#عاشقانه_های_شهدا
#جانباز_شهید، #حاج_ناصر_توبئیها در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بو که در آن زمان #سردار_شهید ، #حاج_قاسم_سلیمانی فرماندهی این لشکر را به عهده داشت .
#سردار_شهید ، #حاج_قاسم_سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار #والدین خود برود به خانواده این #جانباز_معزز زنگ می زد و می گفت من دو روز به خانه شما می آیم.
به خانه او می رفت.
جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر #جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است ، دو روز خدمت گذاری این #جانباز_معزز را داشت و بعد به سمت کرمان میرفت .
#جانباز_شهید
#حاج_ناصر_توبئیها
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
#زندگے_را_مثل_شهدا_ساده_بگیریم
#عاشقانہ_های_شہدا
حالم خوش نبود...
رفتیم واسه آزمایش...
وقتی برگشتیم خونه...
حس خوبی داشتم...
حس یه اتفاق و تغییر...
اونقد غرق افکارم بودم...
که نفهمیدم کی غذا رو آماده کرده...!❤️
دستپختش مثه همیشه حرف نداشت...💕
با اینکه اشتها نداشتم...
ولی طعم غذای اون روز...
هنوز زیر زبونمه...
صبح با صدای مهربونش...❤️
از خواب بیدار شدم...
با یه لبخند زیبا نشسته بود بالا سرم...💕
گفت:
"حالت بهتر شده خانومی...؟💕
داشتم میرفتم سر کار...
دلشوره داشتم...❤️
میخوای اصلا امروز نرم و بمونم پیشت...؟💕"
گفتم:"نه بابا خوبم...❤️"
به چشاش حالت معصومانه ای داد و گفت :
"تو که مریض میشی…
از دنیا سیر میشم...❤️"
سرمو کج کردم و با لبخند گفتم:
"درسته که تو همیشه خیییلی مهربونی ولی...
خداییش دیگه داری لوسم میکنیاااا...💕
بابا چیزیم نیست که...
فردا که جواب آزمایش بیاد میبینی که خبری نیست..."
گفت:"پس خیالم راحت...؟
حالت خوبه خوبهه...❤️...برررم...؟"
گفتم:"آره...برو تا خودم بیرونت نکردم...❤️
فرداش رفت و جواب آزمایشو گرفت...
تو خیال خودم بودم که...
دیدم با یه سلام بلند و لبخند...
اومد تو خونه...
یه جعبه شیرینی و یه شاخه گل رز هم دستش بود که گرفت سمتم...❤️
مونده بودم هاج و واج نگاش میکردم...
گفتم:
"آقا مهدی ی ی...!
چـه خبر شده...؟!
واااای...…نههههه...!
خدایی ی ی...آره ه ه...؟"
گفت:
"بعععلهههه...
تبریک میگم مامان کوچولووو...❤️
داریم مامان و بابا میشیم...
احساسی که اون لحظه داشتمو...
هیچوقت فراموش نمیکنم...
بهترین خبری بود...
اونم از زبون عزیزترین فرد زندگیم...
اشک شوق میریختم و...
خدا رو شکر میکردیم...
#مهدی_خراسانی
#نیمه_پنهان_ماه
#همسرانه
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💕 #عاشقـانه_هـای_شهـدا
❣مسجد ڪه میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم .
❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 4500 تومنی بود ...
مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛
-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.
❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت #خیلی_دوستت_دارم
میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم ....
❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...
برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود
💟همسر شهید برای رسیدن و #ازدواج با مهدی عسگری چله میگیرد
و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به #خـــدا چله مےگیرد 💟
#جاویدالاثر
شهیدمدافع حرم #مهدی_عسگری
#ولادت: اول مرداد ۵۸
#شهادت: ۲۷ خرداد ۹۵
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💕 #عاشقـانه_هـای_شهـدا
❣مسجد ڪه میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم .
❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 4500 تومنی بود ...
مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛
-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.
❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت #خیلی_دوستت_دارم
میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم ....
❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...
برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود
💟همسر شهید برای رسیدن و #ازدواج با مهدی عسگری چله میگیرد
و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به #خـــدا چله مےگیرد 💟
#جاویدالاثر
شهیدمدافع حرم #مهدی_عسگری
#ولادت: اول مرداد ۵۸
#شهادت: ۲۷ خرداد ۹۵
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم