🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 1⃣3⃣3⃣
اتفاقاً محرم در شنا کردن کمی ضعیف بود. مدام می گفت:
«سید! تو خشکی یه تیربار به من بدید هر چی بگید می کنم اما تو آب با من کاری نداشته باشید!»
ما سعی کردیم او را با خودمان ببریم. وقتی بچه ها شنا می کردند او هم با جلیقه کنار ما شنا می کرد.
در هر حال با اتمام آموزش ها زمان مانور مشخص شد. آنجا جای جزیره مانند بود که قرار بود روی آن عمل کنیم. از قبل دوشکا و سلاح های دیگری روی جزیره گذاشته شده بود. مانور شبانه آغاز شد. حدود ششصد متر مانده به جزیره وارد آب شدیم و حرکت آغاز شد. این مانورها برکات زیادی داشتند؛ نیروها به آتش عادت می کردند و می دیدند امکان دارد در چنین شرایطی با نیروهای دشمن درگیر شوند. (۱)
بعد از مانور، چادرهایمان را جمع کردیم و با اتوبوس راهی پادگان شهید باکری دزفول شدیم. صمیمیت بین بچه ها بیشتر شده بود، با اینکه عشق آشنایی نداشتم و نمی خواستم با کسی صمیمی بشوم، اما بعضی از بچه ها مثل حمید غم سوار محبت می کردند. می ترسیدم صمیمی بشوم و آنها شهید بشوند و باز تنهایی و غصه دوری بچه ها عذابم دهد. آنجا قرار شد به همۀ نیروها پانزده روز مرخصی بدهند.
آمدیم تبریز. طبق معمول، از گردان برای طی مسیر، تدارکاتی به ما داده شده بود؛ کمپوت، نان و کشمش و پسته. من و اصغر علی پور با هم نشسته بودیم. یادم هست خرما هم به ما داده بودند. خرماهای خشک و زردرنگی که در کارتن های پنج کیلویی بسته بندی شده و خیلی خوشمزه بودند.
وقتی به تبریز رسیدیم دو کارتن از خرماها اضافی مانده بود. گفتند هر کس می خواهد خرماها را بردارد. یک بسته را حمید برای مسجد محلشان برداشت. دیگری را هم من به قصد پایگاه برداشتم، در خانه وقتی حاج خانم از خرماها خورد خیلی خوشش آمد، گفت:
« نورالدین! نه تا امروز از این خرماها خورده ام و نه از این به بعد خواهم خورد! »
من هم چاشنی اش را اضافه کردم و گفتم:
« آخه این خرماها از جبهه برگشتن... »
طبق معمول در طول مرخصی اغلب با بچه ها بودیم. مهمانی رفتن از یک پایگاه به پایگاه دیگر متداول بود و بیشتر برای شام مهمان می شدیم.
________________________
۱. هر چند آتشی که در مانور روی بچه ها ریخته می شد با محل حرکت ما فاصله داشت تا امکان خطر جانی برای بچه ها به حداقل برسد اما در هر حال این درگیری در شرایط شب عملیات را یادآوری می کرد.
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 2⃣3⃣3⃣
یک بار حمید غمسوار مرا به مسجد خودشان دعوت کرد. پایگاه مسجد حضرت ابوالفضل(ع) در طبقه بالای مسجد بود. بچه ها باقلا هم خریده بودند. حمید وقتی مرا به دوستانش معرفی می کرد گفت:
« این برادر همان سید نورالدینه که حرفشو زدم! » (۱)
من شرمنده می شدم. از آنجا که وسایل گردان در آتش سوزی کم شده بود، به ما گفته بودند وسایل مورد نیاز گروهانتان را در طول مرخصی بخرید و در بازگشت به گردان بیاورید. آمار گرفته بودیم؛ سماور، موکت، ظروف و وسایل دیگری که از ضروریات هر زندگی ای است. پول این وسایل را هم یا از جیب خودمان می دادیم یا از کمک های مردمی. هر کس می رفت قضیه را به پدرش م یگفت و بالاخره مردی که بچه اش را می دهد از دادن پولش هم در این راه دریغ نمی کند. من هم از مسجدمان کمک هایی جمع کردم. دسته ما پول خوبی جمع کرده بود. همراه فرج قلیزاده و یکی دو نفر دیگر برای خرید رفتیم، دو تا سماور بزرگ و چهل پنجاه متر سفره خریدیم.
حدود پنجاه متر مربع موکت لازم داشتیم. برادر شهید رهبری، که در بنیاد پانزده خرداد مسئول بود، قضیه خریدهای ما را پرسید و ماجرا را فهمید. خودش دست به کار شد و از کارکنان آنجا پول جمع کرد برای خرید موکت. حتی وسایل ترشی هم خریده و به خانه ها داده بودیم؛ حدود چهل پنجاه دبه ترشی هفته بیجار و خیارشور، حدود دویست عدد قاشق، بشقاب، لیوان و... تهیه کردیم که البته بیشتر از نیاز گروهان بود و بچه های گروهان های دیگر هم برای کم و کسری شان سراغ ما می آمدند. وسایلمان آنقدر زیاد بود که موقع عزیمت به منطقه در اتوبوس جا نمی شد. هر جا که فکرش را می کردیم وسیله ای گذاشته بودیم. اضافه بر این کامیونی هم از سپاه گرفته بودیم که موکت و دبه های ترشی و وسایل درشت را به مقرمان ببرد.
در دزفول طبق معمول می خواستیم چادرهای گردان را برپا کنیم که ممانعت کردند و خبر رسید که یکی دو روز باید در مسجد گردان های دیگر سر کنیم تا به محل آموزش اعزام شویم. قبل از اعزام به آموزش پای صحبت های فرمانده گردانمان نشستیم. برادر سیدفاطمی از شرایط آموزش جدید می گفت:
« این آموزش با آموزش سد دز فرق دارد. حدود دو ماه و نیم برای این آموزش وقت پیش بینی شده. هر کس به منطقه آموزش اعزام شد دیگر حق ندارد به هیچ دلیل عقب برگردد، حتی اگر مریض شد، دکتر به منطقه خواهد آمد. »
بچه ها باید فکر می کردند و تصمیم می گرفتند، هیچکس کنار نکشید. همه مشتاق و منتظر آموزش عملیات بودند.
روز حرکت، از روزهای پایانی آبان ماه سال ۱۳۶۵ بود.
________________________
۱. باورم نمی شد روزی خواهد رسید که من از حمید و شجاعت و روحیه اش حرف بزنم در حالی که سال های سال از او و دیگر دوستانم دور افتاده ام. حمید در کوهستان ماووت در عملیات بیت المقدس ۳ شهید شد.
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 3⃣3⃣3⃣
با اتوبوس ها به سوی منطقه آموزش حرکت کردیم. آنجا روستایی در نزدیکی کارون به نام موقعیت «شهید اجاقلو» بود. روستاهای آن حوالی از اولین روزهای جنگ تحمیلی خالی شده بود و این از نظر حفاظت اطلاعات برای ما خیلی خوب بود. چند اتاق کاه گلی روستا، مخروبه بود و به درد سکونت نمی خوردند. ما در چادرها مستقر شدیم.
روز اول با قایق روی آب رفتیم. قرار بود آموزش غواصی ببینیم اما هنوز لباس غواصی نیاورده بودند. آن روزها فرماندهان می گفتند این لباس ها با قیمت بالا توسط رابطه ایی از کشور کانادا خریداری می شوند.
دو روز از حضور ما در منطقه می گذشت که باران شدیدی در خوزستان بارید. شدت باران به حدی بود که در بعضی شهرهای جنوب سیل جاری شده بود. لشکرها و قرارگاه ها امکاناتشان را به مناطق سیل زده می فرستادند. بیش از هفت هزار چادر برای مردم سیل زده ارسال شد. وضع به گونه ای بود که برای چند روز حتی نان هم به ما نرسید! در آن اوضاع، وسایلی که از شهر خریده بودیم واقعاً به دردمان خورد. البته ما حدس نمی زدیم امکان دارد با کمبود نان هم روبه رو شویم وگرنه فکر نان را هم می کردیم. در آن شرایط باز هم کسی اجازه ترک اجاقلو را نداشت.
بارش شدید باران باعث بالا آمدن سطح آب کارون شد. آب بالا آمد، وارد نخلستان شد و جاده های منطقه را قطع کرد، از جمله جاده ای که ما در آن حرکت می کردیم. همه سعی ما این بود جلوی پیشرَوی آب را به سمت چادرهایمان بگیریم.
به جز گردان حبیب، گردان ولیعصر از نیروهای زنجان هم در آن موقعیت چادر زده بودند. آرام آرام آب به سمت چادرها پیش می آمد و ممکن بود با ورود آب به چادرها همه برنامه ها به هم بریزد. بیل و کلنگ هم نداشتیم که بتوانیم جلوی آب را سد کنیم. دو دستگاه لودر به سمت منطقه آمده بود که یکی از آنها داخل آب کارون افتاد و آب متلاطم رودخانه که در حال طغیان بود، لودر را با خود برد! آن روز ما به جای آموزش غواصی با بشقاب و دیگ و قابلمه و هر چه که به عقلمان می رسید مشغول درست کردن سدی جلوی آب شدیم! ظرف ها را از خاک پر می کردیم تا جلوی آب را سد کنیم. شرایط سختی پیش آمده بود. سیلاب جاده ها را قطع کرده بود و غذا نمی آمد. هلیکوپترها هم نمی توانستند غذا بیاورند چون محل آموزش لو می رفت. می گفتند اگر پنج شش روز مقاومت کنیم آب فرو می نشیند و کارها درست می شود.
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 4⃣3⃣3⃣
آن روز از صبح تا شب همه مشغول کار بودیم؛ یک طرف محمد سوداگر ـ که فرمانده یکی از گروهان های گردان حبیب بود ـ به کمک بچه ها گونی ها را پر از خاک می کرد، یک طرف با ظرف و دست خالی جلوی آب سد می بستیم. تقریباً موفق شدیم جلوی آب را بگیریم. روز بعد آب آرام گرفت و ما آموزش را از سر گرفتیم.
آموزش با اشنوگل (۱) انجام می شد. در مرحله اول وقتی لباس های غواصی را تحویل گرفتیم، فقط دو دست لباس پنج تکه بین آنها بود که بلوز، شلوار، کلاه و دو دستکش غواصی و البته کفش غواصی یا «فین» (۲) مجزا بود. باقی لباس ها از شلوار تا کلاه یک تکه و پوشیدنشان سخت تر بود. یکی از لباس های چند تکه را من برداشتم و دیگری را رحیم صارمی که آن روزها به عنوان معاون گردان کنار آقا سیدفاطمی کار می کرد.
همه حتی خود آقا سیدفاطمی هم آموزش غواصی می دیدند. تا آن روز در عملیات های خیبر، بدر و والفجر ۸ از نیروهای غواص استفاده شده بود ولی در آن سه عملیات نیروها روی آب شنا کرده بودند در حالی که این عملیات فرق می کرد.
وقتی با اشنوگل تمرین می کردیم با ساختارش عملاً آشنا شدیم. از طریق اشنوگل میشد نفس کشید و اگر سر دیگر آن هم زیر آب می رفت فیلترهایی که سر اشنوگل بود مانع ورود آب به داخل اشنوگل و دهان ما می شد و فقط راه هوا را می بست. اگر کمی بالا می آمدیم با حرکت بازدم، آب فرو رفته در آن بیرون می ریخت و راه نفس باز می شد. قسمت بالای اشنوگل که معمولاً بیرون آب بود به همان رنگ آب بود. آب کارون هم که همیشۀ خدا گل آلود بود و رنگ خاک را داشت! حدود ده سانتیمتر از نی ها بالای آب بود و چنانچه نیروها در یک ستون حرکت می کردند با کمی دقت می شد مسیر آنها را از روی حرکت نی ها پیدا کرد. البته پیدا کردن این نی ها روی آب کار ساده ای نبود. (۳)
در مورد لباس غواصی به ما می گفتند امکان غرق شدن با این لباس وجود ندارد، هر کس لباس غواصی بپوشد می تواند غیر از خودش یکی دیگر را هم روی آب نگه دارد. بعد از پوشیدن لباس به کمک وزنه های مخصوصی که به کمر بسته می شد و سنگینی آن باید متناسب با وزن هر فرد بود، غواص زیر آب می رفت. به همه گفته شده بود هر وقت احساس کردید در آب فرو می روید می توانید یکی از وزنه هایی را که به شما وصل است با کشیدن دستگیره رها کنید تا روی آب بیایید.
________________________
۱. اشنوگل، وسیله لوله مانندی بود که یک سر آن را داخل دهان می گذاشتیم و سر دیگرش بیرون آب بود و وقتی زیر آب بودیم امکان تنفس را داشتیم.
۲. فین یا کفش های مخصوص غواصی شبیه پای مرغابی بودند و حرکت در آب را آسان تر و سریع تر می کرد.
۳. بعدها موقع تمرین گاهی تکه ای گونی روی آب می انداختند طوری که قسمت بالای نی ها زیر گونی ها گم می شد و گویی یک تکه گونی روی آب شناور است که در انحراف ذهن بیننده موثر بود.
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 5⃣3⃣3⃣
به بچهها تأکید میشد به هیچوجه اسلحهشان را در آب ول نکنند و اگر مورد خطرناکی پیش آمد فقط وزنههایشان را رها کنند.
روزی که آب کارون فروکش کرد آموزش ما از سر گرفته شد. محرم که نمی خواست از ما جدا شود، با ما آمده بود. میدانست به شرط آموزش غواصی میتواند در دسته ما بماند، سعی میکرد تا هم وضعیت شنایش بهتر شود، هم غواصی یاد بگیرد. موقع آموزش، معمولاً
طنابی به اندازه ستون نیروها باز می کردند که در فاصله مناسبی حلقههایی از طناب درست شده بود و نیروها دستشان را به این حلقه میگرفتند تا به کمک این طناب به هم وصل شوند. به این ترتیب، هنگام غواصی همۀ نیروها در یک خط قرار میگرفتند و رهایی از این طناب کمی سخت بود. محرم وقتی زیر این آب رفته بود، آب وارد ریهاش شده بود. او دستش را از طناب رها کرد و بالا آمد. در آن لحظات، من در قایقی بودم که کنار بچهها حرکت میکرد. معمولاً در هنگام آموزش عدهای در یک قایق به فاصله بیست تا بیستوپنج متری غواصها حرکت میکرد تا در مواقع لزوم به نیروها کمک کنند یا اگر نیرویی بیخودی روی آب آمد او را زیر آب برگردانند. من در قایق بودم که محرم آمد روی آب و گفت: «بیا منو بردار!»
+ « برو پایین! خودت میتونی بیایی! »
میخواستم یاد بگیرد. اعتقاد داشتم موقع آموزش اگر آدم به آسانی از آب بیرون بیاید هیچوقت غواصی یاد نمیگیرد اما اگر ببیند چارهای ندارد تلاش میکند و خودش را به جایی میرساند.
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 6⃣3⃣3⃣
محرم را ول کردم برود. او داد میزد:
« خفه شدم... خفه شدم... »
می دانستم با لباسی که به تنش است هیچ وقت خفه نمی شود.
+ « بذار هر چقدر میخواد داد بزنه! »
جریان آب محرم را با خود برد...
آموزش تا ظهر طول کشید و نیروها از آب بیرون آمدند. همه به طرف چادرها رفتیم. به دلیل سیلاب، غذایی در کار نبود، هر چقدر دلت می خواست عسل بود اما یک تکه نان نمی شد پیدا کرد. وضع طوری بود که بچه ها به جای ناهار با دست عسل می خوردند. هنوز از محرم خبری نبود ما هم دنبالش نرفتیم چون در حال آموزش بودیم و وظیفه محرم این بود که به هر ترتیب خودش را بیرون بکشد. تا عصر خبری از او نشد. کم کم نگرانش شدم.
+ « خدایا! پس این محرم کجا ماند؟ »
از آن طرف بنده خدا محرم داد و فریادکنان با جریان آب پیش رفته و به منطقه آموزش غواصی لشکر 25 کربلا رسیده بود. همینطور در مسیر آب از منطقه آموزش چند لشکر گذشته بود تا اینکه بالاخره قایق یکی از لشکرها او را از روی آب گرفته و فهمیده بودند نیروی لشکر عاشوراست. آن شب نگرانش بودم. ساعت حدود ده شب بود که او را آوردند. رفتم به احوالپرسی اش، وقتی مرا دید شروع کرد به بد و بیراه گفتن. عصبانی بود. می گفت:
« آخه بگو بابات غواصه؟ ننه ت غواصه؟... منو آوردین اینجا که غواص بشم؟! »
می خندیدیم و سعی می کردیم جلوی عصبانیت او را بگیریم. من اسم برادر شهیدش مجید را می آوردم بلکه به خاطر او بد و بیراه نگوید، اما محرم ملاحظه برادرش را هم نمی کرد. می گفت:
« شما به من بگید بار یک تریلی را در عرض ده دقیقه خالی کن، می کنم! اما من زیر آب چه کنم؟ یه تیربار به من بدید تو خشکی با یه گروهان عراقی طرف بشم اما آخه زیر آب چه کنم. مگه من راستی راستی غواصم؟ »
سعی می کردم آرامش کنم، می گفتم:
« آقا محرم! به هر حال موقع آمدن قرار مدارمان را گذاشتیم. قرار شده هر کی میاد آموزش غواصی ببینه! »
محرم هم حرف خودش را میزد:
« اگه همهتون بمیرید، بازم من آموزش نمیبینم! »
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 7⃣3⃣3⃣
انصافاً محرم، خصلت های خاصی داشت. مثلاً امکان نداشت در جایی که او بود ظرف کثیفی مانده باشد چون خودش همه را می شست، ما دوستش داشتیم و سعی می کردیم دلش را به دست بیاوریم. تا پاسی از شب آنقدر گفتیم و گفتیم که کمی قانع شد و آرام گرفت.
آن روزها در گروهان دو گردان حبیب بودم. اصغر علی پور، محمد سوداگر و عبدالعلی مطلق فرماندهان گروهان ها بودند. فرج قلیزاده، علیرضا سارخانی و من مسئول دسته های گروهان بودیم.
چند روز بعد در ادامه آموزش، دسته علیرضا را پخش کردند و گروهان شد دو دسته، دسته آقا فرج و من. حسن حسین زاده و عده ای از نیروها به دسته فرج رفتند و خود علیرضا به همراه « حبیب رحیمی» و باقی نیروهای دسته به دسته ما آمدند. مسئولان تیم های دسته ما شدند «حسین نصیری»، حبیب رحیمی و رحیم باغبان. حبیب معاون دوم من بود.
دسته سی و پنج نفری ما با آمدن نیروهای دسته دیگر به چهل وپنج نفر رسید. از بین بچه های آن دسته غواصی حمید غم سوار، سعید پیمانفر، «محمد صدقی»، «رضا جودت»، «غلامرضا جشنی پور»(۱)، «مازیار نوری»(۲)، «رشید رنجبر»، «پرویز جودت»، «ایوب نصیراوغلی»(۳) و «اسماعیل اندروا» را خوب به یاد دارم.
بین بچه ها، سعید پیمانفر صدای خوبی داشت. معمولاً وقتی نیروها از چادرها بیرون می آمدند و به ستون می شدند تا کنار آب برویم سعید را جلوی ستون می گذاشتم و می گفتم: « بخوان! »
سعید با آهنگ خوشی شعر معروف شهریار در مدح حضرت علی(ع) را، که آن روزها به شکل سرود از رادیو پخش می شد، می خواند.
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
او می خواند و بعضی قسمت ها را بچه ها با هم تکرار می کردند. وقتی پای آب می رسیدیم گاهی با دسته فرج قلیزاده مسابقه می گذاشتیم. آقا فرج، دسته خودش را می برد و من بچه های دسته خودم را و سعی می کردیم از هم جلو بزنیم. این حالت رقابت و مسابقه تأثیر خوبی بر روحیه بچه ها داشت. بچه ها مشتاقانه و با غیرت در آموزش ها حاضر می شدند، شرایط غواصی در آن هوا باورنکردنی بود.
________________________
۱. در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
۲. همان
۳. در شب اول عملیات کربلای ۵ مجروح و قطع نخاع شد. بلافاصله ادامه تحصیل داد و اینک پزشک است. چند سالی است همکار هم در دانشگاه علوم پزشکی تبریز هستیم.
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 8⃣3⃣3⃣
در بعضی نقاط رودخانه کارون، گرداب بود و ما سعی می کردیم نیروها به گرداب نیفتند، چون بیرون آمدن از آن واقعاً کار سختی بود. گرداب با نیروی شدیدی آدم را پایین می کشید و بچه ها که با طناب و پشت سر هم حرکت می کردند ممکن بود همه پایین بروند. بعضی گرداب ها طوری بود که حتی اگر قایق اسیر آن می شد، نمی توانست بیرون بیاید. کمی دورتر از ما نیروهای یگان دریایی و گردان امام حسین هم مستقر بودند. در آن سمت گردابی بود که همه از آن وحشت داشتیم.
به تدریج قلق کار دستمان آمده بود. وقتی بچه ها به خط می شدند تا وارد آب شوند سه چهار نفر از بچه های زرنگ را که قدرت بدنی خوبی داشتند، جلو، وسط و عقب ستون می گذاشتیم. یکی از بچه هایی که او را جلو می گذاشتیم دوست حمید غم سوار بود. قدرت بدنی خوبی داشت و روی او حساب باز کرده بودم اما بعدها فهمیدم اشتباه کرده ام. (۱)
حرکت در طول رودخانه و همسو با جریان آب زیاد سخت نبود، اما اگر می خواستیم در عرض رودخانه غواصی کرده و به سمت ساحل بیاییم کار، سخت می شد. روزهای اول معمولاً در جهت جریان شنا می کردیم. پیاده در ساحل جلو می رفتیم تا وارد آب شده و با غواصی به طرف محل اولمان برگردیم. آنجا از آب خارج می شدیم و دوباره پیاده می رفتیم تا از نقطه ای دیگر وارد آب شویم. در این بین خارج شدن از آب سخت ترین مرحله بود. پاهای قدرتمندی می خواست که فین بزند و به کناره آب برسد. به تدریج لِم این کار هم دستمان آمد؛ نباید همه از یک نقطه بیرون می آمدیم بلکه نیروها باید در یک ردیف به ساحل نزدیک می شدند.
در آن حال کوچکترین بیدقتی و ناهماهنگی باعث میشد فشار آب همه را پراکنده کند. نیروهای قویای که در اول، وسط و آخر ستون میگذاشتیم هنگام رسیدن به ساحل زحمت بیشتری میکشیدند؛ محکمتر فین میزدند تا همه نیروهایی که از طناب گرفتهاند به سمت ساحل بیایند. بیشتر وقتها من هم در آب با بچهها بودم. گاهی هم سوار قایق میشدم و بچهها را کنترل میکردم.
____________________
۱. او شب عملیات ترسید و عقب برگشت. البته در طول آموزش فهمیده بودم زور بازوی خوبی دارد ولی از نظر روحی که شرط اول حضور در گردان خط شکن بود، ضعیف بود. برعکس افرادی مثل حمید غمسوار که گرچه هیکل ورزیده ای نداشت اما جسارت و شلوغی اش در صحنه درگیری به شجاعت و روحیه تبدیل میشد و چه دیدنی بود. روحش شاد.
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 9⃣3⃣3⃣
آن روزهای پاییزی در منطقۀ اجاقلو بچه ها در اوج گمنامی و اخلاص شرایطی سخت و باورنکردنی را تحمل میکردند. وقتی در ساحل به طرف بالای رودخانه میرفتیم تا وارد آب شویم، اغلب پابرهنه بودیم. به دستهها جوراب غواصی (۱) داده بودند اما به تعداد نبود. مثلاً به دسته سیوپنج نفری فقط ده جفت داده بودند که بچهها به نوبت میپوشیدند. امروز یکی فردا یکی دیگر! تازه این جورابهای غواصی به پای بعضی از بچهها اندازه نبود، چون آنها هم مثل کفش معمولی اندازه و شماره داشت. به این ترتیب، لباس و کفش غواصی بر تن اغلب بچهها که نوجوانان کم سنوسال بودند، زار میزد. میدیدم بعضی بچهها کفشها را که میپوشیدند با نخ میبستند که از پایشان کنده نشود. با این شرایط در حالتی که مجبور بودیم مسیر پیاده را پای برهنه و اغلب به حالت دو طی کنیم، خار و خاشاک و ساقههای خشک گیاهان به پای بچهها فرو میرفت. معمولاً ساعاتی که استراحت داشتیم بچهها سوزن برمیداشتند و خارها را از پایشان درمیآوردند.
از طرف دیگر طبیعت هم انگار میخواست صبر و مقاومت ما را محک بزند. سیلاب و طغیان آب کارون، که در روزهای اول در منطقه اجاقلو باعث توقف آموزش شده و فرو نشسته بود، بعد از دو سه روز دوباره شروع شد.
سطح آب بالا آمده و شروع به پیشرَوی در منطقه کرده بود. جایی که نیروهای یگان دریایی و نیروهای اطلاعات بودند، پر از آب شده و چادرهای گردان هم در محاصره آب بود. خبر دادند آب به طرف چادرها پیش میآید. تلاش میکردیم چهار طرف چادرها را با خاک محصور کنیم تا آب به طرف چادرها نیاید.
هر کس فانوسی برداشته بود و با بیل و کلنگ و هر چه که قابل استفاده بود به اطراف چادرها میدوید. در جریان طغیان قبلی فقط با بشقاب و قابلمه خاکها را جابهجا میکردیم. این بار هم بیل خیلی کم بود و بچهها به زحمت خاک را در گونیها و نایلونها میریختند تا جلوی آب را سد کنند.
________________
۱. به این جوراب های غواصی، کفش غواصی هم می گفتند.
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊
🔴 #نورالدین_پسر_ایران
خاطرات سید نورالدین عافی
قسمت 0⃣4⃣3⃣
آن شب تا صبح همه کار کردیم تا در قسمتی که آب از خاکریز کم ارتفاع گذشته و وارد محوطه مقر شده بود، کانالی حفر کنیم و آب را به کارون برگردانیم. در منطقه ما خاکریزها در قسمت های زیادی مانع پیشرَوی آب شده بودند. آن شب تا صبح بچه ها زیر نور فانوس و چراغ قوه کار کردند. یکی از کسانی که آن شب خیلی زحمت کشید محمد سوداگر بود، او با اینکه فرمانده گروهان بود در کوچکترین کارها پا به پای نیروها کار می کرد.
آموزش غواصی در شرایط سختی ادامه داشت. شرایط جوی و سرمای پرسوز هوا و دشواری آموزش از یک طرف و نرسیدن امکانات غذایی در دو هفته اول آموزش باعث شده بود یکی از سخت ترین دوره های آموزشی سپری شود. در طی آموزش غواصی اتفاقاتی می افتاد که در شرایط دیگر تصور آن غیر ممکن بود. معمولاً با پوشیدن لباس غواصی و چندین ساعت حضور درون آب سرد، کنترل ادرار از دست می رفت و بارها دفع ادرار صورت می گرفت.
لباس غواصی طوری بود که آب به درون نفوذ نمی کرد، اما در برخی لباس های کهنه آب به درون نفوذ می کرد، از طرف دیگر سر و روی بچه ها در حین غواصی و آمدن به ساحل گِلی می شد برای همین بچه ها وقتی می خواستند از آب بیرون بیایند روی پل هایی که در مجاورت ساحل بود، لباس غواصی را می کندند و دوباره وارد آب می شدند تا خودشان را تمیز و پاک کنند. دشواری فرو رفتن در آب سرد را با هیچ کلمه ای نمی توانم بیان کنم.
در طول چهل و پنج روزی که در آموزش بودیم حمام نداشتیم و همیشه باید در همان آب سرد شست و شو می کردیم. آب آنقدر سرد بود که با همه وجود می لرزیدیم، خیلی وقت ها همانجا می شد صدای به هم خوردن دندان های بچه ها را شنید. در آن شرایط، نیروهای تدارکات سعی می کردند آتشی درست کنند، روی لاستیک تایر و شاخه های خشک و هر چیزی که بتواند برای مدتی بسوزد نفت می ریختند و آتش می زدند تا بچه ها کنار آن کمی گرم شوند. آنها هسته خرما را درمی آوردند و گردو می گذاشتند تا وقتی بچه ها از آب بیرون می آیند در دهانشان بگذارند اما در غواص ها گاهی حتی این قدرت نبود که دهانشان را باز کنند. بارها دیده بودم بچه های تدارکات خودشان دهان بچه های غواص را باز می کردند و خرما می گذاشتند. شرایط من هم در آن وضع نورعلی نور بود. مضاف بر همه مسائلی که همه درگیرش بودیم، به دلیل جراحت های قبلی ام دچار مشکلات خاصی شده بودم. در طول دوره غواصی، دو بار فکم از شدت سرما قفل شد و هر بار دو هفته طول کشید تا خوب شوم!
✨ به روایت سید نورالدین
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
حضور رهبر فرزانه انقلاب در پای صندوق رأی در اولین ساعات رأی گیری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم