🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷
🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷
🌱🌷
🌷
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
#خواب_مادر
#شهید_سید_حشمت_علی_شاه
#برادر_شهید
وقتی خبر شهادت علی آمد، مادرم از کربلا رسید.
هر کاری کردم نتوانستم به مادرم بگویم. علی کوچکترین فرزند خانواده بود و برای مادرم عزیز بود.
چند روزی گذشت تا اینکه دوستانش تماس گرفتند و گفتند که پیکر برادرم را به زودی به قم می فرستند. اما پیکر اشتباه به عراق فرستاده شده بود.
فقط به مادرم گفتم علی زخمی شده است. از خانواده ام در پاکستان خواستم که به ایران بیایند. به آنها گفتم که حشمت علی مجروح شده است. همه آمدند. مادرم هر روز درحرم و مسجد جمکران دعا می کرد و می گفت:
«خدایا هر چه زودتر مریض ها را شفا بده و پسرم را به من برگردان.»
چیزی تا ایام محرم باقی نمانده بود و این بهترین فرصت بود تا خبر شهادت برادرم را به مادرم و خواهرانم بدهم.
هفتم محرم مادرم خوابی از علی دید. به من گفت:
« علی را دیدم لباسی سفید پوشیده بود. به من گفت: " چرا من را اذیت می کنید و چرا من را به مادرم قسم می دهید. "
از خواب پریدم وتا الان هم خوابم نبرد. من دیگر به حضرت زهرا(س) قسم نمی دهم که علی خوب شود و برگردد.»
اینجا بهترین زمان بود تا خبر شهادت فرزندش رابه ایشان بدهم.
مادر شهادت دردانه اش را پذیرفت.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌷
🌱🌷
🌷🌱🌷
🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌴🔵🔵🔵🔵🔵🌴
🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼
#آخرین_دیدار
#ازلسان_مادرگرامی
#آزاده_شهیددفاع_مقدس
#محمدرضاشفیعی
اوائل ماه ربیع بود 6 جعبه شیرینی خریده بود، عطر و تسبیح و مهر و جانماز خلاصه خیلی آماده و مهیا بود، می گفتم: مادر تو که پول زیادی نداری، از این خرجها می کنی! فردا زن
می خواهی، خانه می خواهی، بعد با آرامش و لبخند شیرین جوابم را با این یک بیت شعر می داد:
(شما با خانمان خود بمانید
که ما بی خانمان بودیم و رفتیم)
بعد می گفت: در منطقه قرار است جشن میلاد پیغمبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) را داشته باشیم و به خاطر مراسم جشن این وسایل را
خریده ام. حالات عجیبی داشت، خلاصه
خداحافظی کرد و حرف آخرش را به من زد که مادر به خدا می سپارمت.
#خواب_مادر
#دیگرچشم_به_راهم_نباشید
چند روزی طول نکشید که شب در عالم خواب دیدم محمدرضا از در خانه داخل آمد یک لباس سبز پر از نوشته بر تنش بود. از در که آمد یک شاخه گل در دستش بود ولی جلوی من که آمد یک بقچه سبز کوچک شد. سه مرتبه گفت: مادر برایت هدیه آوردم، گفتم: چطوری پسرم! این بار چرا! اینقدر زود آمدی گفت: مادر عجله دارم، فقط آمدم بگویم دیگر چشم به راه من نباشید! صبح که بیدار شدم از خودم پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ شاید دیشب حمله و عملیات بوده است. به دامادم تلفن زدم و قصه را گفتم. دامادم خواب را خیلی تایید نکرد. دوباره شب بعد همین خواب را دیدم محمدرضا گفت: دیگر چشم به راه من نباشید! وقتی برای بار دوم به دامادم گفتم، رفت سپاه و پرس و جو کرد ولی خبری نبود از ما خواستند یک عکس و فتوکپی شناسنامه را پست کنیم برای صلیب سرخ، که ما همین کار را کردیم .
🔵🌴🌴🌴🌴
🔵🌺🌺🌺🌺
🔵🌀🌀🌀🌀
🔵🌼🌼🌼🌼
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🌺
#آخرغیرت
#راوی_برادر
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
وقتی خانم حضرت زینب سلام الله علیها می خواستن از اسب یا شتر پیاده بشن ، محارمشون که بزرگوارانی مثل حضرت قاسم حضرت علی اکبر یا حضرت ابوالفضل العباس و یا برادر بزرگوارشون امام حسین (علیهم السلام) میومدن پایین کجاوه و دستشون رو
می گرفتن وایشون رو پایین میاوردن و اطرافشون حلقه میزدن تا خانم هم راحت باشن و هم کسی قدوبالای مبارکشون رو نبینه و این یعنی غیرت یعنی احترام به شان والای زن همیشه وقتی صحبت از غیرت می شد شهید
می گفت : حضرت ابوالفضل سلام الله علیه خیلی غیرتی بودن ؛ می گفت : حتی اگه تهران باشم حتی اگه پیشتون نباشم اما اگه کسی نگاه چپ به ناموسم بکنه قلبم درد میگیره .
#یکی_ازیادداشتهای_شهید
هر گاه شیرینی گناه را چشیده باشی و توبه نکنی خدا دیر یازود لذت آن را از تنت بیرون می آورد ؛خداوندا بخاطر هر گناهی که خواسته یا ناخواسته از من سر زد ببخشم بحق لطف و کرمت که طاقت خشمت را ندارم به مانند فرزندی که طاقت اخم مادر ندارد .
#خواب_مادر
مادر بعد شهادت آقایوسف خواب دید که تعدادی پرونده زیر دست یوسف عزیز هست داشت پرونده هارو ورق میزد و به کار مردم رسیدگی می کرد ؛ پس شهید دستش به خدا بنده پس شهید خیلی برای خدا عزیزه ؛ ازش حاجت بخوایم که اگه خیر باشه بدون تردید حاجتمون رومیده .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم