبشان می کنند و هادی و همراهانش می روند در یک ساختمان نیمه کاره که پنهان شوند .
اما می فهمند عده ای از تکفیری ها طبقه بالا هستند .
می گفت خیلی صحنه های خوبی از درگیری با تکفیری های طبقه بالا ضبط کردند.
#شهید_مستندساز #هادی_باغبانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
راوی؛ همسرشهید:
وقت رفتن به او گفتم اگر دلیل رفتنت را مردم از من پرسیدم چه بگویم؟ گفت: بگو خودش رفت، با عشق هم رفت، بگو خودش را فدای اهل بیت(ع) و دینش کرد. من هم این روزها خودم را با همین موضوع دلداری میدهم.
هر زمان غم به قلبم فشار میآورد به این فکر میکنم که محمد نعمت و امانتی از طرف خدا بود و من امانتی را به صاحبش پس دادم و خدا را شکر میکنم که در این امتحان سربلند بودم و این قلبم را آرام میکند.
🌹 #شهید #محمد_صاحب_کرم
#سالروزشهادت.....🕊🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🖋 #برگی_از_خاطرات
هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریههایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد.
از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و میشد چهرهاش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیهالسلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همهاش این جمله #امام_حسین (علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت #علیاکبر (علیهالسلام) بر زبانم جاری میشد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا ....
اسم من را در گوشیاش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) هستیم».
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مدافع حرم شهید #اسماعیل_زاهدپور
🔺از تکاوران یگان صابرین تیپ مردم پایه نینوا گلستان و از مربیان آموزش پاراگلایدر و چتربازی و تخریب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
◽️خواب دیدم پدرم و چند نفر از همرزمانش در محاصره قرار گرفتند و نیروهای بی دین و وحشی داعش به آنها حمله میکنند و پدرم شهید میشود.
◽️فردای آن روز حاج اسماعیل با خانواده تماس میگیرد تا بچهها از راه دور به بی بی زینب (سلام الله علیها) سلام بدهند و او نیز با آنها خداحافظی کرد.
◽️علی خوابش را تعریف میکند و از پدر میخواهد که به این عملیات نرود اسماعیل میخندد و میگوید نگران نباش پسرم من هیچیم نمیشه و جام خیلی خوبه. علی هم پدر را به حضرت زینب (سلام الله علیها) میسپارد.
راوی 👈 فرزند شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
راوی؛ همسرشهید:
وقت رفتن به او گفتم اگر دلیل رفتنت را مردم از من پرسیدم چه بگویم؟ گفت: بگو خودش رفت، با عشق هم رفت، بگو خودش را فدای اهل بیت(ع) و دینش کرد. من هم این روزها خودم را با همین موضوع دلداری میدهم.
هر زمان غم به قلبم فشار میآورد به این فکر میکنم که محمد نعمت و امانتی از طرف خدا بود و من امانتی را به صاحبش پس دادم و خدا را شکر میکنم که در این امتحان سربلند بودم و این قلبم را آرام میکند.
🌹 #شهید #محمد_صاحب_کرم
#سالروزشهادت.....🕊🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍ #برگی_از_خاطرات
به غیر از سوریه سال 93 به عراق هم رفت و آنجا هم حضور مستشاری داشت. استعداد عالی و هوش و شجاعت مثال زدنی داشت. در کار پروازی حرف نداشت تخصصش جنگ شهری و رهایی گروگان و اغتشاشات شهری بود. شجاعتش خیلی بالا بود. ابتکار عملش واقعا عالی بود.
هوش خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد میگرفت و استاد به عنوان کمک مربی و استاد از او استفاده میکرد. اگر جایی مسئولیتی به عهده میگرفت اینطور نبود که فقط بایستد و دستور دهد. خودش پا به پای نیروهایش کار میکرد. اهل رئیس بازی درآوردن نبود. وقتی وارد مجموعه میشدید و کسی را نمیشناختید، متوجه نمیشدید که رئیس کیست و مرئوس کیست!! آنقدرکه متواضعانه رفتار میکرد در عین حال یک غرور سازندهای هم در کارش داشت.
🖋 راوی؛ هم رزم شهید
🌹 #شهید_خلیل_تختی_نژاد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🖋 #برگی_از_خاطرات
همسرم عاشق سیدالشهدا بود. هرسال ماه محرم لباس مشکی به تن میکرد و نسبت به ائمه اطهار(ع) تعصب داشت. وقتی میشنید تکفیریها به حرم حضرت زینب(س) نزدیک شدند، میگفت غیرتم اجازه نمیدهد تحمل کنم به #ناموس اهل بیت(س) تعرض شود. اواخر خیلی وابسته حضرت زینب(س) بود. حشمت خیلی صبور و با گذشت بود و آرامش خاصی داشت. او مانند یاری صدیق و مهربان بود، بعد از شهادتش هم هروقت به مشکلی برمیخورم از روح بلندش مدد میطلبم و به فرموده #قرآن که شهدا زندهاند خیلی زود مشکلم حل میشود.
✍ به روایت همسرشهید
#شهید_حشمت_سهرابی
#سالروزشهادت...🕊🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🍂 🍂🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: #شهيدم كن...
خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود.
بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند.
سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده.
مي دانستم دنبال #شهادت بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود.
#شبهاي_جمعه مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد.
مي گفتم خسته ميشي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد.
من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم.
آخر هم جبران كرد. هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد سلام سردار.... سلام مولا!
🌷 #شهید_مهدی_عزیزی
#سالروزشهادت..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍ #برگی_از_خاطرات
مادرشهید:
تا به حال زحمت او را نکشیدهام. او اربابم، سرورم، مشاورم و معلم قرآن بود.
پسرم بلبل #امام_حسین(ع) بود و از بسیج وارد سپاه و بعد هم تکاور شد و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفت و شهید شد که همه اینها لطف خداوند است. خیلی مهربان بود، من را به #کربلا فرستاد و گفت که حق مادرم گردنم نماند راهیان نور هم من را میبرد و همیشه میگفت مامان برایم دعا کن. من هیچ وقت نتوانستم دعا کنم شهید شود، چون مادر هستم، اما میگفتم پسرم هر چه لیاقت داری و صلاح است، خدا بدهد. به جای اینکه من سر او را روی سینهام بگذارم و دست بر سرش بکشم، او سر من را روی سینهاش میگذاشت و روی سرم دست میکشید و میگفت مادرم زحمتکش است.
🌹 #شهید #علی_اصغر_الیاسی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
✍ #برگی_از_خاطرات
وقتی خبر شهادت محمودرضا بیضائی به اکبر شهریاری رسید خودش را بالای سر محمود رساند و گفت: «باید برگردانمش».
آن روز خیلی بی تاب شده بود. صبح فردای #شهادت محمودرضا بیضائی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های رزم بیضائی را بپوشم.
فرمانده گفت: «اگر لباس شهید را بپوشی تو هم #شهید می شوی گفت: هر چه #خدا بخواهد همان می شود. بعد از صبحانه زد به خط.
وقتی کمی از مقر فاصله گرفت یک خمپاره 60 او را مورد اصابت قرار داد و پهلویش را شکافت. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود...
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_اکبر_شهریاری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم