⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی قسمت 1⃣5⃣ 🌸ز
قسمت های ۵۱ تا ۶۰ داستان پرواز به سمت بهشت
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 1⃣6⃣
🌹شب عرفه بود. سه شنبه شب. مصطفی ترتیبی داد تا مامان با محسن ارتباط تصویری داشته باشد.
کمی قبل، جرثقیل در خانه خدا سقوط کرده بود و چندین نفر به شهادت رسیده بودند.
🥀 محسن گفت :
کاش منم همراه اونا شهید شده بودم!
مامان بهش توپید :
زبونت رو گاز بگیر! من طاقت این حرفا رو ندارم!
محسن خندید باز گفت :
_ نه مامان! شما نمی دونید چقدر شهادت توی خونه خدا لذت داره!
🌸 مامان که دید دست بردار نیست دیگر منعش نکرد.
انگار نه انگار که قرار بود بعد از برگشتن از حج، در شبکه قرآن بهش کار بدهند.
تا آن روز هیچ کار رسمی نداشت.
🍁 این همه که اینور و آن ور تلاوت می کرد، گاهی بهش حق الزحمه می دادند و گاهی نمی دادند.
اگر استخدام می شد دیگر می توانست به فکر ازدواج هم باشد.
🌼 محسن گفت :
فردا می ریم عرفات.
سه روز آینده نمی تونم به شما زنگ برنم. اونجا هم تلاوت دارم هم باید اعمال خودم رو انجام بدم.
😥چهارشنبه صبح روز عرفه مامان دید حالش یک طور دیگر است.
یک جا تاب نمی آورد.
مثل مرغ پر کنده هی می رفت توی حیاط دور می زد و باز بر می گشت خانه.
😭 دلشوره اش ساعت به ساعت بیشتر می شد. نمی دانست چرا.
همین دیشب با محسن حرف زده بود!
نفهمید صبح را چطور شب کرد و شب را چطور صبح ....
🍁🌸🍁🌸🕊🌸🍁🌸🍁
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 2⃣6⃣
🌸 کاروان قرآنی ایران، هجده نفر بودند. از عرفات به سمت مشعر حرکت کردند. ساعت ۹ شب بود که رسیدند.
شب را آنجا ماندند و صبح به سمت منا راه افتادند.
🍁 هیچ کدام نمی دانستند انتهای راهی که می روند بسته است.
سرباز های سعودی، همان حوالی نگهبانی می دادند.
کاری به کار حاجی ها نداشتند.
🌺 کم کم خیابان شلوغ شد.
بیست دقیقه که گذشت، دیگر کسی نمی توانست در آن خیابان عریض دست هایش را از فشار خلاص کند و بالا ببرد.
🌷 پیرمرد ـ پیرزن ها از فشار پشت سری ها به زمین می خوردند و بعد، چندین نفر به روی شان می افتادند.
اطراف خیابان چادرهای بعثه کشورهای مختلف قرار داشت.
🌼 نرده هایی بین خیابان و چادرها کشیده شده بود.
عده ای از این نرده ها بالا رفته تا جان خودشان را نجات دهند.
هلی کوپتر های سعودی بالای سر زائران می چرخیدند و کاری نمی کردند. 😡
🥀 محسن و استاد سیاح گرجی و شاکر نژاد کنار هم بودند.
پیرزنی را دیدند که زمین خورده. حمید گفت :
الان زیر دست و پا له می شه! بلندش کنیم. 😔
محسن و سیاح راه را باز کردند و حمید، پیرزن را بلند کرد و به گوشه ای کشید.
🌸🍃🌸🍃🖤🍃🌸🍃🌸
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 3⃣6⃣
😔 همه منتظر بودند تا مأموران سعودی انتهای خیابان را باز کنند.
اما خبری نبود.
محسن، مبهوت شده بود. کم کم جمعیت او را از حمید و مسعود جدا کرد.
😢 مسعود دستش را دراز کرد سمتش و گفت :
بیا محسن!
اما جمعیت محسن را با خودش برد.
دو دقیقه نگذشته بود که بین حمید و مسعود هم فاصله افتاد.
🌹حمید سعی کرد صدایش را به مسعود برساند :
فکر نمی کنم از این مهلکه جان سالم به در ببریم!
و از هم دور و دورتر شدند.
😭 از هرطرف بوی مرگ می آمد.
هرکس با زبان خودش از خدا کمک می خواست.
مأموران سعودی فاجعه را می دیدند و فقط با بلندگوهایشان می گفتند :
_ برگردید!
🔥 اما به کجا؟!
یکی می گفت که راه برگشت هم به خاطر عبور یکی از مقامات سعودی بسته شده.
ساعت ها همین طور گذشت.
یکدفعه ندایی بین جمعیت پیچید.
🌷همگی از هم خواستند که بنشینند. سخت بود. اما همه سعی کردند به این توصیه عمل کنند.
همین باعث شد که از فشارها کم شود.
اما فشار بخشی از مشکل بود.
فاجعه اصلی تشنگی بود. 😭
💥☀️بدن های حاجیان زیر آفتاب ظهر عربستان داشت می سوخت.
طول جمعیتی که گرفتار شده بودند به صدها متر می رسید.
بالاخره مأموران سعودی دست به کار شدند.
از ابتدای مسیر شروع کردند به جمع آوری اجساد ...
🍁🍃🍁🍃🖤🍃🍁🌾🍁
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 4⃣6⃣
😔 پنجشنبه روز عید قربان، مامان حالش بدتر از دیروز شده بود.
ساعت ده صبح، دیگر طاقتش طاق شد.
شماره مصطفی را گرفت.
😢 پرسید :
چه خبر از محسن؟! از دیروز حالم خیلی بده!
مصطفی از پیامکی گفت که تازه به دستش رسیده.
خبر داده بودند در منا حادثه سنگینی اتفاق افتاده.
💔 یکی انگار قلب مامان را پاره کرد. حس کرد قلبش در قفسه سینه رها شده :
وای خدا! چی شده؟ یا امام زمان!
مصطفی پشیمان شد از حرفش.
🌷مامان را دلداری داد.
گفت به محسن می سپارد رنگ بزند خانه.
ساعت دوی بعد ازظهر شده بود و هنوز از محسن خبری نبود.
🌺 مامان تلویزیون را روشن کرد.
مجری اخبار ساعت 14 داشت می گفت :
در منا تعداد زیادی از حاجیان به خاطر ازدحام زیاد و گرمای هوا جان خود را از دست دادند .... .
🍁 مامان به مردم سپید پوشی که روی هم تلنبار شده بودند خیره ماند.
با خودش گفت :
اگر محسن حالش خوب بود به من خبر می داد! حتما بلایی سر بچه ام اومده!
😭جمعه خبر آمد که محسن مفقود شده.
به تمام بیمارستان های مکه زنگ زدند.
خبری نبود ...
🌹🍃🌹🍃🖤🍃🌹🍃🌹
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 5⃣6⃣
🌸 ساعت پنجِ صبح روز شنبه تلفن مصطفی زنگ خورد.
مکه بود. مرد پشت تلفن حاشیه می رفت.
مصطفی گوشی به دست داخل اتاق قدم می زد.
😒 داشت حوصله اش سر می رفت. می خواست بگوید :
فقط یک کلام بگو محسن کجاست؟!
🥀آخرش خبر شهادت محسن را داد.
زمین انگار از زیر پای مصطفی کنار رفت.
نفهمید خودش کجا و گوشی اش کجا افتاد.
دستی همه چراغ ها را خاموش کرد.
😭 به هوش که آمد تمام تنش تیر می کشید.
انگار داشت قالب تهی می کرد.
خانمش، آقای همسایه طبقه بالا را خبر کرده بود.
یکهو غصه بزرگی دیگری روی دلش نشست :
_ چطور این خبر را به بابا و مامان بگوید؟
🌹 نمی توانست رانندگی کند.
همراه همسایه و خانمش راه افتادند سمت کوچه جوادیه.
هوا تازه داشت روشن می شد. زنگ خانه را زدند.
🌻 بابا گوشی را برداشت.
بابا یه لحظه بیاین بیرون.
بابا که از حضور مصطفی آن وقت صبح جا خورده بود، با دیدن پیراهن مشکی اش بیشتر تعجب کرد.
😧 چرا مشکی پوشیدی؟!
مصطفی زد زیر گریه.
بابا را بغل کرد :
_ خوش به حالتون که همچین بچه ای تربیت کردین!
خانمش هم به هق هق افتاد.
😰 بابا پرسید :
یعنی چی مصطفی؟!
شانه های لاغر بابا را بیشتر فشرد :
یعنی اینکه پسرتون یک عمر سر سفره قرآن و اهل بیت علیهم السلام بزرگ شد و آخرش به پاداشش رسید! شهید شد بابا ...
🌷بابا یکدفعه تو آغوش مصطفی از حال رفت .
کمر مصطفی داشت می شکست.
با کمک همسایه بابا را برد داخل ماشین ...
🎀🍃🎀🍃🖤🍃🎀🍃🎀
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 6⃣6⃣
💔 مصطفی آهسته وارد اتاق شد.
سلام کرد.
مامان با چادر سفید سرجانماز نشسته بود وتسبیح می گرداند.
پرسید :
چرا مشکی پوشیدی مصطفی؟! شهادت کدوم امامه؟!
😭 مصطفی چهار زانو روبه رویش نسشت :
مامان شیرت خیلی پاک بود!
چی می گی مصطفی؟!
😭 سرش را انداخت پایین :
تربیتت خیلی خاص بوده که همچین بچه ای توی دامنت بزرگ شده!
😢 مامان دست هایش را گذاشت روی جانماز و به طرف مصطفی خم شد.
دوباره پرسید :
نمی فهمم! چی می گی مصطفی؟!
😭💔 بغضش ترکید . گفت :
خوش به حالت مامان!
خدا قربانیت رو قبول کرد! روز عید قربان پسرت شهید شد!
🌹مامان کمی به چشم های گریان مصطفی خیره شد.
بعد انگار نخواست هیچ چیز این دنیا را ببیند. آهسته چشم هایش را بست و بی هوش روی جانماز افتاد.
😓 مصطفی خواست شانه هایش را بگیرد اما نتوانست. اتاق دور سرش چرخید و افتاد کنار مامان.
🌼 مامان تازه بنرهای تبریک موفقیتش در مالزی را جمع کرده بود و حالا آمده بودند بنرهای تسلیت شهادتش را نصب کنند.
🌺 محسن دلش را از دنیا کنده بود.
خیلی جاها می رفت و می آمد اما به مامان می گفت :
لذتی نداشت. دنیای خوبی نیست مامان!
🍁 و مامان یقین داشت که محسن در همین بیست روزی که در مکه بود، شهادت خودش را خدا گرفته بود .
مگر این همان دعای چندین و چند ساله محسن نبود؟!
🌻🍃🌻🍃🖤🍃🌻🍃🌻
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 7⃣6⃣
💔 خبر، تلخ بود.
رهبر بعد از شنیدن جزئیات فاجعه، پیامی برای مردم صادر کرد.
به مصیبت دیدگان تسلیت گفت.
🌺 به مسئولان دستور داد به شناسایی جان باختگان و معالجه مجروحان و خبر رسانی سریع ادامه بدهند.
آقا، دولت سعودی را موظف دانست که مسئولیت خودش را در این حادثه بپذیرد.
🥀 در کشور سه روز عزای عمومی اعلام شد.
وقتی طلبه ها بعد از سه روز تعطیلی آمدند تا آقا درس خارج را شروع کند، هنوز سنگینی غم در چهره استاد پیدا بود.
😔 بسم الله که گفت، حرف هایش رفت همان سمت که دلش مشغول بود :
🥀 هرسال در موسم حج، مثل این روز هایی که اعمال و مناسک حج تموم شده، کشور در یک شادی عمومی قرار داره. حاجی ها بر می گردند. خانواده ها خوشحالند ...
امسال این اوقات شادی، تبدیل شده به اوقات غم ...
⇜ ❌ انسان نمی تونه خودش رو لحظه ای از این غم فارغ بدونه ...
هزار کشته از کشور های مختلف اسلامی! شوخیه؟!
از کشور ما هم خدا می دونه چند صد کشته!
❗️حالا مفقودین معلوم نیست کجا هستند ...
☝سعودی ها باید بپذیرند مسئولیتشون رو ...
🔻🔺این قضیه فراموش نخواهد شد ...
🌹🌿🌹🌿🖤🌿🌹🌿🌹
پایان.
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹فرازی زیبا از تلاوت شهید حاجی حسنی در فینال مسابقات مالزی
❇️کودکی حتی جذب این چهره نورانی شده و مادر را به گوش دادان تلاوتش فرا می خواند...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
توعراق وقتی دیدمش گفتم تاکی هستی
گفت تا وقتی ک شهید شم بعد چند روز پرید. ب نقل از هم رزم شهیدان درعراق
#شهید_جواد_کوهساری
از عراق رفت سوریه انگار کارناتمومش اونجاتموم میشد. ب عشق جنگ با اسرائیل می جنگید. تا اینکه پرید خودشو تو تدمر ب جواد رسوند
#شهید_مصطفی_عارفی
بعد از مصطفی خیلی بی تابی میکرد . توسوریه مردونه میجنگید حرفشم همین بود دلم برا خونواده تنگ شد ولی....
یاجنگ تموم شه یا شهید شم مرخصی نرفت تا توخلصه پرید.
#شهید_محمد_اسدی
از اینکه رفقاش پریده بودند خودش مونده بود ناراحت بود تا مزد نوکریشو شب عاشورا گرفت
#شهید_محمد_جاودانی
حالا توعکساشون چهارتایی میدرخشند
امروز چهارتایشون سرسفره ارباب مهمون هستند😭😭
التماس دعا رفقا.......
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
توعراق وقتی دیدمش گفتم تاکی هستی گفت تا وقتی ک شهید شم بعد چند روز پرید. ب نقل از هم رزم شهیدان درعر
یکی پس از دیگری...
الحق که خون شهید چقدر گیراست...😭
4 دلاور...
4 رزمنده دلیر...
از راست:
شهید محمد اسدی
شهید جواد کوهساری
شهید مصطفی عارفی
شهید محمد جاودانی
صلوات فراموش نشود🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
توعراق وقتی دیدمش گفتم تاکی هستی گفت تا وقتی ک شهید شم بعد چند روز پرید. ب نقل از هم رزم شهیدان درعر
ای وای از این غم
از این جمع سه نفر اربأاربا شدند
شهید کوهساری تله انفجاری😭
محمداسدی ۱۶ تکه استخوان برگشت 😭
محمد جاودانی موشک کورنت😭
#جامانده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏢 اتاق فکر آمریکا مشغول بحث حجاب و عفاف در ایران...
🔴 برای براندازی حکومت ایران باید #حجاب زنان را نشانه بگیریم!
✔️ فقط کافیه مطمئن باشیم دشمن ازچه راهی میخواد وارد بشه!
#پویش_حجاب_فاطمے
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#معرفینامه
#شهیدمدافع_حرم
#علیرضاغلامی
قسمت 1⃣
نام و نام خانوادگی : علیرضا غلامی
فرزند : علی اکبر
تاریخ تولد : 71/1/1
محل تولد : شهر مقدس قم
تعداد خواهر و برادر :یک خواهر 4 برادر
وضعیت تاهل : مجرد
میزان تحصیلات : دیپلم و تسلط کامل بر زبان انگلیسی
کارهای مهم : شرکت در عملیات های فراوان و رشادت های فراوانی از خود نشان داد از جمله عملیات بصری الحریر ، ملیحه و....
محل شهادت : سوریه، استان درعا، بصری الحریر
تاریخ شهادت : 1394/1/31
آدرس مزار : شهرقم ؛ بهشت معصومه سلام الله علیها ؛ قطعه شهدای مدافع حرم ؛ ردیف 2 قبر 4
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم