وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، د میان تلاطم خروشان اروند اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت: بچه ها سوگند به خدا من کربلا را میبینم ... بچه ها بلند شوید اباعبدالله را میبینم ... بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید سخانش که تمام شد گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش ارام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود بصورتش خیره شدم چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود.
#شهید_علی_اصغر_خنکدار
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم