2.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید : جون شما و جون حضرت آقا
خیلی مواظبش باشید ، نگذارید غصه بخوره
نگذارید ناراحتی بکشه...
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی :
«من سرباز حضرت آقا هستم».
سفارش مادر فرمانده شهید #مرتضی_حسین_پور (حسین قمی )
🎥نماهنگ با صدای #حامد_همایون
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یک عمر شهیـد بود و دلباخته بود
بر دشمن و نفسِ خویشتن تاخته بود
از پـیـکــر سـوخـتـه، نـبـودش بـاکـی
او سوختهای بود که خودساخته بود
#دلتنگتیمحاجے🖤
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 روایتی از شهید حاج #قاسم_سلیمانی و پاسدار شهید #محمد_جمالی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♥️🍃
حـٰاجـۍمـۍگفـت:
اَز خُـدا خـواستِـم اینقَـدر بِـه مَـن مَشغلِـه بِـده
ڪِه حَتـۍٰ فُـرصَـت فِڪر گنـٰاه هَـم نَڪنـم..!'
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
🌷۱۳دی ماه سالروز شهادت
سیدالشهدای مقاومت سپهبد شهید حاج #قاسم_سلیمانی
🕊شهید مدافع حرم #ابومهدی_المهندس
🕊شهید مدافع حرم #حسین_پورجعفری
🕊شهید مدافع حرم #هادی_طارمی
🕊شهید مدافع حرم #شهروز_مظفری_نیا
🕊شهید مدافع حرم #وحید_زمانی_نیا
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🛑همسر شهیدی که سر حاج #قاسم_سلیمانی داد کشید/ شب ۱۳ دی بیقرار بودم
در شعرها و متون افسانهای بارها از لحظه وصال و فراق سخنها گفته شده. اغلب آدمها به شیرینی وصال فکر میکنند و تلخی و غم فراق. اما کمتر جایی در مورد آن چند قدم، چند ثانیه و چند لحظه منتهی به وصال صحبت شده است. لحظهای که برای «کُلی» انگار در خلأ میگذشت. نمیدانست پایش روی زمین است یا با سر راه میرود. هر چه بود چهار سال دوری و بیخبری، مست دیدارش کرده بود. انتظاری که داشت به سر میرسید، اما نه آنگونه که او منتظرش بود و شبها در موردش فکر کرده بود. در رویاهای کلی، علی همانطور چهار شانه مقابلش ایستاده بود و گلههایش را گوش میکرد. در رویاهای او عصبانیتش که فروکش میکرد، خود را در آغوش علی میانداخت و چهار سال دلتنگی را یکجا از تنش بیرون میریخت، اما در واقعیت، علی با شمایل دیگری به دیدار آمده بود.
«کلثوم ناصر» #همسر شهید مدافع حرم « #علی_سعد » آن روز فراموشنشدنی را روایت میکند
ادامه دارد ...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
*مردی به صمیمیت حاج قاسم
بعد بابا صدایش کردم و گفتم: میشود امروز ناهار با ما بمانید؟ گفت: خیلی دوست دارم، اما کار دارم و باید بروم. خواهش کردم و گفتم: «من ناهار درست کردم. الان که بچهها شما را دیدند انگار بابایشان را دیدهاند.» حاجی خندید و گفت: «حالا پاشو برویم ببینم چه درست کردی که من ناهار بمانم؟» همراهم آمد آشپزخانه. در قابلمه را برداشت و گفت: «نه! معلومه که آشپز خوبی هم هستی. قورمه سبزی جا افتاده، اما برنج دم نکشیده.» گفتم: «تا شما چای بخورید من برنج را دم میکنم.»
آقای پورجعفری گفت: «خانم سعد! حاجی را در معذوریت قرار ندهید. غذا خوردن برای او ممنوع است.» فکر کردم به خاطر مسایل امنیتی میگوید. خندیدم و گفتم: «آقای پورجعفری! خانه شهید غذا خوردن مگر چه اشکالی دارد؟ من حاضرم جان خودم و بچههایم را فدا کنم برای حاج قاسم.»
*آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود
حاجی گفت: «من به شما قول میدهم یک روز دیگر برای ناهار به منزلتان بیایم. بعد رو کرد به معصومه و با قربان صدقه گفت: «دخترم! تو چقدر نازی!» و او را بوسید و گفت: «معصومه شماره موبایلم را یادداشت کن. هر موقع مادرت سرت غر زد به من زنگ بزن تا حسابش را برسم!» معصومه خندید و گفت: «حاجی! مامان خیلی بیتاب بابامه و خیلی گریه میکنه.» پریدم وسط حرفش و گفتم: «حاج قاسم! ای کاش میگذاشتید پیکر علی تهران میماند.» گفت: «چرا؟ میخواستی هر شب بروی بالای مزارش غرغر کنی؟» بعد با خنده صدا کرد: «حسین حسین، شماره خودت را هم به خانم سعد بده و هر وقت زنگ زد جواب بده که غرغرهایش را بکند و دست از سر شهید بردارد.»
آن روز واقعاً یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. انگار تازه جان گرفتیم و نفس من بعد از چهار سال که در سینهام حبس شده بود، آزاد شد. داشتم خفه میشدم. همیشه بغضی در گلویم داشتم، اما وقتی حاج قاسم آمد، انگار همه غم و بدبختی من تمام شد.
*حاج قاسم از من درخواست هدیه کرد
روزی که حاج قاسم آمده بود خانهمان به بچهها انگشتر هدیه داد. به من هم هدیه داد و گفت: «دخترم! میشود خواهش کنم تو هم به من یک هدیه بدهی؟» گفتم: «هر چی که بخواهید! من جانم را میدهم.» گفت: «بابا! میروی یکی از زیر پیراهنیهای علی را برایم بیاوری؟» گفتم: «برای چی؟» گفت: «من فکر میکنم هنوز توفیق شهادت ندارم.» گفتم: «حاجی! تو را به خدا دیگر این حرف را نزنید، تمام امید بچههای شهید شما هستید. چرا این حرف را میزنید؟» گفت: «دخترم! شهادت آرزوی من است. همه این سالها تلاش کردم، چرا نباید شهید شوم؟ میخواهم لباس شهید را بپوشم، شاید من هم شهید شوم.»
من یک چفیه و یک زیرپوش علی را به او دادم و گفتم: «میدهم اما تو را به خدا به این نیت که گفتید استفاده نکنید.» گفت: «باشه.»
*قولی که هیچ وقت عملی نشد
یکی ـ دو شب قبل از شهادت حاج قاسم استرسی که قبل از شهادت علی پیدا کردم، همان استرس را برای شهادت حاج قاسم پیدا کردم. زنگ زدم به آقای پورجعفری گفتم: «میشود تلفن را به حاج قاسم بدهید؟» گفت: «حاجی دستش بند است.» گفتم: تو را به خدا چند دقیقه فقط کار دارم. شهید پورجعفری حاجی را صدا کرد و گفت: «نمیدانم چرا خانم سعد دارد گریه میکند.» حاجی تلفن را گرفت و گفت: «دختر غرغروی من! دوباره چی شده؟» گفتم: «حاجی کجا هستید؟ من دوباره بیقرار هستم. نکند جایی بروید. احساس میکنم همان اتفاقی که برای علی افتاد، ممکن است برایتان بیافتد. همان حس بد را از دیشب تا حالا نسبت به شما پیدا کردم.» گفت: «یعنی میخواهم شهید شوم؟» گفتم: «خدا نکند، دشمنت بمیرد.» گفت: «دارم کارهایم را جمع و جور میکنم. اینقدر هم غرغر نکن سر من. خیالت راحت من دارم میروم جایی، برمیگردم بعد میآیم همان قولی که دادم، ناهار میآیم خانه شما.»
شهید حاج #قاسم_سلیمانی
شهید #علی_سعد
ادامه دارد...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
* شبی که پابرهنه به سرمان میزدیم
شب شهادت حاج قاسم با دوستانم رفتیم قم. نمیدانم چه جشنی میخواستیم برای همسران شهدا بگیریم. دوستانم گفتند بیایید مکان مراسم را آذین ببندیم. دست و دلم نمیرفت. همه میگفتند خانم سعد، همیشه انرژی شما منفی هست. گفتم: نمیدانم چرا دست و دلم به آذین بستن نمیرود. برگشتیم خانه. ۱۳ دی وقتی شنیدم حاج قاسم شهید شده، دنیا دوباره روی سرم خراب شد. دوباره علی شهید شده بود. این بار نه تنها غم از دست دادن علی را داشتم، احساس میکردم پدرم را هم از دست دادهام. صبح که گوشی را روشن کردم و خبر را شنیدم و گفتم: اینها دیگر چه چرت و پرتی است منتشر میکنند؟ مطمئن که شدم، گریه کردم. بچهها با حالت بدی از خواب بلند شدند و شروع کردند گریه کردن. معصومه بعد از آن تا مدتها افسردگی گرفت و حالش بد بود. من و بچههایم خودمان را به فرودگاه رساندیم تا به استقبال پیکر او برویم. پابرهنه به سرمان میزدیم در فرودگاه و میدویدیم.
آنقدر جیغ زدم که آقایی گفت: «خانم! چه کار میکنید؟» گفتم: ما تازه جگرمان سوخته بود و دلمان آتش گرفته بود. تازه یکی دو ماه است رنگ خوشی را دیدهایم. حاج قاسم رفت و آرزوی دوباره دیدنش به دلمان ماند.
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
شهید مدافع حرم #علی_سعد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
1.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فیلم قسم دادن "حاج #قاسم_سلیمانی" توسط شهید مدافع حرم #صالح_صالحی🎋
که در عملیات آزادسازی نبل والزهرا خط شکن باشند ...
آنها کجا و ما کجا ...😔
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج #قاسم_سلیمانی و شهید #سیدمصطفی_صدرزاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چشمانترابهمنقرضمیدهی؟
میخواهمببینم
چگونهدنیارادیدیکهازچشمانتافتاد...(:♥️
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ای باوفای من مرو
دارد روانم می رود
گر می روی آهسته رو ،
تاب و توانم می رود
شهیدان:
🌷حاج #قاسم_سلیمانی
🌷حاج #حسین_پورجعفری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم