🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#سفرکربلا
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
سال ۸۲ قرار بود ما بریم قم موقعی بود که مرسوم شده بود قاچاقی می رفتن کربلا...چند تا از آقایون فامیل هم میخواستن برن و آقا عبد الصالح قصد داشت همراهشون بره خیلی التماس کرد به من گفت مامان اگه پول بدی من میرم
من هم بهش گفتم :خب باشه من یه شرط دارم گفت: چه شرطی؟ گفتم ما که الان میخوایم بریم قم اگه تو همه ی شیشه های خونه رو تمیز کنی من پول میدم که بری کربلا..صالح گفت باشه!
و تموم شیشه های خونه و آشپزخونه
و کاشی هاشو همه رو قشنگ و مرتب تمیز کرد و خونه رو گرد گیری کرد.
(خب حاج آقا قبل از ما رفته بود قم
و من و صالح اسباب و اساسیه رو جمع می کردیم) کارش که تموم شد
گفت مامان پول بده تا برم دیگه...
اما من نمیخواستم بهش پول بدم!!
چون دلم نمی اومد قاچاقی بره
شاید می گرفتنش به خاطر همین می ترسیدم ۴۵۰ تومن لازم داشت و من این پول رو نقد داشتم خودش هم میدونست دارم بهم میگفت : مامان مایه داری ها
این پولا رو ببر سکه بخر منم می گفتم: نه نگه میدارم برای روز مبادا خلاصه بهانه آوردم گفتم الان اگه بری کربلا این پول از دستمون میره ما الان نیاز داریم بهش داریم میریم قم اما همش بهانه بود
فقط دلم نمیخواست بره صالح دیگه هیچی نگفت اما بعد ها گاهی اوقات میگفت: مامان گولم زد و اینجوری گفت
و نذاشت برم کربلا من تموم شیشه ها رو پاک کردم اما نذاشت ..
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#عزیزدل_مادر
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
رابطه ی من و آقا عبدالصالح خیلی نزدیک و وابستگی مون زیاد بود...
سالی که به خاطر تومور قرار بود عمل کنم،یه تعدادی مهر و تسبیح و تربت که مال کربلا بود رو دادم به آقا صالح.
گفتم شما پسر بزرگ منی مشخص نیست کار من چیه...عمر دست خداست!
اگه از دنیا رفتم ،دست و پاتونو گم نکنید! دستپاچه نشید خیلی گریه نکنید...
به فکر من باشید و این مهر و تربتا رو بذارید تو قبرم صالح برگشت بهم گفت:
مامان!! خیالت راحت باشه تو اگه امروز مردی، دو روز بعدش من می میرم...
من بدون تو زنده نمی مانم! خندیدم و بهش گفتم: خب خیلیا این حرفو زدن
این حرفه که تو می زنی؟؟؟!! موقعی هم که میخواستم به هوش بیام دائم عبدالصالح رو صدا می زدم!! و گاهی هم دخترم فاطمه روپرستار از من سوال می پرسید که چندتا بچه داری؟؟ می گفتم سه تا اسم هاشون رو می پرسیدو من هم جواب می دادم: عبدالصالح.فاطمه.محمد علی گفت: پس چرا همش عبدالصالحو صدا می کردی؟؟!!! پس محمد علی چی؟
میگفتم نمیدونم من یادم نمیاد...
آقا صالح هم همیشه سر به سر محمد علی میذاشت! و میگفت مامان همیشه ما رو صدا میزد تو برو فکر خودتو بکن!!خب
عبدالصالح کلا همه چیز من بود...
بعضی وقت ها تو تنهایی عبدالصالح و بغل می گرفتم و دوتا بازو هاشو فشار می دادم بهش می گفتم: عبدالصالح!!
تو دنیای منی...تو همه چی منی...
تو دختر منی...پسر منی...عزیز منی...گل منی می گفتم الهی مامان فدای چشمات بشه!! صالح می خندید می گفت : مامان!
این چشم تو رو گول نزنه اولین عضوی که زود از بین میره همین چشمه...
نگاهش می کردم و بهش می گفتم: دنیا اینجوریپسر نداره صالح می گفت :
آره دیگه تو بایدم بگی همه برا بچه هاشون همینو میگن...می گفتم: باووور کن!!!هیش کی اینجوریپسر نداره
اینجوری پسرا...قبل از ازدواجش می گفتم: تو اگه داماد هر کسی بشی،،
باید تو هر امام زاده ای یه گوسفند قربونی کنه!! از شوق اینکه تو دامادشون شدی.
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#سفرحج_وزیارت
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
سال ۸۸ قسمت شد که آقا عبدالصالح بره مکه...من همیشه به بچه ها می گفتم:
هر جا مخصوصا جاهای زیارتی_ اگه پیش اومد براتون،،حتی اگه پول نداشتید هم نه نگید!!برید خدا خودش براتون درست می کنه...ثبت نام مکه، موقعی بود که صالح در راه مأموریت بود...با من تماس گرفت و گفت:
من دارم میرم مأموریت! ولی الان از پادگان زنگ زدن و گفتن یه سهمیه ی حج به اسم من کنار گذاشتن....!! من خیـــــلی خوشحال شدم گفتم: مامان اصلا اینو از دست نده گفت : نه مامان!! من دارم میرم مأموریت اینا همین الان مدارک میخوان.
گفتم : تو چیکار داری! تو بگو: من میام من میام...خیلی تاکید میکردم که نگه من نمیام. گفت : مامان !! پونصد تومن پول میخوادا...گفتم :تو چه کار داری من میدم! با خنده میگفت: مامان مایه داری ها آخه من همیشه پول پس انداز می کردم برای روز مبادا...باز دوباره گفت:
مامان مدارک و پول ندارم هیچی!!
گفتم : چیکار داری تو. الان داری میری مأموریت تا برگردی همه چی درست میشه فقط ثبت نام کن...از مأموریت که برگشت مدارک و داد.و حاج آقا هم براش پول واریز کرد..الحمدلله قسمت شد و آقا عبدالصالح رفت مکه...موقع رفتن می گفت: مامان من هیچی نمی خرما!!گفتم باشه مامان...ما خودمون هم چیزی نخریدیم..می گفت: " دوست ندارم پولای مارواون سگِ وهابی ها بگیرن و استفاده کنن "دقیقا با همین لفظ وقت برگشت هم،،فقط یه ده لیتری آب زمزم آورد!
که هنوز هم من اون رو دارم...دیگه هیچی نیاورد..گفتم حالا که اومدی،،
دوستات رو دعوت میکنم یه ولیمه بدیم بهشون خندید پسرم گفت : نه مامان ول کن!! حالا میخوای دوستامو دعوت کنی،
اون وقت تو خسته بشی؟؟؟؟!!!!نمیخواست من سختی بکشم...
گفتم : نه مامان اشکال نداره اما زیر بار نرفت.گفت هر کس میخواد بیاد، همینجوری بیاد و بره...همیشه به من سفارش میکردکه ،هر کس رفت مکه برای من پارچه پیراهنی یا چیز دیگه ای آورد،
مدیونی بدی من بدوزم و بپوشم!!!
چون من اطلاع ندارم...من مال وهابیا رو نمیپوشم..و هیچ وقت هم لباس های مکه رو نمی پوشید..حتی مادرخانوم و پدر خانومش هم که رفتن مکه،،از اونجا چیزی براش نخریدن!!!!چون می دونستن نمی پوشه...برگشتن و از تهران براش سوغاتی گرفتن.
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#ملاکهای_ازدواج_عبدالصالح
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
احساس میکردم دیگه وقت سر و سامون گرفتنشه..خیلی به آقا عبدالصالح اصرار می کردم که ازدواج کنه!! میگفت : نه...
من زن نمی خوام و هنوز وقتش نشده!
هر موقعی که مناسب دیدم،میگم بهتون.
اما اونقدر بهش میگفتم زن بگیر،،
که گفت:حالا برین دنبال یه مورد خوب!!
اگه یه مورد خوب گیر آوردین اشکال نداره...از اون موقع که صالح رضایت داد،
چهار سال طول کشید تا همسر مناسبش رو پیدا کردم!!! و ازدواج کرد...می گفت : مامان! من چون یک شخص نظامی هستم،هر جا که برای خواستگاری میری اینو حتما بگو که هیچ مشخص نیست محل زندگی من کجاست...فعلا در حال حاضر محل کارم بابله و اینجا زندگی میکنم.نه خونه دارم!نه ماشین!! و نه پول و حقوق مناسب و آن چنانی !!! زندگیم هیچ جا ثابت نیست .. پس به هیچ کس قول نده که قم میام یا تهران یا جای دیگه...شاید برم مناطق محروم! معیار دیگه اش این بود که،خانواده شون ولایتی باشن...و حجاب اون خانوم هم کیپ باشه...نه حجابی که چادر رها باشه و روسری های آنچنانی و .... !!!
اینطوری اصلا خوشش نمی اومد.
میگفت زیبایی رو خدا آفریده;و به هر حال همه زیبایی رو دوست دارن
ملاک آخرم زیبایی هم هست..
ولی اولویتم با ملاک های بالاست!!
اگه این ها رو داشته باشه و زیبایی نداشته باشه هم برام مهم نیست...
به خاطر همین بود،،که من چهار سال دنبال دختری بودم که مناسب عبدالصالحم باشه!! خیلی ها به من گوشه و کنایه می زدن...میگفتن: حاج خانوم!
این دختری که شما میخواین،باید سفارش بدین یه مادر به دنیا بیاره،،
بعد خودتون بزرگش کنید و بشه عروس تون!!!خب گاهی به این حرف ها می خندیدم گاهی این حرف ها ناراحتم می کرد ):اما به روی خودم نمی آوردم...
به صالح می گفتم: ببین مامان همه به من این حرف ها رو می زنن. عبدالصالح می خندید میگفت: اشکال نداره. ماماااااان ببین مـــــن از تو چی میخوام...ول کـــــن مامان! تو چـــــی کار داری به اینا !!
اصلا کار به حرف اینا نداشته باش...
فامیل میگفتن:اونی که تو میخوای،، که مثل خودت باشه،،اینجوریدختر نیست تو دوره زمونه ی الان!!به صالح می گفتم:
تو این معیارا رو به من میگی، اما بقیه فکر میکنن این نظر خودمه...چون من خودم اینطور چادر می گیرم،
فکر میکنن سخت گیری خود منه!!
نمی دونن تو میگی اینا رو که |:
میگفت:بذار هر چی میخوان بگن.
این حرفا به درد زندگی من می خوره؟؟؟؟ نه! شما یه گوشِت در باشه و یه گوشِت دروازه کار خودتو بکن...
ببین من از تو چی میخوام!
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#ازلسان_مادرشهید
#صالح_من_شهیدمیشه
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
خیلی جاها برای آقا عبدالصالح رفتم خواستگاری .. بعضی ها دخترای خوبی بودن...اما شرایطش رو قبول نمی کردن!!
اما و اگر می آوردن .. صالح پیش من خیلی ارج و قرب داشت .. فکر میکردم چون پیش من خیلی عزیزه ؛ من صالحو اینجور خوب می بینم...هرجا هم می رفتم ، این رو می گفتم که :واقعیتش عبدالصالح برای من همه چیز هست!!
پسرم هست ، دخترم هست و...
اما اینکه، با دختر شما زیر یک سقف بره..
و برای خانومش همسر خوبی باشه یا نه؟!...خدا میدونه!!! پسر من تو زندگی هیچی نداره! اما چند تا چیز داره که توی کمتر جوونی میشه دید.! یکی شجاعت.
یکی صداقت..یکی ایمان...می گفتم حتی پدرش هم چیزی نداره!! که بگم بعدا بهش کمک میکنه...یکی از خانوم هایی که به خواستگاریش رفتم ، اسمش زهرا بود و تهرانی بودن...وقتی آقا عبد الصالح میرفت فکه ( راهیان نور )،یکی از دوستانش این خانواده رو بهش معرفی کرده بودن...از فکه که برگشت،،
گفت این بنده ی خدا یه دختر شهید به من معرفی کرده! برید ببینید چطور میشه...من هم رفتم. دختر خیلی خوبی بود مادرش هم زن خیلی خوبی بود
اما بنا به مسائلى ، قسمت نشد با اين خانواده وصلت كنيم ...این موضوع برای اواخر سال ۸۹ بود .. همون موقع ها می گفتم عبدالصالح من شهید میشه...
میترسم که ازدواج نکنه و براش زن نگیرم و شهید بشه!!!! بعد از شهادتش خواهر زاده م میگفت: " خاله یادته اینو میگفتی اون موقع؟؟؟ من یا خودم میگفتم خاله چی میگه...این حرفا چیه؟!! گفتم: آره اون موقع اصلا حرفی از جنگ و شهادت نبود ..اما من حس می کردم صالحم رنگ و بوی شهادت داره!!!
حس می کردم موندنی نیست...
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#ازدواج
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
بالاخره بعد از چهار سال قسمت شد
و آقا عبدالصالح متاهل شد..الحمدلله با معرفی فامیل، این خانواده پیدا شد و شرایط ش رو قبول کردن....خانومش راضی بود...اما خانواده ش نه!! اما در هر صورت اون ها هم راضی به این وصلت شدن ... یکی از شرایط همیشگی صالح این بود که میگفت:هر جا رفتین اینو بگین;من بیشتر از ۱۴ تا سکه ، مهریه قبول نمی کنم..حتی اگه هزار تومن بیشتر باشه!! میگفت : حتی اگه بابا داشته باشه هم ، من ازش نمی گیرم!!!
من میخوام خودم زندگی کنم...وقتی خواستگاری خانومش هم رفتیم،،
خود زهرا خانوم قبول کرد این مقدار مهریه رو ... اما پدر و مادرش قبول نکردن!!! پدر آقا صالح میگفت: اشکال نداره بیشتر باشه.. اما صالح به من میگفت : ول کن نمیخواد!! من هم به حاج آقا گفتم: نمیخواد دیگه..خودشم راضی نیست! حاج آقا ، اما پا در میونی کرد... گفت : تو چیکار داری؟!!!
خونه ای که تو کریم کُلا دارم،،
قراره بین سه تا بچه م تقسیم کنم...
خب الان تقسیم میکنم و سهم عبدالصالحو میدم...دیگه مختاره این رو به خانومش بده یا نه! این دو دنگ مال صالحه...عبدالصالح هیچ وقت روی حرف پدرش حرف نمی زد...فقط نگاهی به من کرد و دیگه هیچی نگفت!! سال ۹۱
عبدالصالح و زهرا خانوم ازدواج کردن
صالح اما، همیشه به من می گفت :
شما مقصر این مهریه ی زیاد بودین...
من راضی به این مقدار نبودم!
اما چون رو حرف بابا حرف نمی زنم قبول کردم...به هر تقدیر زندگی این دو شروع شد...زندگی معنوی و زیبا و قشنگی،، که دوامش سه سال بود
و ثمره ش یه گل پسر دو ساله
محمد حسینی که شده بود نفس
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#دلنگران_فرزند
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
آقا عبدالصالح تصیم گرفته بود بره سوریه موقعی بود که زهرا خانوم، همسرش، محمد حسین رو باردار بود.
با عبدالصالح توی ماشین نشسته بودم
که بهم گفت:مامان اسم بچه رو چی میخواین بذارین؟؟!! می خندید و تکرار می کرد...گفتم: شما پدر و مادر بچه این!!
اصلا به ما هیچ مربوط نیست...دوباره اصرار کرد نظرمو بگم.گفت : بابا چی؟؟؟
گفتم به خدا ما اصلااااا فکرشم نکردیم!!
شما خودتون باید انتخاب کنید..خندید و یه اسم خارجی و عجیب و غریب رو نام برد!! که مثلا میخواد اسم بچه ش باشه...
منم خندیدم و گفتم خب اسم خیلی قشنگیه...یه کم که گذشت،،
گفت : مامان اگه بچه م پسر باشه،
میذارم محمد حسین اگه دختر باشه هم فاطمه خوشحال شدم و گفتم اتفاقا خیـــــلی اسم قشنگیه ان شاالله به سلامتی و برکت...تو خودش رفته بود!
گفت: مامان یه غصه ای دارم...
( تازه الان متوجه میشم منظور عبدالصالح از این حرفا چی بود...)
بهش گفتم چه غصه ای مامان؟؟!!
گفت : بعدا که بچه به دنیا بیاد، زیاد پیش شما نیست...گفتم : یعنی چی؟؟!!!
گفت : خب دیگه،،، نیست پیشتون
این یکی از دغدغه های منه...تعجب کردم!!! گفتم: یعنی چی؟ چی میگی؟؟
وقتی شما بیاین و برین ،، رفت و آمد داشته باشین،..چجوری بچه پیش ما نباشه؟؟!! ادامه نداد...هدف حرف هاشو نمیدونستم...اون موقع صالح می دونست رفتنیه...و من به خیال موندنش،،
زندگی آینده شو ترسیم می کردم...
صالح من داشت بار سفر می بست!
و دل نگران فرزندش بود.
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#دلنوشته_تقدیم
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
گل های سرخ را
حتی اگر پر پر کنید
باز هم قشنگی دارد....
دل های عاشق را
حتی اگر از سینه بیرون آورید
باز هم می تپد...
مردان خدا را
حتی اگر بکشید
باز هم زنده اند...
عبد صالح خدا
یک سال است که نبودنت مارا به بازی گرفته
یک سال است زنده بودنت را جور دیگری درک می کنیم
خوش به سعادتت که به وسعت خوبی ها تکثیر شدی...
شب های جمعه در محضر ارباب
یاد ما هم باش...
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔸 #سیره_شهدا
💠وقتی می دید کسی پول نیاز دارد به راحتی به او قرض میداد حتی بعضی سرباز هایش هم از او قرض گرفته بودند .با همیشه با اطرافیانش سر صحبت را باز می کرد تا از وضعیت مالی آنها باخبر شده و در حد توان خود گامی برای رفع نیاز مالی آنها بردارد.
🍁به راحتی هم پول هایی را داده بود می بخشید اول باید مطمئن شد که این فرد به آن پول احتیاج ندارددر غیر اینصورت می گفت : برو انشاالله دفعه بعد که پول را آوردی ازت میگیرم
✍🏻راوی : حمزه منتظری دوست و همرزم #شهیدمدافع_حرم #عبدالصالح_زارع بهنمیری
#مردان_بی_ادعا
#مردان_خاکی
#خاطره
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
اگر دو چیز را رعایت کنی
خدا شهادت را نصیبت می کند؛
یکی پُر تلاش باش ،
دوم مخلص..
این دو را درست انجام بدی
خدا شهادت را هم نصیبت می کند..
#شهیدمدافع_حرم #صالح_صالحی 🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#معرفینامه
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_حریری
نـــام : حـسین
نـــام خانـوادگـی : حــریرے
منسب : مدافع حرم
محل تولد : مشهد
تاریخ تــولد : ۶۸/٨/٣
تحصیـلات : دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بین الملل
شغـل : بازرس قطار شهری مشهد
ورزش : دفــاع شخصـی.فـوتبـال
مسئولیت شهید درتدمر : جانشین قرارگاه امام رضا
مسئولیت شهید درحلب : فرمانده "تخریب" قرارگاه فاطمیون
تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۸/۲۲
تاریخ خاکسپاری : ۱۳۹۵/۸/۳۰
(همزمان با اربعین حسینی)
نام جهادی : سیدعمار
مدت حضور در سوریه : صدو چهار روز
محل شهادت : منطقه بنیامین
نحوه شهادت : در حال پاکسازی منطقه بنیامین
#سالروزشهادت.....🕊🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
اگر دو چیز را رعایت کنی
خدا شهادت را نصیبت می کند؛
یکی پُر تلاش باش ،
دوم مخلص..
این دو را درست انجام بدی
خدا شهادت را هم نصیبت می کند..
#شهیدمدافع_حرم #صالح_صالحی 🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم